https://eitaa.com/writer_fazar/2013
جدی میگم نسبت به نوشتههای قبلیم مقایسهش کن خیلی ضعیف شده
نمیدونم چیکار بعد بد که میشه نقد منفی میگیره حس بدتر بهم دست میده میترسم از دوباره نوشتن و انتشار بعد بد میشه و این چرخه ادامه پیدا میکنه
شاید باورتون نشه ولی امروز نشستم گلهای داوودی رو دیدم تا بفهمم انقدر که میگن گریه داره یا نه.
دقیقا همونقدر دارک و گریه دار و قشنگ بود
دختر نابیناعه به پسر نابیناعه میگه: چقدر بهت گفتم خیالپردازی نکن، الانم بهم دوباره نگو توی شب زندگی کردن نیازمند رویاست.
آره ما توی شب زندگی میکنیم ولی مردم عادی که نمیتونن تو شب کتاب بخونن یا بنویسن. ما میتونیم.
یا پسره وقتی بچه بود باباش میوفته زندان از مامانش میپرسه:
مامان خونه ما چند تا دیوار داره؟ زندان چطور؟
بعد ها هم تو دفترچه خاطراتش مینویسه: مادر میگوید زندان چهار دیوار دارد با یک در که هیچوقت باز نمیشود.
یا مینویسه
منتظرم ببینم آن در بزرگ (در اصلی ساختمون زندان) کی باز میشود. (باباش کی آزاد میشه)