eitaa logo
شماره "۱"
151 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
114 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید به قول یه عزیزی اهثاثاطی شدم😔✨️ ~~~ اینکارو با ادبیات نکنیدددد😂
📪 پیام جدید راستی فیلمت چیه؟ ~~ شاهکاری به نام زیر آسمان شهر
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/4351 بنده شرورم ~~ 😂😂😂
📪 پیام جدید کی واسه فردا امتحان ادبیات داره و باید تا چهارشنبه ۵۰ سوال ریاضی حل کنه و تازه امتحان ریاضی هم داره و باید کار عربی‌ش رو انجام بده و ۶۰ تا سوال شیمی‌ش رو بنویسه و واسه امتحان هم بخونه؟ بله من ~~ من چیزی از کار های خیلی خیلی زیادم نمی‌گم شاید لو برم ولی آفرین همینقدر سرم شلوغه😭🥺
📪 پیام جدید ایگدراسیل میای روبلاکس؟😭💔🤣 ~~
📪 پیام جدید اشکال نداره منم بهت بگم ایگی؟ ایگدراسیل یکم طولانیه و معمولا اشتباه تایپش می کنم میشه ایگدرسایل🤡 ~ 🤣🤣
هدایت شده از مُحِب المهدی..)
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد تمامی شهدایی که تو حسرت زیارت کربلا موندن...💔 https://eitaa.com/fjboakcfgf
شماره "۱"
نیمه چالش : مجبورین برای نجات من به دنیای زیرین نفوذ کنید! ولی چارون ( شارون یا کارون !) همون قایق
خب این یه داستان نسبتا قدیمیه. یه روز که تو کمپ دورگه ها نشسته بودم و با یکی از دوستان مسابقه زل زدن به خورشید داشتیم یه پیام آیریس دریافت کردم که لورال با عجله از من کمک می‌خواد. کلی نفس نفس می زد و اشکش روون بود، از اون پشت هم صدای خنده های ترسناک و جیغ میومد. پیام آیریس که تموم شد خیلی سریع وسایلم رو جمع کرد و از اردوگاه در رفتم. بعد چند ساعت پرواز با شیردالم، به ورودی جهان زیرین رسیدم، بند کیفم رو محکم گرفتم و وارد شدم. اونجا یه جای تاریک و نمور و سرد بود، صدایی از چا من رو پروند:《سوار شو》به خودم اومدم و دیدم که یه مرد قد بلند رنگ پریده با موهای شبیه شیردالم وقتی با یه پگاسی درگیر میشه. اون کت و شلوار و تیپ ایتالیایی ها داشت، ناگهان گفته های آنابث یادم اومد، اون چارون بود! سوار قایق شدم و دعا کردم که نفهمه من زنده‌ام. ازم پول گرفت تا یه جایی رفتیم. ازم پرسید:《چرا مردی؟》لبم رو گاز گرفتم و گفتم 《تصادف کردم》اخم کرد و گفت:《امروز تصادفی نداشتیم.》بعد از یقه ام گرفت و کلمو نزدیک رود کرد جوری که نصفه بیرون قایق قرار بگیره. فریاد زد:《دروغگو. بگو چی می‌خوای》منم فریاد زدم:《بلندم کن تا بگم. قول میدم کلکی در کار نباشه. به رود استیکس.》رود زیر پامون کمی غرید. چارون بلندم کرد اما یقه‌ام رو ول نکرد. نفس زنان بزرگترین رازم را در گوشش گفتم. اون هم ناگهان ترسید و عقب عقب رفت. بعد بدون هیچ حرفی من رو تا ساحل رسوند. خلاصه از بین ارواح بدبخت بیچاره که گذشتم به قصر هادس و پیش لورال رسیدم، با وضع دهشتناکی داشت شیشه می‌شست. بله من ایییین همه سختی کشیده بودم چون پرسفونه (که مثل احمقا می‌خندید) لورال و یه مشت دورگه بیچاره دیگه رو مجبور کرده بود قصر تکونی بکنن. شب اون روز لورال قبل برگشتنم پرسید چجوری از چارون رد شدم، منم با بی خیالی گفتم:《یه چیز مصری》 لورال با تعجب پرسید:《چی؟》 منم گفتم:《کافیه اسمش رو بلد باشی تا بتونی به هر کاری وادارش کنی.》بعد چشمک زدم و گفتم:《از مزایای دختر نمونه‌ی آپولو بودن》 بعدم به سمت اردوگاه راه افتادم البته ته اردوگاه دورگه ها چون کایرون کلمو می‌کند که فرار کرده بودم. به سمت اردوگاه سوگورو راه افتادم. یادته لورال؟ چه روزای جالبی بودا