📪 پیام جدید
...
زمین و زمان بر سر عماد آوار شد. زده بود و هیچ حرکتی نمیکرد. حتی نفس هم نمیکشید. مهدی بعد از چند لحظه با بهت سیاوش رو رها کرد و به سمت عماد رفت. ولی عماد قبل از اینکه مهدی بهش برسه کف حیاط ولو شد. چهرهاش بهت زده بود و دو زانو روی زمین افتاده بود و دستانش دو طرفش آویزان بود. مهدی جلوی عماد زانو زده بود ولی اقدامی نمیکرد. سیاوش سرپایی داشت و به موهاش چنگ میزد. حسین لب میگزید و به نقطه نامعلومی خیره شده بود. لحظاتی بین این چهار برادر سکوت بود و بعد هرکس تکانی به خود داد. عماد به مامان و بابا زنگ زد و پلیس رو خبر کردند. مهدی از داخل خونه برای عماد آب قند آورد. و حسین شونههای عماد رو میمالید.
(اینجا میفهمن آبجی عماد دزدیده شده...)
#little_M
#دایگو
~~
آخی عماد بیشارههههه
مگه با هم داداشن_؟
📪 پیام جدید
عاقا بقیه اش دیگه جالب نیست اصلش اینه که اینا میرن آبجی عماد، بنفشه ارو نجات بدن، سر همین حسین دستش تیر میخوره، سیاوش پهلوش چاقو میخوره، عمار هم یه تیر چوبی میخوره تو کمرش (جوگییییییر!) مهدی ولی چیزی اش نمیشه. اینا راهی بیمارستان میشن و مهدی هم همش دور و ور ایناست و عذاب وجدان داره درحدی که خودش ضعیف میشه. حسین دستشو عمل میکنه و گلوله ارو درمیارن ولی سیاوش زخمش عقونت میکنه و عماد هم دیر به هوش میاد و فعلا نمیتونه درست راه بره و باید با کمک راه بره چون کمرش آسیب دیده.
بعدش هم که دیگه مهدی رو میفرستن بره خونه اشون شبیه آدمیزاد شه بعد برگرده...
#little_M
#دایگو
~~
وایی🤣🤣 سه تاشون داغون بشن اینقدر یکم زیادیه ولی بازم جالبه
آقا من واقعا حال کردم، حالا چند تا سوال پیش میاد:
کیا آبجی عماد رو دزدیده بودن؟
داستان اصلی دقیقا درباره کدوم موضوعه؟
آخرش چی میشه الان؟
📪 پیام جدید
یه تقدیمی خیلی باحال بذار که مال چنلا نباشه مال اکانتا باشه اینجوری بیشتر شرکت می کنن معمولا.
بعد من فور می کنم تو ریچل به جای اردوگاه اونجا بیشتر ویو می گیره نمی دونم میان یا نه ولی امیدوارم بیان🤡
*گیف عروسکی در آتش*
#mahya
#دایگو
~~
چند تا چیز هست اینجا
۱. ایده ندارم
۲. وقت ندارم
۳. حس میکنم اونجوری زوریه و قرار نیست اونا از کانال لذت ببرن و صرفا له خاطر تقدیمیه و ...
وای مرسی از پیشنهادتتتت روش فکر میکنمم