eitaa logo
شماره "۱"
140 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
دارم دیوونه میشمممم
*مربوط به داس مرگ نیست*
وااای بیاید دل داریم بدید دارم دیوونه میشم😭
https://eitaa.com/picses/949 بهش فکر کردم ولی باید داس مرگ بخونم ببینم کی می‌میره😓
آه الان عکس در دسترس ندارم، یه دستی می‌رسونید؟ فکر کنم نوشتن بتونه حسمو بهتر کنه🥺🙈
📪 پیام جدید الماس ؛ ماده ای ناب و سخت، سنگی که هیچ چیزی تاب شکستنش را ندارد. اما آن روز، چیزی سخت‌تر از الماس شکست ،قلبی که عشق را باور کرده بود.او، میان سایه‌ کوه ایستاده بود؛ چشمانش چون دریایی، در حال طغیان بود. _من فقط… فقط می‌خواستم عشق را تجربه کنم... در سوی دیگر، مرد سیاه‌پوش با هیبتی چون کابوس، نزدیک شد. لبخندش زهرآگین بود، صدايش همچون وزش باد سرد در گورستان:تو فرق داری، این یک نفرین است. افرادی مثل تو، هرگز طعم عشق را نمی‌چشند... اما سکوت، بر جهان دختر چیره شد. صدای مرد دیگر مفهومی نداشت. دختر خیره به مکانی نامعلوم بود؛ گویی هادِس، خدای مرگ، از او قربانی طلب کرده است.خنجر کوچکش در نور خورشید درخشید، و سپس آرام و بی‌ تردید، در قلب مرد نشست. مرگ بی درنگ از میان سایه‌ها بیرون آمد و مرد را برزمین زد.دختر سر فرو آورد، چشمان باز مرد را بست،چشمانی که دیگر در آن،برق تمسخر لحظاتی پیش نبود.سپس در گوش مرد زمزمه‌ کرد، زمزمه ای خونسرد و سرد: _ آری درست است. افرادی مثل من و شیاطینی مثل تو، هرگز عشق را نمی‌فهمند. پس بگذار طعم عشق را با مزه تلخِ مرگ برایت جایگزین کنم.
📪 پیام جدید به جسد مرد رو به رویش *نگاه* میکند. مردی که روزی فکر میکرد قرار است *عشق* ابدی اش باشد. هنوز پژواک صدای مرد در گوشش بود که میگفت:دوستت دارم. اما این حرف دروغی بیش نبود تنها چیزی که مرد دوست داشت *طلا*،ثروت و مقام بود.و همین طمع مرد باعث شده بود تمام وجود دختر ناز پرورده، دلسوز و مهربانِ پادشاه، را *نفرت* در بر بگیرد‌. آنقدر که* شمشیرش* را در قلب معشوقه قبلی خود فرو کند...💔🗡
چه قلم قشنگی دارییییی
صادقانه بگم داستان کلیشه‌ای بود ولی واقعا به خاطر قلمت لذت بردمممم
خیلی عالی بود😍
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5114 ترسناک نیست. اون استیصال و اینکه گیر افتادی و در برابر همچین کار وحشتناک و بیرحمانه ای حتی نمیتونی از خودت دفاع کنی خیلی حس بدیه... (بنده بزرگ ترین فوبیام همین ناچاریه. اینکه مجبور باشی و هیچ راهی وجود نداشته باشه... میدونی چی میگم...) ~~ آره آره متوجه شدم. منم یه شخصیت داشتم اینجوری ساخته بودمش، از اینکه بتونه هیچ کاری کنه وحشت داشت🙂
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5119 آو الان یادم اومممممممد (هی میخوام یه چیزی بگم میترسم اپویل شه🤡) ~~ نگو پس،‌ با اینکه واقعا دلم می‌خواد بدونم ولی نگو😁