شماره "۱"
درون خلا، هیچ نبود جز دو رنگ.
سیاهی و سفیدی.
شاید اصلا خلا را باید با این دو رنگ تعریف کرد، که در همدیگر میلولیدند و بالا و پایین میشدند اما از یکدیگر متنفر بودند.
جایشان کوچک بود مجبور بودند یک دیگر را لمس کنند، سفیدی از سیاهی بدش میآمد و سیاهی از سفیدی متنفر بود.
پس همزمان اندیشهای کردند و همزمان به آن عمل کردند.
خیز برداشتند و به لبه دیوار کوبیدند،
یکبار.
دوبار.
و بار سوم دیوار جهانی شروع به ترک خوردن کرد و فرای آن که خلایی بیش نبود آشکار شد.
تاملی لازم نبود، سیاهی و سفیدی در جهات مختلف از هم دور میشدند و تا قدری که چشمشان به یکدیگر نیافتد و مشامشان یکدیگر را نبوید، از یکدیگر دور شدند.
زمان به همین منوال میگذشت تا اینکه آن دو دریافتند خستهاند.
و دلتنگ.
پس همزمان فکر کردند و همزمان به آن جامه عمل پوشاندند.
و فاصله ها را به سوی یکدیگر طی کردند.
با برخوردشان به همدیگر، گویی به هم چسبیدهاند و نمیتوانند جدا شوند. پس از یکدیگر فاصله گرفتند و با زور از هم دور شدند، چیزی که در محل برخوردشان بود، رنگ نابی داشت. سورمهای بود با نقطههای طلایی و درخشنده. با دور شدن آنها، آن چیز سورمهای هم بزرگ و بزرگ تر شد.
ناگهان چیز سورمهای از آن دو کنده شد و سیاهی و سفیدی به هم کوبیده شدند.
آنقدر شتابشان زیاد بود که در هم فرو رفتند و با هم یکی شدند و ترکیدند.
تکههای خاکستری پخش شدند و درون آن چیز سورمهای فرو رفتند.
و چیز سورمهای هر چیزی که بود و نبود را فرا گرفت.
چیز سورمهای (هستی) نام گرفت، (جهان) و (دنیا)، هر آنچه بود و دیده میشد.
تکههای خاکستری درون آن هم (زندگی) نام گرفت. (سیاره) شد.
سیارهها زیاد بودند، چیزهای دیگری هم بود، چیزهایی که حتی نامی نداشتند و از شکلشان چیزی به میان نیامده اما بودند.
یکی از آن سیارهها، (زمین) بود. زمین پر از خالی بود،
تکه سیارهی زشت و خاکستری که آن هم برای خودش داستانی دارد.
#دگرافسانه
قسمت اول.
این همون افسانهایه که دربارهش گفتم.
این میشه پارت اولش یعنی شروع جهان.
لطفا لطفا نظر بدید میخوام تکلیفمو بدونم
هدایت شده از Paradox 𓂀
به نام خدای مردگان متحرک🚬
حضرت نیگان اسمیت(عمو جفری) هستم🧣
به بنده وحی شده تا شما را از زندگی خشک و بیروحتان نجات دهم و برای هر کدام از شما گفتوگو و صحنهای با شخصیت/ فرد مورد علاقهتان را رقم زده و با نغمهای دلنواز هدایتتان کنم،
هدایت این پیام به درگاه و ارسال آدرس درگاه و شخصیت از یادتان خارج نشود،
هر کدام از شما که به معجزات من ایمان نیاورید،
با لوسیل ایمان میاورد☕️
پس باشد که رستگار شوید🚬
با توجه به نظرات و خودم مصاحبه با شخصیتها رو تبدیل به شخصیت های خودم میکنم.
اونایی که برای داستانهای نوشته شده و نشدهان، اینجوری درک بیشتری هم ازشون دارم.
افسانه هارم دوست دارم ولی چون احتمالا پنجتا پنجتا وقت نکنم، افسانهها برای پنجتا پنجتا، مصاحبه هر دهتا.