eitaa logo
شماره "۱"
139 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/6998 نقاشی های من شبیه بز ممد آغا میشن... ~~ ما که بز ممد آقا خیلی دوست داریم_ (هاها معلومه که می‌دونم منم، چی فکر کردی؟)
https://eitaa.com/me_878/748 وایسا منظورت چیهههه
خب برای چییی من تازه باهات آشنا شدم و عاشق نوشته‌هات و کانالت شدممم تازه کلی حس خوب می‌گیرم وقتی می‌بینم از هشتا ممبر که من عضو شدم به اینجا رسیدی
آخه چرااا
https://eitaa.com/me_878/749 چقدر دیگه آیا؟!
https://eitaa.com/me_878/751 زود برگرد. لطفا
از خدافظی متنفرم. اه
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7000 نه بابا من تا الان به گذشته خودم به دیده تحقیر نگاه میکردم و فکر میکردم نوشته هام خیلی بچگونه وآشغال باشن ولی واقعا اونقدرا هم افتضاح نبودن! نه ببین وضعیت رو اشتباه متوجه شدی😂 من نمیگم نوشته هام خوب بودن میگم افتضاح نبودن😂 مثل اینکه اون دانش آموز کلاسو که همیشه به نظرت یه آدم خنگ و بدردنخور و عقب مانده بود یهو مثلا ۱۷ میگیره! ۱۷ خفن نیست ولی جالبه که عه! اینم آدمه؟!😂 ~~ عاووو گرفتم گرفتم😅 ولی من این حسو اصلا نمی‌گیرم فقط وقتی نوشته‌های قبلامو می‌خوندم حس غرور می‌کنم چون پیشرفت کردم😁
📪 پیام جدید راستش من اصلا انتظار نداشتم نوشته هام توصیف داشته باشه😂 البته ممکنه بخشیش هم به خاطر احساس آشنایی ای باشه که نسبت به متنام دارم و راحت تر صحنه سازی میکنم🤔 ~~ هوممم ممکنه زندگی پر از غافلگیریه😅
📪 پیام جدید و البته یه سری توصیفات عجیب... اعصاب خوش تراش؟ مگه بدن خوش تراش نیست؟! ~~ واایییی خلاقیتتتت عالی بود🤣🤣
📪 پیام جدید عه سمفونی زندگان کو؟ ~~ سر جاشه فقط سلن (هاتا) برای یه مدت دیلیت اکانت کرده😭
📪 پیام جدید ... وقتی رسیدند خونه هیچی و هیچکس تغییر نکرده بود جز خودش. بابا هنوز هم کنترل رو دست کس دیگه نمیداد، محمد به غذا ناخنک میزد و مامان با عشق به خونواده شیرینش نگاه میکرد. ولی مهدی دیگه شوخی نمیکرد، شیطنت نمیکرد، سر سفره حرف نمیزد و سر به سر بابا و محمد نمی‌گذاشت. زیر نگاه های سنگین محمد و اعتراضات معده اش مجبور شد تمام غذاش رو بخوره. الحق که مامان باز هم گل کاشته بود. غذاش که تموم شد قبل از اینکه محمد بخواد چیزی بگه با شوخی بکنه رفت تو اتاقش و در رو بست. در اتاق که بسته شد مامان و بابا و محمد سید سفره نشسته بودند. همون افراد بودند فقط بدون نقاب. نگاه مامان رنگ نگرانی گرفت. اخم های بابا رفت تو هم و محمد کلافه به پشت گردنش دست کشید. ... ~~ چقدر قشنگ بوددد اصلا تعارف نمی‌کنم خیلی خیل خفن بود اون توصیف ها و چینش جمله‌ها فقط یکم انسجام روایت نداشت مثلا محاوره‌ای بود وگرنه عالی بوددد حالا مهدی چیش بود؟