📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/6998
نقاشی های من شبیه بز ممد آغا میشن...
#little_M
#دایگو
~~
ما که بز ممد آقا خیلی دوست داریم_
(هاها معلومه که میدونم منم، چی فکر کردی؟)
خب برای چییی
من تازه باهات آشنا شدم و عاشق نوشتههات و کانالت شدممم
تازه کلی حس خوب میگیرم وقتی میبینم از هشتا ممبر که من عضو شدم به اینجا رسیدی
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/7000
نه بابا من تا الان به گذشته خودم به دیده تحقیر نگاه میکردم و فکر میکردم نوشته هام خیلی بچگونه وآشغال باشن ولی واقعا اونقدرا هم افتضاح نبودن! نه ببین وضعیت رو اشتباه متوجه شدی😂 من نمیگم نوشته هام خوب بودن میگم افتضاح نبودن😂 مثل اینکه اون دانش آموز کلاسو که همیشه به نظرت یه آدم خنگ و بدردنخور و عقب مانده بود یهو مثلا ۱۷ میگیره! ۱۷ خفن نیست ولی جالبه که عه! اینم آدمه؟!😂
#little_M
#دایگو
~~
عاووو گرفتم گرفتم😅
ولی من این حسو اصلا نمیگیرم فقط وقتی نوشتههای قبلامو میخوندم حس غرور میکنم چون پیشرفت کردم😁
📪 پیام جدید
...
وقتی رسیدند خونه هیچی و هیچکس تغییر نکرده بود جز خودش. بابا هنوز هم کنترل رو دست کس دیگه نمیداد، محمد به غذا ناخنک میزد و مامان با عشق به خونواده شیرینش نگاه میکرد. ولی مهدی دیگه شوخی نمیکرد، شیطنت نمیکرد، سر سفره حرف نمیزد و سر به سر بابا و محمد نمیگذاشت.
زیر نگاه های سنگین محمد و اعتراضات معده اش مجبور شد تمام غذاش رو بخوره. الحق که مامان باز هم گل کاشته بود. غذاش که تموم شد قبل از اینکه محمد بخواد چیزی بگه با شوخی بکنه رفت تو اتاقش و در رو بست.
در اتاق که بسته شد مامان و بابا و محمد سید سفره نشسته بودند. همون افراد بودند فقط بدون نقاب. نگاه مامان رنگ نگرانی گرفت. اخم های بابا رفت تو هم و محمد کلافه به پشت گردنش دست کشید.
...
#little_M
#دایگو
~~
چقدر قشنگ بوددد
اصلا تعارف نمیکنم خیلی خیل خفن بود اون توصیف ها و چینش جملهها
فقط یکم انسجام روایت نداشت مثلا محاورهای بود وگرنه عالی بوددد
حالا مهدی چیش بود؟