May 11
استاد عزیز
با آنکه آشنایی ما زمینی نبود ولی درس های زیادی از شما یاد گرفتم.
نبود شما .. جای خالی شما هم برای همه ما پر برکت و خیر است..
و بی خبر آنکه مهمان خانه شما بودیمو و منی که نمی دانستم و شب روز را در آن سر می کردم.
میدانی اولین روزی که وارد خانه شما شدم چه حسی داشتم؟
به دوستان گفتم حال هوای خانه خودمان دارد.! حس اینکه اخیش هیچ جا مثل خانه آدم نمی شود!
این را وقتی در راهرو بودم گفتم و وقتی داخل پذیرایی خانه رسیدم: گفتم وای چقدر در این خانه حس صمیمیت است!
باید می دانستم آن خانه.. خانه کیست ؟:)
مثل اینکه قرار بود سال قبل که امدیم ما را مهمان خانه تان می کردید که نشد و پیوندتان با آسمان خورد:)..
ولی امسال سر قول خود ماندید و ما را مهمان خانه تان کردید:))..
راستی باید بگویم پسر کوچولوی تان خیلی خوش خط است..
با آنکه نتوانستم در دفتر را باز کنم;)
تحمل نداشتم نوشته های کودکانه ی که حال با شما یک جا آرمیده راه ببینم:) اما..
دیدید که نتوانستم نه؟:)
چرا که بعد آن کتاب نهجالبلاغه ی که داشتید به دستم رسید و شانسی خطبی را باز کردم::)))..
و باید بگویم خیلی زیبا بود..:)
طوری که تازه آن شب فهمیدم چقدر نهجالبلاغه قشنگ است و علاقه دارم آن را بخوانم:,)
باید بگویم نتوانستم آخرین شیرینی های که در ظرف خانه تان بود را بخورم:) اولش با خوشحالی دو تا برداشتم که فهمیدم این شیرینی ها جزو تنها چیز های است که از شما باقی مانده است:) چه تلخ شد آن شیرینی و چه شیرین شد آن دردی که به قلبم هجمه کرد...
خانه آسمانی ها
استاد#فرج_نژاد