هدایت شده از مِشکالیس
498.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-این پیام رو فور کنید تا پیدامون کنن(:
#ویدیوکتاب
هدایت شده از مُحِب المهدی..)
📪 پیام جدید
- تو کیستی؟
- من دستم.
- کجا بوده ای؟
- بر گونه زنی.
- چه دیدی؟
- سیلی خوردن مادری در برابر فرزند.
- تو کیستی؟
- من آتشم.
- کجا بوده ای؟
- بر در خانه ای.
- چه دیده ای؟
- گیر افتادن زنی پا به ماه، بین در و دیوار.
- تو کیستی؟
-من خاکم.
- کجا بوده ای؟
- روی پیکر زنی جوان.
- چه دیده ای؟
- خم شدن کمر مردی مقتدر.
- تو کیستی؟
- من اشکم.
- کجا بوده ای؟
- بر گونه پسری ۸ ساله. در چشمان نم دار مادری حامله. در خلوت مردی استوار.
- چه دیده ای؟
- من دیدم که در کوچه ای تنگ، پسری ۸ ساله میخواست جلوی سیلی خوردن مادرش از مردی غریبه را بگیرد. ولی قدش نرسید. دست از روی سرش رد شد.
- من دیدم که زنی حامله بین دیوار و دری آتش گرفته اسیر شده بود. میخ در نمیگذاشت نفسش از سینه اش خارج شود ولی او در را هل نمیداد. دستش روی شکمش بود.
- من دیدم که مردی که تکیه گاه هرکس بود، خود تکیه گاه خویش را در خاک میگذاشت. من دیدم که مرد در خود شکست. من دیدم که خود معشوقه اش را به آغوش خاک میفرستاد، ولی وقتی درون قبر ایستاده بود که همسرش را در خانه جدیدش بگذارد، هیچکس نبود که پیکر همدمش را به دستش بدهد. من دیدم که یک مرد، از فرط تنهایی اشک ریخت.
_من اشکم. من در خانه ای بودم که بستر بیمار چند ماهه اشان خالی بود. من در خانه بودم که اهالی اش با دیدن در هق هق میکردند. من در خانه ای بودم که مردش حرف های دلش را به چاه میزد چون غمخوارش را با دست خود زیر خاک کرده بود. من در خانه ای بودم که مردی درمانده، نمیدانست چگونه با قلبی پاره پاره کودکانی بی مادر را تسلی دهد. من در خانه ی علی بودم، وقتی که خانه اش دیگر زهرا نداشت.
#Mediya
هدایت شده از مُحِب المهدی..)
به نیت صاحب الزمان صلوات بفرستید و ثوابش رو تقدیمشون کنید 😢
هدایت شده از بهشت جهنمی.
بهشت جهنمی بعد قرن ها قصد کرده تقدیمی بده.
به این صورت که شما این پیام رو فور میکنید و آدرستون رو اینجا قرار میدید،
بنده هم دوتا عکس از یه کاراکتر که فن انیمیشن/انیمه/فیملشم(مثل بانگو، آواتار، مارول، لگو مانکی کید، دیجیتال سیرک، موردر درونز، هایکیو، لاک پشتای نینجا، اسمورفا، وایلد کرتس، سونیک، هری پاتر و شرلوک هلمز) که خیلی به وايب چنلتون میخوره بهتون تقدیم میکنم!
بی زحمت عضو باشید🤝
شماره "۱"
قصههای پریان و داستان راپونزل و فیلین رایدر داستان خوشی بود که همه میدانستند. اما چیزی که نمیدانس
من مردی دیدم که تنها به تمام شهر ها سفر میکند. او سخت نمیگوید و ماسکی بر چهره دارد.
شایعه است که او عضوی از گروه تئاتر بارنولزیا ست، همان کسانی که شاهکار ترین اجرا ها را در سراسر سرزمینها داشتند.
اگر این شایعهها درست باشد، پس مرد از یک غارت بزرگ نجات یافته. احتمالا زنده مانده تا نقل سر بریده شدن تمام گروهش را به دست قاتلین گانگازاس بکنه.
تا بگوید آنها هر جا بروند مرگ و خون میبرند و وحشت را ترشح میکنند.
اگر شایعه ها درست باشد پس آن مرد یک بازمانده است که بار تمام زندگیهای نابود شده دوستانش را بر روی قلبش با خود به شهر های دیگر میبرد.
نه قهرمان است،
نه آدم مهمی است.
ته تغییری ایجاد میکند،
نه تاثیری دارد.
فقط هست، فقط بازمانده.
_غمنامه، جلد ششم، نمایشنامه خونی، بخش اول، بازماندهی تنها
شماره "۱"
من مردی دیدم که تنها به تمام شهر ها سفر میکند. او سخت نمیگوید و ماسکی بر چهره دارد. شایعه است که ا
شبی معشوقهام را بردند و فردایش برگرداندند.
اما نمیدانم با او چه کردند که به کلی تغییر کرد، نخندید، سخن نگفت، ذوق نکرد و عشق نورزید. گویی خودش مرده و فقط جسمش باقی مانده بود.
شاید هم این واقعیت بود چون طلسم هایی بر پشتش خالکوبی و داغ گذاشته شده بودند.
طلسمهایی که مربوط به جادوگران سیاه است.
چه اهمیتی دارد؟ او را از دست دادم.
و تنها چیزی که میدانم اسن است که دیگر نمیتوانم کنارش بمانم.
مردی حیران در جهان مانده بود، هیچ و هیچ درونش نبود.
او نتیجه آزمایشی بود که به نابودی روحش انجامیده بود. اما این شروع بود چون جادوگران هیچگاه تسلیم نمی شوند.
_غمنامه، جلد هفتم، مردان گمشده، بخش اول، مردِ من