eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید یعنی ببین به ذهنتم خطور نمیکنه چه آدم جوگیری بودم اونموقع و راجب چه موضوع فضایی ای نوشتم😂 (عرق شرم*😂💔) ~~~ هیسسس هممون اینجوری بودیم
📪 پیام جدید یه سری تیکه به ترتیب روند داستان میفرستم... ~~ اوکی
📪 پیام جدید ... سیاوش همزمان با گفتن این حرف سرشو انداخت پایین و دستش رو کشید رو صورتش. ولی عماد بود که قدرت هیچ واکنشی نداشت و فقط یه لحظه مغزش یادش رفت فرمان بازدم صادر کنه و نفس تو سینه اش حبس شد. ... ~~ بهترین توصیف برای نگه داری نفس وجود نداره:
📪 پیام جدید ... مهدی و حسین سردرگم بودند چون نمی‌دونستند چه اتفاقی افتاده و عماد و سیاوش سردرگم بودند چون می‌دونستند که چه اتفاقی افتاده. ... ~~ واییبستطپ از این جمله ها اتقدر دوست دارممم😭😭
📪 پیام جدید جهنم میگم دیگه... فهمیده ان یکی از دوستاشون عضو یه گروه شیطان پرستی شده ~~~ واییی🤣🤣 نمی‌دونم هم سمه هم خاصه😂
📪 پیام جدید گفتم دیگه تموم شد ~~ کار خوبی کردی مطمئن باش
📪 پیام جدید سرش رو به چپ و راست تکون داد تا افکار مسخره از سرش بریزند بیرون. ~~~ خدای من چقدر قشنگ آخه😭😭
📪 پیام جدید ... زمین و زمان بر سر عماد آوار شد. زده بود و هیچ حرکتی نمی‌کرد. حتی نفس هم نمی‌کشید. مهدی بعد از چند لحظه با بهت سیاوش رو رها کرد و به سمت عماد رفت. ولی عماد قبل از اینکه مهدی بهش برسه کف حیاط ولو شد. چهره‌اش بهت زده بود و دو زانو روی زمین افتاده بود و دستانش دو طرفش آویزان بود. مهدی جلوی عماد زانو زده بود ولی اقدامی نمی‌کرد. سیاوش سرپایی داشت و به موهاش چنگ می‌زد. حسین لب می‌گزید و به نقطه نامعلومی خیره شده بود. لحظاتی بین این چهار برادر سکوت بود و بعد هرکس تکانی به خود داد. عماد به مامان و بابا زنگ زد و پلیس رو خبر کردند. مهدی از داخل خونه برای عماد آب قند آورد. و حسین شونه‌های عماد رو می‌مالید. (اینجا میفهمن آبجی عماد دزدیده شده...) ~~ آخی عماد بیشارههههه مگه با هم داداشن_؟
📪 پیام جدید عاقا بقیه اش دیگه جالب نیست اصلش اینه که اینا میرن آبجی عماد، بنفشه ارو نجات بدن، سر همین حسین دستش تیر میخوره، سیاوش پهلوش چاقو میخوره، عمار هم یه تیر چوبی میخوره تو کمرش (جوگییییییر!) مهدی ولی چیزی اش نمیشه. اینا راهی بیمارستان میشن و مهدی هم همش دور و ور ایناست و عذاب وجدان داره درحدی که خودش ضعیف میشه. حسین دستشو عمل میکنه و گلوله ارو درمیارن ولی سیاوش زخمش عقونت میکنه و عماد هم دیر به هوش میاد و فعلا نمیتونه درست راه بره و باید با کمک راه بره چون کمرش آسیب دیده. بعدش هم که دیگه مهدی رو میفرستن بره خونه اشون شبیه آدمیزاد شه بعد برگرده... ~~ وایی🤣🤣 سه تاشون داغون بشن اینقدر یکم زیادیه ولی بازم جالبه آقا من واقعا حال کردم، حالا چند تا سوال پیش میاد: کیا آبجی عماد رو دزدیده بودن؟ داستان اصلی دقیقا درباره کدوم موضوعه؟ آخرش چی میشه الان؟
📪 پیام جدید حالا این وسطا یه سری توصیفات تو بیمارستانه که شاید جالب باشه که اونام باز چیز خاصی نیست ~~~ بفرستتتتت
📪 پیام جدید یه تقدیمی خیلی باحال بذار که مال چنلا نباشه مال اکانتا باشه اینجوری بیشتر شرکت می کنن معمولا. بعد من فور می کنم تو ریچل به جای اردوگاه اونجا بیشتر ویو می گیره نمی دونم میان یا نه ولی امیدوارم بیان🤡 *گیف عروسکی در آتش* ~~ چند تا چیز هست اینجا ۱. ایده ندارم ۲. وقت ندارم ۳. حس می‌کنم اونجوری زوریه و قرار نیست اونا از کانال لذت ببرن و صرفا له خاطر تقدیمیه و ... وای مرسی از پیشنهادتتتت روش فکر می‌کنمم
📪 پیام جدید کومک Help Βοήθεια Ayuda ~~~ چی شده؟