مقدمهای درباره جادو🪄:
(من از زبون پری و به نقل از اون براتون نامه مینویسم و پست سریعالسیر لاکپشت براتون ارسالش میکنم)
جادو کردن کامالا متفاوت از چیزیست که فکر میکنید
به قول کسی، جادو ریشه در احساس داره و نباید رای انجامش فکر و تمرکز کنی بلکه باید با احساسات جادو کنی
پس
برای جادو فکر نکن، احساس کن...
اکثر جادوهای قوی نیاز به تمرین و یک سری مواد اولیه دارن
از جادوهای ساده بدون نیاز به وسیله آغاز میکنیم بعد میریم سراغ جادوهای سخت
تکلیف هم داریم!
جادویی که ما یاد میگیرم نه سفید و نه سیاه بلکه ترکیبی از این دوتا ست
مراقب باشید جادو اعتیاد آوره!
برای شروع به سه تا جادوآموز نیاز داریم☆
دوستدار شما
کلبه مخروبه در جنگل
https://eitaa.com/station_34/22480
عه وا این چه حرفیه😁
شما که جادوآموز ویژه هستیییی ✨❤️
آرشیو جادویی هم که جای خود داره
هدایت شده از ـآنِمون
💫 چرا باید دنیای فانتزی بخوانیم؟
چون فانتزی فقط فرار از واقعیت نیست، راهی برای دیدن واقعیت از زاویهای تازه است.
در دنیای جادو و ماجرا، ما خودِ واقعیمان را پیدا میکنیم، میآموزیم که حتی در تاریکی، نوری هست.
فانتزی به ما یاد میدهد که هر انسانی در درونش قهرمانی خفته دارد، و شاید فقط کافیست کسی بگوید: «به دنیای خیال خوش آمدی.»🪄
شماره "۱"
💫 چرا باید دنیای فانتزی بخوانیم؟ چون فانتزی فقط فرار از واقعیت نیست، راهی برای دیدن واقعیت از زاویه
خطاب به کسانی که فانتزی رو بچهگونه میدونن و کتاب خوندن فانتزی واقعا کتاب خوندن نیست براشون🙄:
زندگی هر کسی از زنجیره اتفاقاتی ساخته شده که خیلی اوقات بهم مربوطند.
وقتی مشاورم بهم گفت خودم را دوست داشته باشم و حس ارزشمند بودن کنم، از مادرم راه حل را پرسیدم. و نتیجه داستانی بود که برای اشخاصی رقم خورده بود تا من به وجود بیایم. این داستان به من کمک کرد تا خودم را دوست داشته باشم، پس میخواهم آن را برای شما هم تعریف کنم.
اگر بخواهم از اول اول بگویم احتمالا به آدم و حوا میرسیم پس از جایی شروع میکنم که هم زیاد اول کار نباشد هم اول کار باشد.
یعنی از یک شب بارانی.
یک مرد با ماشین خاکستریای با سرعت نسبتا زیاد درون یک شب بارانی، رانندگی میکرد. درون آن ماشین زنی بود که به خاطر درد از خود میپیچید، درد به وجود آمده به خاطر اشتیاق جنین برای به دنیا آمدن.
در حالی که باران بر سقف ماشین تازیانه میزد و زن عرق سرد میکرد، پسربچهای در صندلی پشت ماشین به خدا دعا میکرد.
مرد بزرگترین اشتباه زندگیاش را مرتکب شد، یعنی موقع پیچاندن فرمان سرعتش را کم نکرد و باعث شد ماشین روی جاده بلغزد.
صدای جیغ.
صدای شکسته شدن شیشهها.
صدای برخورد آلومینیوم با سطح زمین.
سکوت.
و صدای چیزهایی که شنیده نمیشوند، مانند صدای مرگ یک جنین، نابودی یک زندگی، نکوبیدن قلب یک مادر و یا قطع شدن جریان خون یک پدر.
چگونه باید به یک پسربچهی هشت ساله گفت تمام کسانی که میشناختی و در این دنیا داری مردهاند؟
چگونه باید به یک پسربچه هشت ساله گفت حالا فقط خودش است و خودش؟
نام آن پسر بچه وینسِل استفانی بود. آن روز قرار بود با به دنیا آمدن خواهرش بهترین روز زندگیاش باشد.
اما قرار بود.
همه چیز همیشه طبق خواسته ما پیش نمیرود.