خب...
سیاهی و سفیدی چشم که باز کردن هم رو دیدن، اولش نمیخواستن بهم بخورن ولی دنیا کوچیک بود پس همش هم رو لمس میکردن، به خاطر همین هل دادن و دنیا رو بزرگ کردن، اونقدر بزرگ که همدیگر رو دیگه نبینن، اما بعد چند وقت دلشون برای هم تنگ شد، پس برگشتن سراغ هم و دستاشون بهم خورد، از لمس دستاشون زمین کوچولو موچولو ساخته شد، اونا که اینو دیدن تصمیم گرفتن همش هم رو لمس کنن و چیزهای جدید بسازن
شماره "۱"
خب... سیاهی و سفیدی چشم که باز کردن هم رو دیدن، اولش نمیخواستن بهم بخورن ولی دنیا کوچیک بود پس همش
اولین چیزی که به ذهنم رسید😅
بچهها، ایگدراسیل گفت بگم که نتش خیلی ضعیفه و نمیتونه فعالیت کنه😢
گفت بگم بهتون، فکر نکنید بد قوله، ایشالا فردا جبران میکنههه
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/720
وای اصلا توقعش رو نداشتم
چه خلاقانه و متفاوت بود
واقعا قشنگ بود
#دایگو
~~~~
جدی؟ همینجوری انداختم وسط😁
حالا که اینطوره امشب متنش میکنم میفرستممم
📪 پیام جدید
سلام زلی امروز بر تو چه گذشت؟
من امروز زیفرایا گردی کردم...و خیلی رندوم گالوم برنده شدم
راستی...چاکریم به زبون ما میشه ورکاس
#ساریف
#دایگو
~~
سلام بر ساریف، این پیام برای دیروزه، ولی امروز باشگاه بودم و الان خرد و خاکشیرم.
چقدر جالب، برامون از زیفاریا عکس بگیر، واووو گالوم چیه؟
اوه! ورکاس سانریف ورکاس😁
📪 پیام جدید
ویدار بچه مهندس چی داره میشه؟
#دایگو
~~
مسعود و خانم وصال هنوز با هم درگیرن، آقای وصال میخواد امتیاز کواتکوپتر رو از جواد اینا بخره، موفق نمیشه، اون پسر معتاده رفت با ماشین بزنه به دکتر توفیقی، سعید هلش داد خودشو انداخت جلوی ماشین، الان فلج شده و باید یه عمل خطرناک کنه شاید بهتر شه، جواد فهمید سعید چی شده و تصمیم گرفت به اون پروژهای که دکتر توفیقی ایما سرش بودن، بپیونده
بابا اسماعیل هم مرد، دیگه فک نکنم اتفاق خاصی افتاده باشه...
من یه بار قبل از اینکه کانال بزنم برای بچههای ایستگاه تقدیمی داستانی نوشته بودم، که الان یه سریا گفتن نتونستن بخوننش، میخوام بفرستم اینجا، دوست داشتین شما هم بخونیدد
برای دسترسی بهتر به اسمهایی که عوض کردم:
دالدرک: تالور
راوی: کایو
لورال: ترال
مدیا: وارنسیل
محیا: فایرا
هینامی: فایرا
مالیس: نوآ
آدرین سلست
سیلوانا: الورا
سولی: نایا
تقدیمی داستانیه و برای درک بهتر (اگه میخواید چیزی بفهمید) کلش رو بخونید.