یه زن. حدودا 27 ساله. ریز جثه و سریع. چهره ی زیبا و دلنشینی داره. موهای بلند و خاکستری. پوست روشنی داره و طرح هایی طلایی روی صورت و بدنش حک شده. چشم های زیبا، کشیده و کهربایی. دو شاخ کوچیک و سیاه از بالای پیشونی و بین موهاش بیرون زده و به سمت بالا پیچ خورده و زنجیر هایی ظریف و طلایی ازشون آویزونه. دامن بلند و سفیدی پوشیده و شنلی خاکستری روی شونه هاشه.
تو یکی از جنگل های قلمرو پشت کوه های یخین زندگی میکنه. تو یه کلبه ی دنج بالای یه درخت قطور. مهمون نوازه و از مسافرا استقبال میکنه و گوش شنوایی داره. همه دوسش دارن و میشناسنش ولی اکثرا تنهاست. افسانه میگه، آواز میخونه، با خورشید حرف میزنه و از زندگی جنگل محافظت میکنه. اون یکی از فرزندان الهه ی زندگیه و طبیعت کل قلمرو یخین بدون اون میمیره. جادوی نور رو در اختیار داره و ذهن و روح های آشفته رو تسکین میده.
نقطه ی قوتش نور و خورشیده. آتش قوی ترش میکنه.
نقطه ضعفش مهربونی و دل رحم بودنشه. به کسی آسیب نمیزنه. همه دوسش دارن ولی به این معنی نیست که دشمنی نداره. نقطه ضعف جسمیش هم جادوی تاریکه.
اسمش: سانْدریم.
لقبش: بانوی خورشید.
یه زن قوی جثه و قد بلند. حدودا 20 ساله. از جوون ترین و ماهر ترین سرباز های گارد سلطنتی. پوست روشن. چشم های خاکستری. موهای کوتاه و مشکی. سرمه های سیاه دور چشم هاش کشیده. شمشیری ببند با تیغه ای آبی به کمتر آویخته. یه گردنبند داره و ناخن پنجه ی یه گرگ ازش آویزونه.
با برادر کوچک ترش زندگی میکنه. هردو سربازن و از بچگی آموزش دیدن. با برادرش رابطه ی خوبی داره و شوخ طبعه ولی با غریبه ها رفتار سردی داره.
نقطه قوتش منطقشه و میتونه احساساتش رو کنترل کنه.
نقطه ضعفش هم برادرشه.
اسمش: لاینسِر.
لقبش: سایه.
یه مرد. حدودا 28 ساله. یه انسان. یه شاهزاده ی طرد شده. یه شهروند غیر قانونی. پوست رنگ پریده. موهای سرخ کوتاه و آشفته. چشم های سبز تیره. کک و مک هایی قهوه ای روشن و سرخ روی گونه ها و دست ها. جای زخم هولناکی روی سینه اش داره. مبارز خوبیه. یکی از ماهر ترین کماندار هاست. توی جنگل زندگی میکنه و تو یه کلبه ی متروکه پنهان شده. تنهاست. عادت داره با خودش بلند حرف بزنه. چوب تراش ماهریه و کلبه اش رو پر از مجسمه های خلاقانه کرده.
نقطه قوتش مهارت ها استعداد های زیادشه.
نقطه ی ضعفش حواس پرتیه. خلاقه و باهوش ولی ثبات شخصیتی نداره. خیلی زود حواسش پرت میشه و براش سخته متمرکز بمونه.
اسمش: هالتِر.
لقبش: پادشاه پنهان.
یه مرد حدودا 18 ساله. یه شورشی تحت تعقیب. خوش چهره. پوست روشن و چشم های کهربایی با قرنیه های سیاه. موهای کوتاه و سرخ. شاخ های کوتاه، سیاه و تاب دار روی پیشونی و بین موهاش. گوش های بلند و نوک تیز. دم بلندی داره و انتهای دمش پیکانی شبیه به دم شیطان داره. شلوار چرمی سیاه. به جای کفش، پاهاشو تا پایین زانو با پارچه های چرمی بسته. پیراهنی شبیه به دزدان دریایی، گشاد و سفید با یقه ی باز. سمت راست صورتش یه زخم داره و چشمش آسیب دیده و قرنیه ی سیاهش تو چشمای کهرباییش پخش شده. یه شلاق دور کمرش گره خورده و ازش یه خنجر آویزونه. مشت های زخمیش رو با پارچه های سفید و کثیفی بسته.
خواهر دوقلوش یه سال قبل توسط گارد سلطنتی کشته شد.
اخلاق تندی داره و دوستی نداره. توی یه غار کنار دریا زندگی میکنه.
نقطه قوتش اینه که استراتژی های خوبی برای نبرد های تن به تن بلده. توی پنهان شدن و فرار کردن هم مهارت بالایی داره.
نقطه ضعفش خشم افسارگسیخته اشه. وقتی خشم بهش هجوم میاره، منطق رو فراموش میکنه و ممکنه تو هر دامی بیفته.
اسمش: زانْدِر.
لقبش: شبح آتشین.
#هیچکس
(جالب شدن. میرن تو لیست ایده های ناقصم)
خیلی خفن بودددد
پتانسیل خیلی عالیای برای یه داستان خفن فانتزی داشتن و خیلی هم کامل و جامع بودن
و من عاشق این شدم که همهشون یه جورایی بی خیال اجتماع شده بودن و گوشه گیر بودن، اما به پادشاهی و سلطنت وفادار بودن و هر کاری براش میکردن، همه به جز زاندر و همین جالبترش میکرد، یعنی زاندر با کسایی که خواهرش رو کشتن چطوری کنار میاد؟
هدایت شده از ایستگاه 34 🇮🇷
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما بعد از گاز گرفته شدن توسط این موجود خبیث و شیطانی به بیمارستان جهت تزریق واکسن ضد هاری مراجعه کنید🥲🤏🥺✨
هدایت شده از Team shop
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرشش:))))
#والیبال
https://eitaa.com/shop1390