خب من نمی خوام زیاد دربارش توضیح بدم ولی من مشکلی با خشونت ندارم، اتفاقا به طرز عجیبی از اینکه آدما تو فیلما یا کتابا چاقو بخورن خوشم میاد.
ولی یه چیزی هست که از متنفرم و وحشت دارم، که اونم حتی بگیر نگیر داره و در کل خیلی چرته.
به خاطر اون ضعیفم، ترسوعم و نمیتوتم از خیلی چیزا فقط به خاطر اون لذت ببرم.
پس من ازش متنفرم چون هیچ دلیلی برای وجودش نیست.
بیشتر هم نخواهد بدونید چون هیچکس به جز ایگی ازش خبر نداره و نخواهد داشت...
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4000 وای ب خدا که منممممم تازه اینا به کنار
عاقا مای هیرو رو نمیدونم میشناسید یا نه یه انیمه اس فصل آخرش در حال پخشه... نشستم ۷ فصلللل دیدممممم و بعد یه میکس دیدم که دوتا شخصیت ها که دوتا پسرن همو آره... وای نمیدونم واقعیه یا فقط چیزیه که بقیه ساختن چون این دوتا رو کلا زیاد شیپ میکنن... خیلی وقته ذهنم درگیرشه و دوست دارم برم همه رو بکشم برگردم...
#فویو
#دایگو
~~~~
دقیقااا، میدونم ممکنه براشون عادی باشه و چمیدونم هر چیزی ولی من ازش متنفرم و مخصوصا وقتی شخصیتهایی که دوست دارم اینجوری میشن🥺
آخه مگه عشق واقعی چشههه مگه رفاقت چشههه
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4003 وای آرههه قهرمانان تنیسس هم دوست داشتمم
وای عالی بود🤣✨ سیدی مورد علاقه ی منم خرس برادر بود🗿😭🤣
#دایگو
~~~~
قهرمانان تنیس خیلی خوب بودرییکسمپ😭
آنقدر دلم می خواد دوباره ببینمش ولی اصلا امکان پذیر نیست🥺
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4008 برادر آخ حق مطلب رو ادا نمیکنه
عااااخ باید بگی
😭🤣خیلی دوسش دارمممم
حتی سینمایی ۳ رو که دیدم حالم بد شد که یعنی چی که بزرگ شدننن هیکاپ کوچولو رو برگردونیدددد هیکاپ ریش دار نمیخامممم جیغغغغغغ
#فویو
#دایگو
~~~
🤣🤣🤣
به ندرت پیش میاد هر سه تا فیلم قشنگ و خفن باشن و این یکی از اونا بود، هیکاپ ریشدار هم جرفی ندارم منم از بزرگ شدنش ناراحتم ولی مگه ندیدی با آسترید چه پدر و مادر گوگولی میشننن
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4012 هعععییی
عاقا برم دیگه جدی
شبتون به خیرر
#فویو
#دایگو
~~~
هاهاها الان صبحه که پیام رو میذارم پس باید برگردی یوهاها
📪 پیام جدید
سلام و درود بههمه عزیزانی که در کانال ویدار هستن🦋
سلام ویدارجان، حالتون چطوره؟
بالاخره یکی از دوستان خیلی عزیز لطف کردن و لینک ناشناس رو برام فرستادن وگرنه من خیلییییی وقته داشتم دنبال لینکش میگشتم😅
خب چهخبر از دوستان؟
آره راستی منم برگشتمممم🦋
ببخشید که نزدیک ۱ ماه تقریبا غیب شدم ولی دلیل داشتم...
بیشتر از ۲ هفته بود که از استرس نتایج دچار آشفتگی احوال شده بودم، کمخواب شده بودم ناراحت شده بودم و...
اون هفته آخری که فهمیدم هیچی از اولویتهام رو قبول نشدم از همه بدتر بود...
ولی بهلطف خداوند خورشید و درخشش، صبح چهارشنبه که بیدار شدم، دانشگاه اولویتم رو قبول شده بودمممممممم خداروشکررررر🫀🦋
و از الان بهبعد تمام و کمال درخدمتتونم
ویدار جان کدوم چالش رو اول انجام بدم؟
#نامآور
#دایگو
~~~~
دالدرککک، خیلی خوشحالم برگشتی، من خوبم میگذرونم تو چطوری؟
من که ناشناس رو تو بیو گذاشتم🙄😑
آخی درک میکنم، اشکال نداره با ذهن خلاقت هر چیزی که قبول شده باشی رو حتما میتونی توش موفق بشی،
هوراااا خیلی برات خوشحالممم امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی😊💫
خببب چالشی که سنجاق شده رو اگه دوست داشته باشی میتونس انجام بدی وگرنه هر متنی از سوی شما غنیمته😄
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/4032
واقعا هر چی از دالدرک غنیمته🙏
#دایگو
~~~~
🤣🤣😂
نه جدی درکش کنید، سرش شلوغه خب
و همه میدانند اگر هستیا نبود المپی هم پا بر جا نمیماند.
ای خدای آتشدان و محافظ این خانواده، به ما یاری برسان تا مانند تو دوستانمان را در کنار هم نگاه داریم.
اگر کسی به پرورشگاه اسملینگم میرفتم قطعا دیوانه میشد.
پرورشگاهی نسبتا کوچک که مختص پسران بسیار شرور بود، تمام مردم از صبر و حوصلهی خانم فایرلس در تعجب بودند.
خانم فایرلس زنی ریزه میزه و مجرد بود که خونهاش را در خدمت پسران بی سرپرست و بد سرپرست گذاشته بود.
پسران خانم فایرلس که کوچکتر بودند همگی شرور بودند و از دیوار راست بالا میرفتند. پسران بزرگتر خانم فایرلس شرور هایی بودند که دعوا میگرفتند و گاهی به راه خلاف کشیده میشدند،
در کل هیچکدام از آنها به جز چند نفر آرام نبود اما همگی آنها از بزرگترینشان که ترس پسر های دیگر است، گرفته تا کوچکترینشان که صدای گریهاش قطع نمیشود، همگی عاشق خانم فایرلس هستند.
خانم فایرلس برایشان حکم مادری را داشت که هیچگاه نداشتند، او زنی بود که دست تنها ۲۴ پسر را بزرگ میکند و علاوه بر آن باید پرورشگاه درب و داغان را سالم نگه دارد. او زنی است که هیچگاه ازدواج نمی کند و در عین حال مهربانترین زنی است که میتوان شناخت.
در آن شب بارانی بود که اولین پسر خانم فایرلس از راه رسید، یعنی جورج که حالا کمی سر به راه تر از قبل شده و به دانشگاه میرود.
آن شب زنی هراسان در را کوبیده بود و جورج را در آغوش خانم فایرلس گذاشته بود. خانم فایرلس هم او را بزرگ کرد. با تمام سختیها کار کرد و جورج را بزرگ کرد، تا آنکه بچه دومی و سومی و بقیه آنها از راه رسیدند.
شاید پسران مواد جا به جا کنند، گاهی کتک کاری کنند، درس نخوانند و مدرسه را به آتش بکشند. اما مهم نیست پنج ساله باشند یا بیست و سه ساله، آنها هر شب کنار خانم فایرلس دعا میخوانند و در صدای رادیو که برنامه رادیویی خانم فایرلس را پخش میکند، شام میخورند.
مهم نیست اگر به کانون اصلاح و تربیت رفتهاند یا شب را در فروپاشی روانی گذرانده اند، هر شب قبل خواب گونهی خانم فایرلس را میبوسند و به او می گویند دوستش دارند.
آنجا خانهای بود با ۲۴ پسر که زندگیشان خیلی سخت بود، که طرد شده بودند و خودشان باید برای دنیایشان میجنگیدند.
آنجا خانهای بود که یک خانم خانه داشت، که در هر شرایطی محکم میایستاد و تسلیم نمیشد.
چون خانم فایرلس یک خدا بود.
#خدایان_فانی
قسمت نهم.