eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
فرزندم به گونه‌ای زندگی کن، که وقتی مرگ داسش را روی زمین خانه‌ات کشید و تو را فراخوان پیوستن به جهان دگر داد، بتوانی بدون فکر به هیچ‌چیزی فراخوانش را پذیرا باشی‌.
یه کتاب شعر نو (؟) تو کتابخونه پیدا کردم به نام بغض هیروشیما. نوسته حسین مود چند تا از شعراش که خیلی قشنگ بود رو استخراج کردم. احتمالا دلتون بگیره
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
پوتین خونی سرباز اشک بیوه‌ای باردار بر پلاکی شکسته مدالی بر سینه‌ی ژنرال دشمن. _حسین مود
چند بدن لازم است در جنگ برای سرشماری فشنگ‌ها؟ _حسین مود
باران هم که بیاید پناه گرفته‌اند مرده‌ها پشت سنگ _حسین مود
پرواز می‌کنیم آخر همه بدون بال برادران رایت کم‌طاقت بودند. _حسین مود
پیر می‌شویم تا جهان تازه شود با تقویم سال نو _حسین مود
دنیا جای بهتری بود، اگر خاطره‌ها می‌مردند زودتر از خودمان _حسین مود
دو طرف دعا خواندند در سنگرشان یکی فقط مستجاب شد دیگری زیر زنجیر تانک‌ها _حسین مود
شماره "۱"
دو طرف دعا خواندند در سنگرشان یکی فقط مستجاب شد دیگری زیر زنجیر تانک‌ها
در روزهای جنگ جهانی اول، وقتی دنیا در کشمکش و دو دستگی به سر می‌برد، مردان و پسرانگاهی حتی بدون آنکه بدانند برای چه می‌جنگند راهی جنگ می‌شدند. آنها تنها به فکر دفاع از کشور، اعتقاد و خانواده خویش بودند. در این اثنا داستان‌های تلخ زیادی رخ می‌داد، داستان خون‌هایی که بر روی زمین جاری می‌شد خاک تشنه را سیراب می‌کرد، خون از میان جنازه‌ها رد می‌شد پوکه‌های گلوله‌ها را سرخ می‌کرد. پشت یک سنگر یک پسر جوان یهودی به خدای خود دعا کرد. او با انتخاب خودش به جنگ آمده بود، اما تنها می‌خواست بجنگد، مرگ جزء برنامه‌هایش نبود، او باید کنکور می‌داد. در جبهه دیگر، مردی عکس دخترکش را بوسید و در جیب گذاشت و به عنوان یک مسیحی به خدایش دعا کرد. سپس سوار تانک جنگی شد. دو سرباز هیچ از وجود یکدیگر خبر نداشتند، آنها تنها می‌دانستند در جنگ باید از دستور فرماندهانت پیروی تا جنگ را پیروز شوی و صلح ارمغان بیاوری. دو سرباز هیچی از یکدیگر نمی‌دانستند، پس وقتی زنجیرهای تانک مرد مسیحی قفسه سینه پسر یهودی را شکست و قلبش را له کرد، نمی‌دانست آرزوها و خاطره‌های یک پدر و مادر را کشته است. او نمی‌دانست قرار است یک صندلی کنکور خالی بماند، چون پسر به جای مداد تفنگ را برگزیده بود. _ تقدیم به تمام سربازانی که جنگیدند تا به صلحِ دست نیافتنی برسند_