eitaa logo
شماره "۱"
140 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
(زودی قسمت بعدی جادوآموزی رو مینویسم)
شماره "۱"
درون خلا، هیچ نبود جز دو رنگ. سیاهی و سفیدی. شاید اصلا خلا را باید با این دو رنگ تعریف کرد، که در هم‌دیگر می‌لولیدند و بالا و پایین می‌شدند اما از یکدیگر متنفر بودند. جایشان کوچک بود مجبور بودند یک دیگر را لمس کنند، سفیدی از سیاهی بدش می‌آمد و سیاهی از سفیدی متنفر بود. پس هم‌زمان اندیشه‌ای کردند و هم‌زمان به آن عمل کردند. خیز برداشتند و به لبه دیوار کوبیدند، یک‌بار. دوبار. و بار سوم دیوار جهانی شروع به ترک خوردن کرد و فرای آن که خلایی بیش نبود آشکار شد. تاملی لازم نبود، سیاهی و سفیدی در جهات مختلف از هم دور می‌شدند و تا قدری که چشمشان به یکدیگر نیافتد و مشامشان یکدیگر را نبوید، از یکدیگر دور شدند. زمان به همین منوال می‌گذشت تا اینکه آن دو دریافتند خسته‌اند. و دلتنگ. پس همزمان فکر کردند و همزمان به آن جامه عمل پوشاندند. و فاصله ها را به سوی یکدیگر طی کردند. با برخوردشان به همدیگر، گویی به هم چسبیده‌اند و نمی‌توانند جدا شوند. پس از یکدیگر فاصله گرفتند و با زور از هم دور شدند، چیزی که در محل برخوردشان بود، رنگ نابی داشت. سورمه‌ای بود با نقطه‌های طلایی و درخشنده. با دور شدن‌ آنها، آن چیز سورمه‌ای هم بزرگ و بزرگ تر شد. ناگهان چیز سورمه‌ای از آن دو کنده شد و سیاهی و سفیدی به هم کوبیده شدند. آنقدر شتابشان زیاد بود که در هم فرو رفتند و با هم یکی شدند و ترکیدند. تکه‌های خاکستری پخش شدند و درون آن چیز سورمه‌ای فرو رفتند. و چیز سورمه‌ای هر چیزی که بود و نبود را فرا گرفت. چیز سورمه‌ای (هستی) نام گرفت، (جهان) و (دنیا)، هر آنچه بود و دیده می‌شد. تکه‌های خاکستری درون آن هم (زندگی) نام گرفت. (سیاره) شد. سیاره‌ها زیاد بودند، چیزهای دیگری هم بود، چیزهایی که حتی نامی نداشتند و از شکلشان چیزی به میان نیامده اما بودند. یکی از آن سیاره‌ها، (زمین) بود. زمین پر از خالی بود، تکه سیاره‌ی زشت و خاکستری که آن هم برای خودش داستانی دارد. قسمت اول.
این همون افسانه‌ایه که درباره‌ش گفتم. این میشه پارت اولش یعنی شروع جهان. لطفا لطفا نظر بدید می‌خوام تکلیفمو بدونم
هدایت شده از Paradox 𓂀
به نام خدای مردگان متحرک🚬 حضرت نیگان اسمیت(عمو جفری) هستم🧣 به بنده وحی شده تا شما را از زندگی خشک و بی‌روح‌تان نجات دهم و برای هر کدام از شما گفت‌و‌گو و صحنه‌ای با شخصیت/ فرد مورد علاقه‌تان را رقم زده و با نغمه‌ای دلنواز هدایتتان کنم، هدایت این پیام به درگاه و ارسال آدرس درگاه و شخصیت از یادتان خارج نشود، هر کدام از شما که به معجزات من ایمان نیاورید، با لوسیل ایمان میاورد☕️ پس باشد که رستگار شوید🚬
کی به کیه اصلا مینهو دونده هزارتو صرفا چون حرف زدن باهاش جذابه🌚😄
با توجه به نظرات و خودم مصاحبه با شخصیت‌ها رو تبدیل به شخصیت های خودم می‌کنم. اونایی که برای داستان‌های نوشته شده و نشده‌ان، اینجوری درک بیشتری هم ازشون دارم. افسانه هارم دوست دارم ولی چون احتمالا پنج‌تا پنج‌تا وقت نکنم، افسانه‌ها برای پنج‌تا پنج‌تا، مصاحبه هر ده‌تا.
الان. ۱۰۰ تا که بشیم ایشالا هر جفتشو می‌ذارم (شخصیت نیکو رو کامل می‌کنم.) بعد مثلا ۱۰۵ تایی دوباره افسانه می‌ذارم، ولی ۱۱۰ ده تایی در کنار افسانه مصاحبه هم می‌ذارم.
بگیرید دیگه خودتون😄 اگر سوالی هستش که به نظرتون مصاخبه رو جذاب می‌کنه هم پیشنهاد بدید خوشحال میشم. در واقع من برای شناختن شخصیت‌هام چند بار از مصاحبه استفاده کردم و شد این یه جورای...