خیال برایم پلی شیشهای روی آسمان ساخته بود.
از بالا به دنیا و ابرها نگاه میکردن بی پروا باد میان انگشتانم میپیچد
اما فقط لحظهای دست از رویا کشیدم
فقط یک لحظه و بعد
آه دنیا وحشتناک تر از حد تصور بود
پل خیال خورد و شد تا ابد به زمین سقوط کردم
جایی که فقط گاهی میتوانستم به شکستههای پل قدیمی نگاه بیاندازم و زخمی سر باز کند
همه دادن درباره اینکه میخوان دکتر شن یا مهندس حرف میزنن و من؟
شغل ایندهام
اممم خب...
دزد دریایی!🤡
گفتم واسه اعضای جدید خودمو معرفی کنم
(با صدای کلفت شده خوانده شود)
(جهت شوخی واگرنه که کوچیک شمام😁)
شماره "۱"
شوالیه به خدمتکار گفت:《با من برقصید، شما امروز به قدر شاهدخت زیبا شدید.》 خدمتکار اما با شوالیه نرقصی
همیشه میخواست وارد جنگل تاریک بشه
مطمئن بود رازی توی جنگله که اونو فرا میخونه
یه موجود عجیب
با اصرارهای پدر و مادرش و همه که بهش گفتن بودن وارد جنگل نشه تیر کمانش رو برداشت و وارد جنگل شد
چیز خاصی تو جنگل نبود، چرا بود
خرس بود
خوردش
این چنین شد که متوجه شدید همه چیز نباید خوب و خوش پیش برود😌
شماره "۱"
همیشه میخواست وارد جنگل تاریک بشه مطمئن بود رازی توی جنگله که اونو فرا میخونه یه موجود عجیب با اصرار
رسالت ویدار رو ادامه دادم😂😂