دزد به کسی میگویند که چیزی را بی اجازه بردارد. اما مگر رابینهود دزد بود؟
او چیزی را به مردم فقیر بر میگرداند که مال خودشان بود.
ما از رابینهود و ژان کوچولو و دوستانش یاد گرفتیم که حق گرفتنی ست و پول زور را به هیچکس حتی پادشاه هم نباید داد.
پس این داستان خاطره انگیز تقدیمتو باد.
و من شما را بلیتزن (دورف محبوبمون برای دالدرک) و جینکس (به معنای بد شانس برای راوی) مینامم.
دوست دارت
فرانکشتاین داستان یک دانشمند درون یک عمارت بزرگ و مخوف است.
داستان تکه ی اجساد و یک رعد و برق و معجزهی علم و جادو.
به راستی نمی شود مردگان را به زندگانی برگرداند؟ دکتر فرانکشتاین هیولایی می سازد از مردگان که زنده است و می شود چیزی به نام فرانکشتاین.
من این داستان ترسناک را تقدیمتو میکنم.
و تو را هانیبال می نامم(به خاطر سریال هانیبال)
دوست دارت
پینوکیو ساخته از چوب بود، او پسری چوبی بود و به دست پدری ساخته شد که دلش فرزند میخواست.
داستان جیرجیرکی که صدای وجدان بود، داستان دماغی که با دروغ بلندتر و بلند تر میشد، داستان دروغی که از دل نهنگ نجاتشان داد.
و در آخر ما متوجه شدیم عاقبت روغگویی چیست و این داستان با دروغ پینوکیو ما هم نجات داد،
پس من این داستان را مناسبت میدانم.
و تو را مدهوش مینامم (کلمه خوش آوا و خوش معنی هست دوسش دارم)
دوست دارت
سه آرزو برای دختر تازه متولد شده، نفرین پری بد ذات برای شانزده سالگی.
آرورا کنجکاوی می کند و چرخ نخریسی او را به خوابی فرو میبرد که شکسته نمی شود.
درون تالار دختر زیبایی خوابیده است، همه میدانند عشق حقیقی تنها نجات دهنده است.
پس با ابراز عشق زیبای خفته از خواب بر میخیزد و من این داستان را بهتو هدیه میکنم.
و شما را شو، آمو، یوپی، تورو و کیکی مینامم (اسم پنج تا شخصیت اصلی مانهوای wee)
دوست دارت
سیندرلا، همان دختر بیچاره که گیر نامادری بدذاتش افتاده بود.
همان داستنی که از مهمانی و پری مهربان شروع شد. از آرزوی سیندرلا و کالسکهای که در اصل کدو حلوایی بود.
شاهزاده عاشق شد بدون آنکه بداند تا دوازده شب سیندرلا سیندرلا نیست.
پس لنگه کفشی گم شد و قطعا پایان این داستان هم خوش بود.
پس این داستان خوش تقدیم بهتو.
و من شما را heart(به معنی قلب که خیلی دوسش دارم برای فاذر) مافین(یعنی کلوچه که اسم گربهایِ باست تو خاندان کین بود) و نوبل( کسی که جایزه نوبل رو اختراع کرد) مینامم.
دوست دارت