هدایت شده از ایستگاه 34 🇮🇷
•°•.چگونه ظاهری با حال و هوای آرس، خدای جنگ داشته باشیم؟
°رفتار کاملا خشن و پرخاشگر (پیشنهاد نمیکنم)
°لباس مناسب دعوا و بدون آرایش
°انواع سلاحهای سرد و گرم
°رنگ های قرمز و سیاه و سبز
°کیسه بکس
°گردنبند و دستبند با چاقوی مخفی (😀)
°عاشق باشگاه رفتن و کشتی
°بهترین رزمی کار با قدرت بدنی عالی
°نامنظم و مشکل در کنترل هیجان
°پروتئین!
#آرشیو_جادویی
هدایت شده از اردوگاه دورگه ها شعبه سوگورو؛
مَرد به آسمان نگاه می کرد. به ابر های آزاد و رها که بی هیاهو به راه خود در آسمان ادامه می دادند. به خورشید که روشن تر از همیشه می تابید و پرتو های پرحرارتش را بر علفزار پخش می کرد.
صدای پرستو ها را که به تازگی کوچ کرده بودند می شنید. صدای نهری روان در همان نزدیکی را می شنید. صدای نفس های خودش را می شنید. اما چیزی که نمی شنید ، صدایی بود که بیش از همه آرزویش را داشت. صدای خنده های دختری جوان که روز قبل همینجا بود؛ درست همینجا کنار او نشسته بود و شادمان می خندید. دست های دختر را به یاد آورد که با گل های میان چمن ها بازی می کرد. پیش خودش فکر کرد یعنی دختر حالا کجا بود؟ چه کار می کرد؟
احتمالا در کنج خانهشان نشسته و مشغول گلدوزی بود. شاید پنجره را باز گذاشته بود و باد مو های ابریشمینش را آشفته می کرد.
مرد با این تصور لبخند زد. او لبخند زد و چالهی خون گرمی که زیرش بود ، بزرگ و بزرگ تر شد.