به شهر خرس خوش اومدید، شهری خلق شده توسط فردریک بکمن، درون جنگل های سرد سوئد که رنگ سبز مثل جنگل و خرسها نمادشونه.
شهری که هاکی براشون همه چیزه،
مردمان سختکوش، شجاع و مغرور.
روبه روی اینجا در آن سوی جنگل شهری به نام هِد وجود داره، رنگ قرمز و گاومیش نماد اونها، این دو شهر بر سر تمام مسائل که اصلی ترینشان هاکی است با هم جنگ دارند.
پکها، یا دار و دسته و یا هوچیها.
مردان خشن به قولی ارازل اوباش، همگی سیاه میپوشند، عاشق شهرشون و هاکیشون، در حد تعصب کورکورانه.
پاتوقشون یا همون خونشون توی پوست خرسه و همگی از رامونا حرف شنوی دارند.
وقتایی که سیاست کاری نمیکنه خودشون عدالت رو بر قرار میکنن، هوای آلیشا کوچولو رو داشتن، هوای لئو، آنا، مایا، آمات، بنی و خیلی های دیگه.
هر جا یه سیاهپوش دیدی، اگه از هد هستی بدو فرار کن و اگه از بیورن استادی، خیالت تخت باشه چون جات امنه.
تث یه دختر نوجوانه که تو خانوادهای بزرگ شده که همه قهرمانن، اون همیشه بهترین بوده، بهترین نمره ها بهترین خواهر بزرگ برای سه برادرش و بهترین دختر برای والدینش، پدر آتش نشان و مادر قابله.
شخصیت بزرگ تث توی داستان، پشیمونی اون از اینه که توقعات رو از خودش بالا برده و همیشه بهتر از از همسناش بوده، چون وقتی عاشق شد و کاری رو کرد که همه ی نوجوانها میکنن، پدر و مادرش جوری برخورد کردند انگار چه کار اشتباهی کرده بود.
تث یه دختر خجالتی، باهوش و مهربونه، اون عاشق وکیل شدنه و اهل شهر هد هست.
برای رز آبیِ in out if the blue
لئو بعد از اتفاقی که برای مایا، خواهرش افتاد به کلی تغییر کرد.
چیزی درون خودش کشف کرد که خشم نام داشت، هجوم آدرنالین و باعث میشد با فوران، آروم بشه. کارهای دیوانه بار کرد، عضوی از پکها شد و از هر فرصتی برای فوران کردن استفاده کرد، و وقتی توانایی این کار رو نداشت به بازی کردن روی آورد.
شلیک کردن، گرفتن دکمههای پلیاستیشن، فشردن دکمهها، باعث میشد آروم بشه.
کسی زخمهای متعدد روی دستهاش رو ندید، خشم درونش رو ندید اما اون به خاطر ظلمی که اتفاق افتاد، هر جوری میخواست خودش رو ثابت کنه.
برای گیمر جهان زیرین از پیوندگاه هستیها
آمات پسر فاطمهست، تو محله فقیر نشین زندگی میکنه و سرسام آورتربن سرعت روی یخ رو داره. اون اول از همه وارد یخ شد و آخر از همه بیرون آمد، از درد بالا آورد و تا مرز از حال رفتن رفت اما تسلیم نشد چون میخواست به جایی برسه چون میخواست مادرش رو پس تمام فداکاریهایش به زندگی آرومی برسونه.
اون با تمام پیامدهاش پای شهری که حتی برای خودش نبود موند و از کسی که حقش بود دفاع کرد، با تمام آسیب هایی که بعدش بهش رسید.
بار امید های سنگین شهر بر روی شونههاش تقریبا به مرز دیوونگی کشوندتش ولی پس از تمام اینها باز هم ادامه داد، تا تونست به جایی برسه.
آمات جایی به دنیا اومده بود که هیچ یخی در آن به چشم نمیخورد اما روی یخ بهترین شد،
شیری میان خرسها
برای دختر بزرگهی هادس از پیوندگاه هستیها
مایا دختری عاشق موسیقی و هنره، با اخلاقیات آروم و ملایم و دختری که یک بار عاشق شد.
اتفاقی که بعدش افتاد باعث شد دیگر هیچگاه به فکر عاشق شدن نیوفتد و پس از آن بود که تصمیم گرفت زندگیاش رو با تلاش برای رسیدن به هدفش جلو ببره. اون مورد قضاوت و توهینها و تحمتهای بسیاری قرار گرفت،
وقتی دختر یک بازیکن هاکی باشی، یاد میگیری چگونه زندگی کنی و بجنگی، چه روی یخ چه بیرون آن. مایا در طول زندگی با همهی قضاوتها جنگید و با موسیقی دنیاش رو قشنگتر کرد.
برای پریِ عمارت کریستالی
کایرا یه وکیل فوقالعادهست که همیشه با ذهنیت: من کافی نیستم زندگی میکنه.
اون همسر پیتره و در هر شرایطی کنارش بوده، با عشق پیتر به هاکی کنار اومده و کارش رو محدود کرده جون خانواده براش مهم بوده. اما گاهی چیزی از دست ما در میره. و وقتی چیزی از دست کایرا در رفت اون تقریبا نابود شد، چون برای اولین بار نتونست با وکالت حق کسی رو بگیره.
کایرا برای خانوادهاش هرکاری کرد و در برابر همه جنگید،
کسی که با قلب درک نشده به همه کمک کرد.
برای کایرون مونثِ اردوگاه دورگهها شعبه سوگورو
آنا یه رفیق بود، یه دوست خوب.
اون سختیهای زیادی کشیده بود اما هیچگاه تسلیم نشده بود و همیشه با روحیه خوب و خندههای بلند قدرتش را نشان میداد.
آنا کنار مایا بود، دست مایا را گرفت و در برابر نه تنها کل شهر بلکه کل دنیا ایستاد تا از مایا طرفداری کنه.
آنا دختر سرسخت یه شکارچیه، میتونه چشم بسته تو جنگل راه بره، شجاعه، با تفنگ کار میکنه و میتونه در هر شرایطی حتی توی قبرستونها نوشیدنی پیدا کنه.
اون کله خراب ترین و احمقترین آدم دنیاست.
اون مثل توعه ایگی، مرسی که رفیقمی.
برای yggdrasil همیشه سبز