eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7074 وایی من سایدسوایپ (املاش رو مطمئن نیستم) رو خیلی دوست داشتم. (اون قرمزه) استرانگارم هم باحال بود. شما هم بامبلبی با همون لحن خاص اولش تو ذهنتون پلی شد؟؟ ~~~ به اسم نمی‌شناسم😭😭 بامبلبی رو یادم نیست ولی لحن آپتیموس پرایم موقع مرفی کردن خودش>>>
اسپویل دونده هزارتو 📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7091 وای مخصوصا بین نیوت و مینهو. واقعا من جلد ۳ حالم بد شد سر اون قضیه. ولی دردناک ترین بخش خداحافظی نیوت و سونیا بود. واقعا این حجم از غم برای یه کتاب علمی تخیلی زیاد بود. چاک، آلبی، نیوت، حتی ترزا هم با اینکه دوست نداشتم اما بازم دلم براش سوخت. چهار هم که رسما تراژدی بود. ~~ دقیقااا ولی من اتفاق جلد سه رو اسپویل شدم😭 منم از ترزا خوشم نمیومد ولی یه کوچولو ناراحت شدم جلد چهار رو نخوندم😭
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7092 وای منم از سدریک خوشم نمیاد. من شخصیت موردعلاقم تو هری پاتر بارتی کراوچه. یعنی کمرنگ ترین نقش ممکن رو داره.😂 یکی دیگه هم ریگولوس بلکه.😂 البته سیریوس، ریموس، تانکس و لونا هم دوست دارم. خوشبختانه اون دوران سم کوتاه که رو لوسیوس مالفوی کراش بودم گذشت.😂😂 (دروغه هنوز هم یکم هسـ😂) ~~ دلم برای سدریک سوخت ولی ازش بدم میاد (من هافلپافیم_) خدایی؟🤣🤣 منم نقشای دیگه رو دوست داشتم ولی شخصیت مورد علاقه نبودن سممم آخه چرااا🤣🤣
واای محتوای این کاناله خیلی قشنگه دلم می‌خواد کلی چیز ازش فوروارد کنم😭😭
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/7098 من دوستم (همونی که بهم معرفیش کرد) داشت میخوندش بعد سر مرگ شخصیت موردعلاقش زار میزد هی میگفت چرامرد. منم جلد ۳ رو اسپویل شدم قبل از اینکه حتی مجموعه شروع کنم.😂 ~~ من از فیلمش میکس دیدم جلد اول بودم، اسپویل شدم دیگه😭😭 ایگی هم سر مرگ یکی منو اینجوری اسپویل کرد_
Me toooooo
خدای من تو ایتا چقدر کانالای قشنگ وجود داره😭😭 *کاش کانال منم جزو اونا می‌بو_*
هدایت شده از "نهـان فآذر."
هدایت شده از "نهـان فآذر."
او نگفت دوستم دارد، اما وقتی سر تا پا از من خون می‌چکید در آغوشم گرفت و اهمیتی نداد که لباس تنش سفید بود لبخندی زدم از اعماق وجودم. همیشه کسانی را دوست می‌داشتم که اهل عمل باشند و نه حرف. حرف را که حتی گدای ژنده پوش سر کوچه‌ی خرابه‌امان هم می‌تواند بزند و ادعا کند دوستم دارد. مهم این است که با عمل ثابت کند و من دوست داشتنش را زمانی فهمیدم که وقتی در بین دو راهی عروس دوک پیر شدن و آتش زده شدن توسط پدرم حیران بودم، او خنجری برداشت. خنجر برنده نبود.. می‌دانی چه می‌گویم؟ چشمانش برنده بود؛برنده تر از هر دندان و تیزی و خنجری. نمی‌دانم می‌توانی درک کنی که چرا وقتی جانت اشک می‌ریزد و چنین چشمانش را به‌خاطر تو آلوده می‌کند قلبت می‌پرد. نمی‌دانم می‌توانی درک کنی و بفهمی چرا من وقتی خونم را بر روی پیراهن سفیدش دیدم خوشحال شدم. یا نمی‌دانم می‌توانی درک کنی چرا آن بوسه‌ی وداع خونینش و زمانی که لبهایش بر روی لبان خونینم قرار گرفت چقدر مرا به آتش کشید و جانم را با عسل لبریز کرد.. حال پاشو! باید برویم برای حسابرسی.. نمی‌دانم راهم به جهنم کشیده خواهد شد یا نه اما می‌دانم حتی اگر به جهنم راه پیدا کنم به قدری تلاش خواهم کرد تا در بهشت خود را بیابم و در آغوشش جای گیرم.
یه نفر لفت داد، ذوق بر ما حرام گشته است😶😔
امروز بیکارم (کار دارم به خودم استراحت دادم) لطفا نادیده نگیرید (همون ایگنور نکنید، فارسی را پاس بداریم) بیاید بهم ایده بدید براتون چیز بنویسم
یه جوری به چالش بکشیدم، مثل... آهان مثل سفارشایی که به دالدرک دادید