یه کتاب شعر نو (؟) تو کتابخونه پیدا کردم به نام بغض هیروشیما. نوسته حسین مود
چند تا از شعراش که خیلی قشنگ بود رو استخراج کردم.
احتمالا دلتون بگیره
شماره "۱"
دو طرف دعا خواندند در سنگرشان یکی فقط مستجاب شد دیگری زیر زنجیر تانکها
در روزهای جنگ جهانی اول، وقتی دنیا در کشمکش و دو دستگی به سر میبرد، مردان و پسرانگاهی حتی بدون آنکه بدانند برای چه میجنگند راهی جنگ میشدند.
آنها تنها به فکر دفاع از کشور، اعتقاد و خانواده خویش بودند.
در این اثنا داستانهای تلخ زیادی رخ میداد، داستان خونهایی که بر روی زمین جاری میشد خاک تشنه را سیراب میکرد، خون از میان جنازهها رد میشد پوکههای گلولهها را سرخ میکرد.
پشت یک سنگر یک پسر جوان یهودی به خدای خود دعا کرد. او با انتخاب خودش به جنگ آمده بود، اما تنها میخواست بجنگد، مرگ جزء برنامههایش نبود، او باید کنکور میداد.
در جبهه دیگر، مردی عکس دخترکش را بوسید و در جیب گذاشت و به عنوان یک مسیحی به خدایش دعا کرد. سپس سوار تانک جنگی شد.
دو سرباز هیچ از وجود یکدیگر خبر نداشتند، آنها تنها میدانستند در جنگ باید از دستور فرماندهانت پیروی تا جنگ را پیروز شوی و صلح ارمغان بیاوری.
دو سرباز هیچی از یکدیگر نمیدانستند، پس وقتی زنجیرهای تانک مرد مسیحی قفسه سینه پسر یهودی را شکست و قلبش را له کرد، نمیدانست آرزوها و خاطرههای یک پدر و مادر را کشته است.
او نمیدانست قرار است یک صندلی کنکور خالی بماند، چون پسر به جای مداد تفنگ را برگزیده بود.
_ تقدیم به تمام سربازانی که جنگیدند تا به صلحِ دست نیافتنی برسند_
شماره "۱"
در روزهای جنگ جهانی اول، وقتی دنیا در کشمکش و دو دستگی به سر میبرد، مردان و پسرانگاهی حتی بدون آنکه
منم شعر بالاییش رو گسترش دادم و تو بیکاری مدرسه این نوشته شد:)