شماره "۱"
https://eitaa.com/dragonbook/12977 تو اینو با جک اسپارو می خوای ایگی با هوک
اینو یادم رفت بجوابم😄
نع
میخوام برم کشتی خودمو بخرممم
بشم کاپیتان
یاه یاه
(وی حتی شنا هم بلد نی)
و او هادس نام دارد، فرمانروای جهان زیرین و کسی که باید به خاطرش زندگی خوبی داشته باشی، چون هیچ رحمی ندارد.
ای پادشاه جهان زیرین به ما در زندگی پس از مرگمان کمک برسان و تخفیف ده.
تابوت که دفن شد، کشیش اریکه شروع به خواندن از روی انجیل و پند و موعظه کرد. تمام مردم دهکده اقرار کردهاند که او بهترین کشیش این چند وقته اخیر است و با اینکه جوان است اما کارش خیلی خوب است.
کشیش اریکه مردی شیک پوش و جذاب است با چشمای سبز که وقتی نگاهت میکند تا قعر روحت را میشکافد.
او با صدای به قول پیرزنان (ملکوتیاش) توانسته خیلی ها را سر عقل بیاورد و به راه راست هدایت کند.
خیلیها چون او مجرد است، میخواهند دختران دم بختشان را به او قالب کنند؛ اما حقیقت این است که کشیش اریکه کس دیگری را دوست دارد.
دربِ اِسمال هال کوبیده شد، مانند هر روز گذشته کشیش بود.
دختر جوانی با خستگی درب را باز کرد و تا دید کشیش در را زده بود، خواست که در را ببندد. کشیش پایش را جلو آورد و جلوی در را گرفت، او گفت:《خواهش میکنم، حداقل بذار حرف بزنم》
دختر گفت:《نه... جواب من همونجوری که توی چندین ماه گذشته نه بود الان هم نه هست. از اینجا برو اریکه، بی خیال من شو.》کشیش التماس کرد:《نمیتونم، من دوستت دارم مثل همهی اون هزار سال، مثل همون اول که انار رو خوردی. خواهش میکنم پرِس بهم یه فرصت دوباره بده من بهتر میشم، قول میدم.》
دختر با خشم در را فشرد و گفت:《و منم عین اون وقتی که انار رو خوردم ازت بدم میاد. بی خیال من شو تو این دنیا هم ولم نمیکنی. من الان یه آدم جدیدم با یه زندگی جدید، خواهش میکنم اگه من رو دوست داری بی خیالم شو.》
کشیش پایش را به خاطر درد زیاد عقب کشید و در روی صورتش بسته شد.
اریکه پیشانیاش را روی در گذاشت و گریست:《من فرمانروای کل جهان تاریک زیرینم، من ترس کل مردگانم، پادشاه فیوریها، از سه خدای بزرگ. من بزرگِ الیسیوم و دشتهای آسفودل هستم.
و بی خیالت نمیشم پرسفونه، تمام دنیاها در تمام افسانهها رو میگردم و پیدات میکنم. همیشه پیدات میکنم و همونطور که یکبار به دستت آوردم، دوباره هم به دستت میارم.》
سپس عقب کشید، قامت راست کرد و محکم گفت:
《چون من هادس هستم، یک خدا.》
#خدایان_فانی
قسمت دهم.