eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید بیا حرف بزنیم من الان هستم گیلیلیلی خیلی وقت بود با تو حرف نزده بودم گیلیلیلی ~~~ فکر کنم با ایگی باشی من نبودم بذارم پیامتو ببخشی_
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4062 برگامم جهیدممممم🤣🤣 چه پایانه خوبیی😂 ~~~ عالی بودد😂
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4053 به خودت امیدوار باش من هنوز تو قضیه(من در آینده بیکار هست_) گیر کردم😂😩 ~~~ بیکاری که خیلی خوبههه تازه پیشرفته کنش برو تو کتابخونه کتاب بخون بیکار باش😁
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4062 وای ایگدراسیل خیلی خوب بود.😂😂😂 ~~~ 😆👍
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4095 عه وا مرسی(ذوقققق) تو کیستی خواهر؟😭 ~~~
https://eitaa.com/dragonbook/12977 تو اینو با جک اسپارو می خوای ایگی با هوک
هدایت شده از شماره "۱"
دزد دریایی فقط این یارو
شماره "۱"
دزد دریایی فقط این یارو
ایگی اینو دیده جوگیر شده خدایی هم خیلییی جذابه ولی واقعا عوضیه
📪 پیام جدید عاقا الوَعده وفا اومدم بنویسم چالشو هرچند ایده‌ام به نظرم خوبه امیدوارم بتونم درست بنویسمش و خرابش نکنم... و اینکه داستانو از زبون خودش روایت میکنم... احتمالا... شیر آب رو باز میکنم و سرمو میبرم زیرش... اجازه میدم آب خنک لای موهام بدوه. سرمو بالا میارم و چند بار تکون میدم؛ آب به اطراف میپاشه و آیینه ی شکسته ی رو به روم خیس میشه. دستامو میبرم زیر آب و میشورم. بعد بهشون نگاه میکنم، کاملا تمیز.. دستامو بالا میارم و کمی بو میکنم، و بعد دوباره دستامو میبرم زیر آب تا بشورم. تعدادش از دستم در رفته که هر بار چند ساعت رو صرف شستن دستام میکنم. دوباره بو میکنم و دوباره میشورم، و دوباره و دوباره و دوباره. اون همیشه میگفت دستام بوی مزخرفی میده؛ و من میدونستم حق با اونه.. دستام همیشه بوی خون میده ۱
📪 پیام جدید وقتی از شستن دستام خسته میشم به اتاقم میروم... لباسم را عوض میکنم... همان لباس سفید همیشگی را میپوشم و از خانه بیرون میروم... شب تاریک تر از همیشه به نظر میرسه. و من به تاریکی فکر میکنم. نمیدونم دوسش دارم یا ازش متنفرم.. رنگ سیاه... رنگ عجیبیه... به سمت قبرستان مونت بریج میروم و مثل همیشه قدم هام سنگین میشه... به قبرستان که میرسم به سمت قبر کوچکی میروم که عروسکی کنارشه... -لیزا... بابا اومده... لبخند میزنم طوری که انگار لیزا رو به روم ایستاده... کنار قبر زانو میزنم... یک شاخه گل شقایق روی قبر میزارم و زیر لب قربون صدقه ی موهای سیاهش میروم... -امروز آسمون مثل چشمات آبی بود... هرچند به پای چشم هات نمی‌رسید... بع جای موهای ابریشمی دخترکم، سنگ قبر سردش را نوازش میکنم... ۲
📪 پیام جدید وقتی حرف هام تموم میشه مثل هر شب سرش را میبوسم... -خوب بخوابی لیزا... فردا دوباره میام پیشت... می ایستم و به سمت میکده حرکت میکنم... وارد میشوم... همان جای همیشگی میشینم... کنار پنجره... جایی که می‌توانم از آنجا مراقب دخترم باشم... مردک میکده دار روبه روم میشینه... بهش نگاه نمیکنم... -این بار کار چیه..؟ -سه تا جوونک... یه دختره با دوتا پسر... میدونم از پس سه تاشون بر میای ولی میخام فقط دختره بمیره... فقط یه زهر چشم... سر تکون میدم و می‌ایستم... باید دوباره برگردم سر کار... همان کاری که دخترم را ازم گرفت... کاری که ازش متنفرم... به خانه برمیگردم... تفنگ.. نه به دردم نمیخوره... این یکی زهر چشم گرفتن است... چاقومو برمیدارم و به راه میوفتم... ۳
📪 پیام جدید مردم میگن هر شب ارواح توی خیابون های مونت بریج قدم میزنن تا اگر کسی ظلم کرد ازش انتقام بگیرن... شاید واقعا انتقام درباره... شاید ارواح مونت بریج لیزا رو ازم گرفتن... به خاطر خون هزاران نفر که روی دستام خشک شده بود... یا هزاران فریادی که همه رو نادیده گرفتم... روبه روی خانه ی حقیرانه ای می ایستم... خانه ی همان پیرمرد دردسر ساز خوش خیال است... مریک. به آرامی و بی‌صدا از پنجره وارد اتاقی میشوم. نگاهی به اطراف میندازم. اتاق خالیه. وارد راهرو میشوم... به سمت اتاق آخر میروم و آرام در را باز میکنم... -هوی... تو کدوم خری هستی..؟ اخم میکنم... چرا باید این ساعت بیدار باشه..؟ به هر حال، من نمیخواستم بکشمش... مقصر خودشه... ناگهان به سمتش حمله ور میشوم... ۴ باید بخوابم دیگه😭🥲