او به دختر کتابخانهای پر از کتاب داد و دختر روشنایی و زیبایی را پشت چهره کریح دیو دید.
دیو و دلبر داستان کتاب ها و دیو ها،
عشق های ناممکن اما حقیقی و ظروف سخنگو.
من این داستان را تقدیمتو میکنم.
و کرم کتاب من تو را بِل مینامم. (بلی که توی دیو و دلبر بود، توی روزی روزگاری هم چندبار بهش گفتن کرم کتاب)
دوست دارت.
او در قصه اش به هیچ شاهزاده ای نیاز نداشت،
شجاع داستان دختر مو قرمز تیراندازی عالی و اسب سیاهش همه را یک تنه حریف بود.
یک اشتباه و مادرش تبدیل به خرس شد و مریدا تازه دریافت که خانواده چقدر اهمیت دارد.
من داستان این دختر جسور را بهتو تقدیم میکنم.
و شما را هیکاپ و آسترید مینامم.( هیکاپ که اژدهاسوار بود برای سیلوانا و آسترید برای نورا چون اژدها سوار بود و همیشه همراه هیکاپ.)
دوست دارت
فیلینرایدر جذاب و گیسوکمند حبس شده در برجش، گل جادویی و موهای جادویی،
گاتل خبیث و داستان فانوسها.
ای گل درخشان شو، فراری برای به حقیقت پیوستن آرزو و عشقی از زیباترین عشق ها.
من این داستان خاطرهانگیز را تقدیم تو میکنم ایگدراسیل، چون بچگیمون رو ساخت.
و تو را بوف مینامم.(اسم دیگهی جغد)
دوست دارت.
و برایتان عشقی حقیقی و پایان خوش آرزو میکنم.
زندگیهایتان پر از جادو و به دور از اهریمنان خبیث.
هدیهای برای شما که تا اینجا همراه شماره "۱" بودید.