الکساندر همیشه به خاطر مادرش بازی میکرد. و همیشه هم به خاطر قانون شکنی از تیم بیرون انداخته میشد، مسئله این بود که الکساندر برای بردن بازی میکرد، در حالی که از او میخواستند با تیم همکاری کند آن هم وقتی موقعیت دارد.
هیچکس او را درک نکرد تا وقتی شر مربی جدید باشگاه هاکی بیورن استاد به سراغش آمد، و ازش فقط یک چیز خواست: برنده بشه
پس الکساندر به بیورن استاد اومد و همون اول به خاطر اینکه از کلان شهر اومده بود، لقب بیگ سیتی گرفت.
بیگ سیتی تازه وارده، اما چیزی برای احیای هاکی بیورن استاده
برای کرم کتابِ خوشبخت چون دیگه بدبخت نیست
آلیشا یه دختر بچه چهارساله که مثل تمام کودک ها برای همه چیز ذوق داره، اون استعداد بعدی بیرون استاده و توی هاکی فوقالعادهست.
آلیشا یه دختر بچه شیرین و پر از سواله که توی خانواده ی خیلی بدی بزرگ شده،
اما دخالت پکها باعث شده که از جایی به بعد تنها کبودی آلیشا به خاطر هاکی باشد.
همه آلیشا رو دوست دارن، از بنی گرفته تا مربی قدیمی تیم، سونه. آلیشا با چهار سال سن و ذهنی پر از رویا هر روز کنار سونه با نود و خوردهای سال سن و بازنشستگی و ذهنی پر از تجربه تمرین میکنه.
برای دختر رنگین کمان از کلمات ستارهای
نوازنده باس یکی از نقاشی فرعی توی کتاب اوله که پیامدهای بودنش تا سه کتاب هستن.
نوازنده باس شخصیت آروم و ملایمی داره که هیچگاه نامش رو نشده، در آخر کتاب اون باعث فروکش کردن درد و رنجها بنی میشه و کنار اون اسکیت روی یخ رو یاد میگیره، بودن اون باعث میشه چند نفر متوجه راز بنی بشن.
نوازنده باس با اینکه نقش زیادی نداشت اما آثار بودنش حس میشد و مخصوصا برای بنی خیلی مهم بود.
برای پوسایدون مونثِ از آن سوی تاریکی
جانی یه آتشنشانه.
مثل آتشنشان شجاع، اهل دعوا و گاهی بی کلهست. جانی پدر تث و سه تا پسر دیگهشه، اون عاشق خانوادهش، کارش و شهرشه، و برای اونها هر کاری میکنه.
تو کتاب برای وصف جانی گفته میشه: جانی از همون آدماییه که وقتی جایی آتش میگیره به سمت آتش میدود، موقع مشکل به سمت مشکل میدود.
جانی کمی زود جوش و عصبیه اما جلوی هانا، همسرش تبدیل به مردی مثل پسر بچهها میشه،
و جالبه بدونید که توی کتاب پتانسیل جنگیدن به خاطر دخترش رو با کل دنیا داشت.
برای Callous خوش ذوق
پیتر از دعوا متنفره، روی یخ بهترینه و توی زندگیش کلی شکست خورده.
اولین چیز در زندگی برای پیتر هاکی و بعدش خانوادهست، اما خانواده باعث میشه اون حتی روی هاکی هم پا بذاره، اون برای همسرش، دخترش و پسرش در برابر کل شهر در اومد و پا روی هاکی گذاشت و کلی دشمن برای خود تراشید، اما هیچکدام برایش اهمیت نداشتند چون از دخترش محافظت کرده بود. کاری که فکر میکرد درسته رو انجام داده بود.
پیتر در تمام عمر خود نیاز داشت به درد بخورد، جایی به او نیاز داشته باشند،
پیتر یک رهبر با گذشتهی بد بود، که نمیخواست تبدیل به چیزی مانند پدرش شود.
پس باید گفت، اولویت ها جوری تغییر کردند که پیتر هیچ چیزی را در ازای خانوادهاش نمیدهد.
برای زمزمههای نجوا
خواهران اوویچ. آدری، کاتیا و گابی.
سه تا از محکم ترین زنان بیورن استاد، که بعد از مرگ پدرشون هر کدوم جوری بنی را بزرگ کردند، آدری پناهگاه سگها داره که درواقع مکانی برای فروش نوشیدنیهای پکهاست، و به طرز عجیبی کل مردم شهر هر چند روز یکبار به آنجا میروند، اما اگه از کسی بپرسی می گوید: آدری اوویچ؟ قهوههاش عالی اند.
کاتیا صاحب یه میکدکه و به رغم زن بودنش کلی آدم توی میکدک ازش حساب میبرند.
خواهران اوویچ، قوی چون در نبود پدر مرد بودند، قوی چون بنی رو تربیت کردند،.قوی چون خرسی از شهر خرساند.
برای مرگخواران Weasleys Wizard Wheezes
تیلز اسمش تیلز نیست، درواقع کسی نمیدونه اسمش چیه، فقط به خاطر پوشیدن کتهای دنباله دار و دُم مانند، تیلز نام گرفته.
اون هیچوقت عضو هیچ مسئول و هیئت مدیرهای نبوده اما همه جا هست و همه کار میکنه.
تیلز همونقدر که بقیه به شهر اهمیت میدن، اهمیت میده اما این کار رو با روش خودش یعنی سیاست و گاهی قانون شکنی انجام میده.
برای برپا نگه داشتن باشگاه هر کاری میکنه و به قولی همه کاره و هیچکارهست.
برای جنگجوی حوت
تیمو سردسته پکهاست، زبونش خشونته و برای رفیقهاش هر کاری میکنه، شهرش با هاکیش براش مهمترینه و بدون داشتن بزرگتری همیشه بزرگتر همه بوده.
تیمو سیاهپوشه، اما ظاهرش جوریه که با یک بانکدار اشتباه میگیریش، کت و شلوار، صورت صاف و صیغلی، کلی شیک.
تیمو عاشق مادرشه و برای برادرش ویدار، همه چیزه، برای رامونا پسر بچه حرف شنو و برای بقیه آدمها یک نرد خشنِ بی احساس.
اما حقیقت اینه که اون فقط برای چیزهایی که براش ارزش دارند میجنگه و برای این کار روش خودش رو داره،
اون یه خرس واقعی از شهر خرسه.
برای Riyun از نیمه تاریک زمین
رامونا مادر تمام پکها ست، مادر تمام کسانی که مادر ندارند و حتی کسانی که مادر دارند.
رامونا نمونه بارزی از یک خرسِ شهر خرسی است، پای هاکی به وسط بیاید همه را حریف است، عاشق شهرش است و همانقدر محکم.
رامونا پیرزن بداخلاق با دلی بع اندازه دریا مهربونه که بعد مرگ شوهرش، هولگر، میخانه پوست خرس رو اداره میکنه.
پوست خرس خانهای برای بی خانمان ها و رامونا مادری برای کسانی است که هیچگاه طعم محبت را نچشیدهاند.
رامونا رازدار همه، با روحیه خشن و جنگجو، کسی که ایمانش به شهر و باشگاه رو هیچگاه از دست نداد،
به قول تیلز، رامونا از هر مردی توی شهر مرد تره.
برای مهماندارِ مهمانیبهصرفخودکشی
فاطمه از شهری میآید که هیچ یخی در آن به چشم نمیخورد، همسرش را از دست داده و با کلی سختی پسرش را بزرگ میکند.
فاطمه فقط چون محکم بود و هدفش، پسرش بود توانست در شهر خرس دوام بیاورد.
اون کلی حرف و خفت کشید، بار ها تحقیر شد اما کنار نکشید، کنار نرفت تا پسرش بتونه به جایی برسه.
فاطمه نظافتچی ورزشگاهه، با چنگ و دندون برای پسرش وسایل هاکی میخره، کمرش هر روز خم تر میشه، خوار و خفیف میشه اما همهی اینها رو میپذیره تا وقتی چشمانش از تمام مردم دیگر شهر خرس بیشتر مغرور میشوند.
فاطمه همه چیزش را داد، فداکاری کرد تا آمات به جایی برسد،
اون یک مادر بود.
برای جادوگرانِ the crazy