📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/5128
منم دارم سر درست کردن پوستر نابود میشمممم
#سباستینمککویین
#دایگو
~~~
آخی، چه پوستری هست حالا؟
شماره "۱"
جهت خالی نموندن اینجا🧴🧼🌊
وااای ایننننن
تازگی ها دوباره دیدمش هنوزم هم فوقالعادهست وااای😭😭
https://eitaa.com/picses/949
بهش فکر کردم ولی باید داس مرگ بخونم ببینم کی میمیره😓
آه الان عکس در دسترس ندارم، یه دستی میرسونید؟
فکر کنم نوشتن بتونه حسمو بهتر کنه🥺🙈
📪 پیام جدید
الماس ؛ ماده ای ناب و سخت، سنگی که هیچ چیزی تاب شکستنش را ندارد. اما آن روز، چیزی سختتر از الماس شکست ،قلبی که عشق را باور کرده بود.او، میان سایه کوه ایستاده بود؛ چشمانش چون دریایی، در حال طغیان بود.
_من فقط… فقط میخواستم عشق را تجربه کنم...
در سوی دیگر، مرد سیاهپوش با هیبتی چون کابوس، نزدیک شد. لبخندش زهرآگین بود، صدايش همچون وزش باد سرد در گورستان:تو فرق داری، این یک نفرین است. افرادی مثل تو، هرگز طعم عشق را نمیچشند...
اما سکوت، بر جهان دختر چیره شد. صدای مرد دیگر مفهومی نداشت. دختر خیره به مکانی نامعلوم بود؛ گویی هادِس، خدای مرگ، از او قربانی طلب کرده است.خنجر کوچکش در نور خورشید درخشید، و سپس آرام و بی تردید، در قلب مرد نشست. مرگ بی درنگ از میان سایهها بیرون آمد و مرد را برزمین زد.دختر سر فرو آورد، چشمان باز مرد را بست،چشمانی که دیگر در آن،برق تمسخر لحظاتی پیش نبود.سپس در گوش مرد زمزمه کرد، زمزمه ای خونسرد و سرد:
_ آری درست است. افرادی مثل من و شیاطینی مثل تو، هرگز عشق را نمیفهمند. پس بگذار طعم عشق را با مزه تلخِ مرگ برایت جایگزین کنم.