eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/424 بی صبرانه منتظریم! ~~ چقدر خوشم میاد اینطوری می‌کنیددد انرژی میگیرم🥺😭
بچه‌ها من برم بچه مهندس ببینم😀🙈، با قسمت جدید بر می‌گردممم 👋
شماره "۱"
بچه‌ها من برم بچه مهندس ببینم😀🙈، با قسمت جدید بر می‌گردممم 👋
امروز نمی‌تونم بفرستم، می‌نویسم فردا می‌فرستم، ببخشید🥺
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)
سلام به همگییی
هدایت شده از W̴easleys'W̴izardW̴heezes
تو ماه هستی، و کشته میشی. اگه اسطوره بودی احتمالا میشدی آتنا، ایزدبانوی خرد، عقل و جنگ. برای شماره ۱
شماره "۱"
این اولین تقدیمی کاناله و خیلی برام با ارزشه مرسیییی😭
با اینکه زیاد از آتنا خوشم نمیاد ولی خب... ممنونممم
و کوچکترین فرزند کرونوس شکم پدرش را درید و برادران و خواهرانش را آزاد کرد. ای خدای رعد و برق، به ما قدرتی برای نابودی دشمنانمان بده. و آنگاه که لِتو از زئوس بچه دار شد، هرا زمین و زمان را قسم داد تا نگذارند او بچه‌هایش را جایی به دنیا آورد. ای الهه‌ی خانواده، مراقب خانواده‌ی ما باش. یک خانه کوچک در یک خیابان عادی وجود داشت، زن و مردی در آن زندگی می‌کردند و تمام همسایگان از عشق آن دو به هم می‌گفتند. زن خانه‌دار و خیلی مهربان بود، او ریزه میزه و به فکر کمک به همه بود. مرد، خلبان و خیلی خوشتیپ بود. همسایه‌ها شایعه کرده بودند مرد قبلا بدکاره بود و هیچی از زندگی زناشویی حالیش نمی‌شد، اونها می‌گفتند که چند باری هم به زنش خیانت کرده ولی زنش چون خیلی شوهرش رو دوست داشته باهاش مونده. البته این دیگه مهم نیست، الان مرد یه همسر عالی، یه خلبان عالی، همسایه خوب و البته پدر وظیفه شناسیه. پسرک، شش سال داشت و عقیده داشت که پدرش از هرکول هم قوی‌تر است و مادرش یک فرشته تمام عیار است. قهرمان او نه بتمن و نه مرد عنکبوتی بود، او عاشق هرکول بود و به خاطر همین عشقش هر شب از پدر و مادرش می‌خواست از اساطیر یونان برایش بگویند. و کدام پدر و مادری می‌تواند روی حرف پسرشان مخصوصا وقتی چشم‌هایش را درشت می‌کند، حرف بزند؟ پس آنها هر شب برایش لباس‌های عجیب و غریب می پوشیدند و از خدایان و افسانه‌ها می‌گفتند. پسر روزی به آن‌دو گفت:《زئوس قوی بود اما کمی احمق، هرا عاقل بود اما کمی حسود. ولی من عاشق عشقم، عشق باعث شد اونا با هم بمونن و بشن زوج مورد علاقه من.》 پسر همان لحظه می‌خوابد، اما پدر و مادرش به هم نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند. شاید مرد همانطور که همسایه‌ها می‌گفتند قبلا شیطنت زیاد کرده بود، و زن به کسان زیادی حسادت ورزید بود، اما آنها عاشق هم بودند و حالا تنها و تنها متعلق به یکدیگر و البته پسرشون هستند. شاید، فقط شاید، خدایان واقعی باشند. قسمت دوم.