شماره "۱"
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/5791 بزار خلاصهی داستان رو بگم. یه خواننده به داخل کتاب م
خب اولین که ایدهت خیلی خیلی جذاب بود
واقعا جدید بود
دوم اینکه من سر یکی از داستان هام دقیقا همینجوری بودم، یعنی مکان و ایده اولی رو داشتم ولی هیییچ فکری برای بعدش نداشتم
میدونی چیکار کردم؟ فقط نوشتم. جوی میگم بدون هیچ برنامه ای نوشتم و خود ایده های جدید اومدن
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/5793
به شخصه نظر خودمو میگم ویدار .
متن بسیار قوی از لحاظ فضا پردازی و توصیف بود از اون جایی که من هم یه نویسنده جنایی نویس هستم باید بگم بسیار مشتاق به ادامه شدم .
خیلی زیبا نوشتی بخوام کارشناسی شده بگم ، فقط اگه کتابی می نوشتی ش که عامیانه نباشه بی نقص بود .
#سباستینمککویین
#دایگو
~~
آممم یه چیزی این نوشته من نیست مال دوستمه، ولی آره به نظر منم خیلی خفن بود
بهش میگم حتما خوشحال میشه مرسی از نظرت
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/5723
از این خیلی خوشم اومد چون تا حالا خیلی به این موضوع فک کردم (اولین داستانام همینجوری بودن) جمعه آزمون دارم اگه تونستم تا قبل از اون میفرستم اگه نه شنبه میفرستم
#little_M
#دایگو
~~
منم همینطوررر، منتظر میمانیم
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/5765
هر وقت میام کانالاتونو چک کنم و میرسم به لینک کانال لورال و جود و از روی عادت میزنم روش و بعد میگه این کانال موجود نیست قلبم درد میگیره. دلمم نمیاد لینکو از تو لیستم پاک کنم
#little_M
#دایگو
~~~
وااای دقیقا، هی میخوام برام کانال بعدی هی پیداش نمیکنم😭😭
📪 پیام جدید
- تو کیستی؟
- من دستم.
- کجا بوده ای؟
- بر گونه زنی.
- چه دیدی؟
- سیلی خوردن مادری در برابر فرزند.
- تو کیستی؟
- من آتشم.
- کجا بوده ای؟
- بر در خانه ای.
- چه دیده ای؟
- گیر افتادن زنی پا به ماه، بین در و دیوار.
- تو کیستی؟
-من خاکم.
- کجا بوده ای؟
- روی پیکر زنی جوان.
- چه دیده ای؟
- خم شدن کمر مردی مقتدر.
- تو کیستی؟
- من اشکم.
- کجا بوده ای؟
- بر گونه پسری ۸ ساله. در چشمان نم دار مادری حامله. در خلوت مردی استوار.
- چه دیده ای؟
- من دیدم که در کوچه ای تنگ، پسری ۸ ساله میخواست جلوی سیلی خوردن مادرش از مردی غریبه را بگیرد. ولی قدش نرسید. دست از روی سرش رد شد.
ادامه دارد... #little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
- من دیدم که زنی حامله بین دیوار و دری آتش گرفته اسیر شده بود. میخ در نمیگذاشت نفسش از سینه اش خارج شود ولی او در را هل نمیداد. دستش روی شکمش بود.
- من دیدم که مردی که تکیه گاه هرکس بود، خود تکیه گاه خویش را در خاک میگذاشت. من دیدم که مرد در خود شکست. من دیدم که خود معشوقه اش را به آغوش خاک میفرستاد، ولی وقتی درون قبر ایستاده بود که همسرش را در خانه جدیدش بگذارد، هیچکس نبود که پیکر همدمش را به دستش بدهد. من دیدم که یک مرد، از فرط تنهایی اشک ریخت.
_من اشکم. من در خانه ای بودم که بستر بیمار چند ماهه اشان خالی بود. من در خانه بودم که اهالی اش با دیدن در هق هق میکردند. من در خانه ای بودم که مردش حرف های دلش را به چاه میزد چون غمخوارش را با دست خود زیر خاک کرده بود. من در خانه ای بودم که مردی درمانده، نمیدانست چگونه با قلبی پاره پاره کودکانی بی مادر را تسلی دهد. من در خانه ی علی بودم، وقتی که خانه اش دیگر زهرا نداشت.
#little_M
#دایگو