هدایت شده از My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
هیچی دیگه وقت نشد بگم اون دستمال رو به چه علت برداشتم(پشت هر کار دخترخونده ی ایزد خرد و عقل و دانش، یه دلیل و استدلالی هست ولی یه جاهایی این دختر خودشو خسته نمیکنه که واسه همه توضیح بده_لبخند بسیار ملیح و عاقل اندر سفیه_)
هدایت شده از My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
حالا من اون لحظه: نهههه من نمیخوام بکشمش
و بعد از تارش برداشتمش و بردم(بدون دستمال) گذاشتمش بیرون کلاس
هدایت شده از My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
(میخواستم به آغوش و دامان طبیعت برش گردونم اما نشدددققققنثمثمنزنی)
هدایت شده از My library 📚 | 🌕 کافه کتاب
چون وسط راه در واقع اخر راه، بیرون کلاس افتاد یا شاید خودش، خودشو انداخت و منم میخواستم فوتش بزنم که دیگه دوستان از داخل کلاس گفتن خوبه و... . منم با خودم گفتم خودش راهشو پیدا میکنه!
میگم کتابخون فکر کنم الان اقدام کنی می تونی به عنوان ابر قهرمان جدید تو انتقام جویان بعدی نه بعدیش (جنگ های پنهان؟ نمیدونم...) بازی کنیا.
برو تست بده🤣🤣
ولی از من به تو نصیحت اصلا سمت دیسی نرو مگر فیلم های جیمز گان😁
*با احترام به طرفدار های دیسی*
هدایت شده از خاکستر زرد''
غم هم چیز بدی نیست.
اما باهاش غرق نشید.
این هم از برهان خاکستر زرد یادتون بمونه