دختر نابیناعه به پسر نابیناعه میگه: چقدر بهت گفتم خیالپردازی نکن، الانم بهم دوباره نگو توی شب زندگی کردن نیازمند رویاست.
آره ما توی شب زندگی میکنیم ولی مردم عادی که نمیتونن تو شب کتاب بخونن یا بنویسن. ما میتونیم.
یا پسره وقتی بچه بود باباش میوفته زندان از مامانش میپرسه:
مامان خونه ما چند تا دیوار داره؟ زندان چطور؟
بعد ها هم تو دفترچه خاطراتش مینویسه: مادر میگوید زندان چهار دیوار دارد با یک در که هیچوقت باز نمیشود.
یا مینویسه
منتظرم ببینم آن در بزرگ (در اصلی ساختمون زندان) کی باز میشود. (باباش کی آزاد میشه)
با اینکه پرسی و آنابث و کایرون و خیلی های دیگه با تصوراتم ۱۸۰ درحه فرق دارن. اما همینکه به داستان پایبنده و جلوه های ویژه نسبتا خوبی داره باعث میشه براش ذوق کنم و منتظرش بمونم.
هیچیِ هیچی هم نباشه داره کتابای ریک ریوردان رو به تصویر میکشه:)
پرسی جکسونه ها
هدایت شده از "نهـان فآذر."
حقیقتا نمیدونم چی بگم.
اگه فکر میکنید من ادم ناواضحیم.. مسخرهام. حق دارید ولی میتونید بگید مشکلم چیه نه؟
حقیقتا دارم فکر می کنم نوشتن رو باید ول کنم :)
شماره "۱"
حقیقتا نمیدونم چی بگم. اگه فکر میکنید من ادم ناواضحیم.. مسخرهام. حق دارید ولی میتونید بگید مشک
نمیتونم بهت فحش بدم و قربون صدقهت برم تا انجامش ندی، چون خودمم بخش فکر کردم(و میکنم)...☆