eitaa logo
[• نــــــــؤرإ ↯ •]
114 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
66 فایل
🌸بسم الله الرحمن الرحيم..... 🌸 ❄️ما آمده ايم تا... بیاموزیم ؛ اگر گامی برای ظهور برنداشته ايم...؛ لااقل، برای آمدنش، راه بندان نیز.... نکنیم... استان اصفهان شهرستان آران و بیدگل
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠خلاصه پس از التماس‌هاي من، ثواب دو سال عبادت‌هاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود. 🔻دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذيت و آزار يك مؤمن. 🍃در لابه‌لاي صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي مي‌كرديم و همديگر را سر كار مي‌گذاشتيم. 🔶يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم. خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرت‌خواهي كردم. او هم چيزي نگفت. 🌀گذشت تا روز آخر كه مي‌خواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم. دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش مي‌كنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم. ✅بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اين‌كه گفت: حلال كردم، ان‌شاءالله كه سالم و خوب برگردي. آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. 🔅جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. اگر رضايت او را نمي‌گرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را مي‌د‌‌ادي تا رضايتش را كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي. 🖋ادامه دارد...   ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 صرفا جهت انبساط خاطر لحظه‌ی ترکش خوردن عقاب تیز پرواز پهلوی😂... فقط آخرش🤦‍♂️😂 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
[🌱] 👌🏽ایمان بنده‌ ای و راست نمی‌گردد مگر آنکه 🍃 او بدانچه در دست 💙 بيش از اعتماد وى بدانچه در دست خود اوست باشد. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─═༅࿇༅‌‎‌‌‌‎‌ 🔹💠🔹 ‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌༅࿇༅═─ 💠 داستان شهیدی که به ۶ زبان مسلط بود.... 🔹 شهید بچه دولت آباد اصفهان بود سال شصت که تقریبا ۱۷ سالش بود به ۶ زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 🔹 زمان جنگ به مادرش گفت: میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته؛ مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم... 🔹 عباس اومد جبهه خیلی ها میشناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب! فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. 🔹گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🔹 یه روز شهید گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 🔹 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 🔹 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. 🔹 تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده 🔹 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 🔹 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم، رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 🔹 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. 🔹 گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 🔹یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. 🔹 پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و عمه سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭 📌شادی روح شهدا 🥀 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
"به نام خدا" 🖊موضوع: جلسه بصیرتی 📆 تاریخ: ۱۳۹۹/۸/۲۱ 📝 توضیحات: پخش سخنرانی بصیرتی_سیاسی برای حلقه نوجوانان 👤 سخنرانی: استاد رائفی پور 🏠 مکان: پایگاه حضرت معصومه(س) حضرت معصومه(س) بسیج حضرت زهرا(س) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
📚 ✌️*شما هم دعوتید!* 🔰 دعوت آقا از همه نوجوانان و جوانان به یک مجاهدت حقیقی! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
💌| 📄| شهید حاج حسین : من اهمیت نمےدهم درباره ما چہ مےگویند؛من مےخواهم دل ولایت را راضے کنم. عزیزان من!این بصیرت چگونہ حاصل مےشود؟بر اثر گذشتن از خود! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ با جماعتی طرفیم که یه روز اون جورن یه روز این جوری!! 🔹یه روز شورن یه روز بی نمک 🔸 یه روز سردن یه روز گرم 🔹یه روز میگن نه یه روز میگن آره 🔸یه روز افراطن یه روز تفریط 📌ویدیوی بالا را ببینید فقط یه چیزی میشه گفت : ای داد بی داد به سرطان ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
🔰 ‏شب جمعه را شب نامیده اند و صبح جمعه را صبح تا هر هفته یادمان باشد که برای باید باشیم و بمانیم.... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
/🍃🌸/؛ وقتی تو اینجایی، "بیا" معنا ندارد! " آقا کجا هستی؟کجا؟ "معنا ندارد! وقتی تو از دست دلم راضی نباشی، " یا ربنا! یا ربنا! " معنا ندارد! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─═༅࿇༅‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌✾͜͡⚘༅࿇༅═─ ⭕️ بسیار زیبا 🔹 ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ، ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ، یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ. 🔸 به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . 🔹 ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. 🔸ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ به شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ... ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید. 🔹 ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ! 🔸ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 💢ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ. 📌ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﺑﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻼﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺑﺎ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﮐﻦ.🤲 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @BasiranhazratMasoumeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا