eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
به روم نیارید می‌دونم چرت و بی معنین فقط دلم می‌خواست یکم بنویسم😔
📪 پیام جدید ... حال مهدی خوب نبود. احساس میکرد مایع داغی تو معده اش حرکت میکنه. انگار گدازه داغ تو مغزش بود و تا پشت پلک هاش ادامه پیدا میکرد. سرش رو برگردوند و به خودش تو آینه کنارش نگاه کرد. چقدر پیر شده بود! صورتش زرد و لب هاش کبود شده بود. صورتش لاغر و گونه هاش تو رفته شده. زیر چشم هاش گود افتاده و کمرش خم شده. گدازه داغ و داغ تر شد و دید مهدی رو تار کرد. نفهمید کی پاهاش خم شد و... بی حال چشم هاش رو باز کرد. ورود چیزی به رگ هاش رو میتونست احساس کنه. به دست چپش نگاه کرد. سرم تو دستش بود. سرش رو به سمت راست چرخوند و با قیافه درهم عماد که به خاطر کمرش کامل نچرخیده بود، رو به رو شد. _دیوونه. با این حرف عماد، مهدی لبخند بی جونی زد و چشم هاش رو بست.
📪 پیام جدید _نخند، دو هفته است که نه خوابیدی نه درست چیزی خوردی. داری با خودت چیکار میکنی؟ میخوای دقمون بدی؟ _عذاب وجدان داره میکشتم. _عذاب وجدان چی؟ همه امون دلمون خوش بود که که حداقل تو سالم موندی. _ احساس میکنم یه ترسو بودم که پشت شما قایم شدم و شما رو تو دل خطر تنها گذاشتم. همش احساس سرزنش میکنم. (احساس سرزنش دیگه چیه؟ بگو مام یاد بگیریم😂💔) _ بیخیال پسر این فکرها چیه؟ اگر ما آسیب دیدیم بخاطر حواس پرتی خودمون بوده. کسی تورو سرزنش نمیکنه. کسی حق نداره تورو سرزنش کنه. لبخند مهدی عمیق تر شد و رنگ غم گرفت. چقدر خوبه که عماد پیششه. اگر حسین بود انقدر نصیحت و دعوا میکرد که آدم به غلط کردن می افتاد. ~~ مرسیییی توصیفففف خیلی باحاله نمس‌دونم چرا باهاش خیلی حال می‌کنم
📪 پیام جدید (دارم از خودم میپرسم اصلا چرا دارم اینو میفرستم؟ به هرحال هرکس یه دیوونه بازی هایی در میاره دیگه... (منتها من کلا درحال دیوونه بازی درآوردنم...)) ~~ چون من بهت گفتم و کار درست همینه
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/6858 چه تصورات قشنگی... عاشق جمله ی آخرش شدم ~~ خوشحالم تونستم جوری بنویسم که تونستی تصور کنییی ممنوننن *نپرسید چرا سه روزه قسمت جدید نمی‌نویسم، جوابش اینه چون رو مود نوشتنش نیستم_*
📪 پیام جدید سیاوش هم به جوری باهات دعوا میکرد و به فحش میبستت و مسخره ات میکرد که کلا زندگی برات بی معنی میشد. ولی عماد درک میکرد و دلداری میداد. _ خب حالا که فهمیدی و داری خوب به سخنان گرانبهای من گوش می اندیشی، بچه خوبی میشی، قشنگ از خودت مراقبت میکنی، سرمت هم که تموم شد با محمد میری خونه. تا وقتی هم این سر و وضعت رو درست نکردی اگه بیای بیمارستان پات رو قلم میکنم. فهمیدی؟ عماد "فهمیدی" رو جان با لبخند و لحن مجری های برنامه کودک گفت که مهدی رو به خنده انداخت. تو اینجور مواقع نباید رو حرف عماد حرف زد. وگرنه واقعا پات رو قلم میکنه. ~~ عماد عاقللل عماد پسر خوببب😄
📪 پیام جدید ام... ببین اگه تعارف الکی میکنی بگو چون یک من آدم رکی ام اوکی ام فک نکن ناراحت میشم دو گوشی دستم افتاده حوصله امم سر رفته هرکاری ازم برمیاد😂 ~~ الکی نیست جدی دلم می‌خواد درباره‌ش بخونم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7016 آها اونم آره (دقیقا چون اوایل نوشتنمه و نمیتونم کتابی بنویسم ولی به زور میتوام کتابی اش کنم😂) (چرا ادبی رو میگم کتابی؟ ناموسا؟) ~~ می‌دونم منم اولا اینطوری بودم الان که می‌خونم اینجوریم که آخه چرااا مگه یکی نیستن_
📪 پیام جدید دایگو مرده بود... ~~ برای منم دیشب نمیومد بالا
📪 پیام جدید با اینکه میدونم فردا قراره پشیمون بشم ولی... ~~ الان فرداعه و پشیمون نیستی هستی؟
📪 پیام جدید اول اینکه شخصیتا بیوگرافی داشتن واسه همین خیلی تو داستان راجبشون توضیح نداده بودم حالا بعدا تصمیم میگیرم بفرستمش یا نه... ~~ می‌فرستی چون من بسی از عماد خوشم اومده
📪 پیام جدید آخه خیلی داستانش آشغاله من چیو دقیقا بفرستم😂💔 ~~~ نهههه شبیه اون فیلم ایرانیاس که یه جورین ولی در عین حال باحالم هستن