شماره "۱"
ویدار من فقط صبحا هستم برای ناشناس_ بخاطر همون احساس میکنم زیاد نمیتونم چیزی بگمممم😭🤣
و اینکه...چرا نفهمیدم چی گفتی_!؟
https://eitaa.com/writer_fazar/728
آهان، ببخشید نمیتونم واقعا بیام پیوی😢
ولی خیلی دوست دارم حرف بزنیممم
مخصوصا دوباره برگشتم به برگزیدگان جوان و حس و حالش😔
خب...
سیاهی و سفیدی چشم که باز کردن هم رو دیدن، اولش نمیخواستن بهم بخورن ولی دنیا کوچیک بود پس همش هم رو لمس میکردن، به خاطر همین هل دادن و دنیا رو بزرگ کردن، اونقدر بزرگ که همدیگر رو دیگه نبینن، اما بعد چند وقت دلشون برای هم تنگ شد، پس برگشتن سراغ هم و دستاشون بهم خورد، از لمس دستاشون زمین کوچولو موچولو ساخته شد، اونا که اینو دیدن تصمیم گرفتن همش هم رو لمس کنن و چیزهای جدید بسازن
شماره "۱"
خب... سیاهی و سفیدی چشم که باز کردن هم رو دیدن، اولش نمیخواستن بهم بخورن ولی دنیا کوچیک بود پس همش
اولین چیزی که به ذهنم رسید😅
بچهها، ایگدراسیل گفت بگم که نتش خیلی ضعیفه و نمیتونه فعالیت کنه😢
گفت بگم بهتون، فکر نکنید بد قوله، ایشالا فردا جبران میکنههه