eitaa logo
شماره "۱"
143 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/720 وای اصلا توقعش رو نداشتم چه خلاقانه و متفاوت بود واقعا قشنگ بود ~~~~ جدی؟ همینجوری انداختم وسط😁 حالا که اینطوره امشب متنش می‌کنم می‌فرستممم
📪 پیام جدید سلام زلی امروز بر تو چه گذشت؟ من امروز زیفرایا گردی کردم...و خیلی رندوم گالوم برنده شدم راستی...چاکریم به زبون ما میشه ورکاس ~~ سلام بر ساریف، این پیام برای دیروزه، ولی امروز باشگاه بودم و الان خرد و خاکشیرم. چقدر جالب، برامون از زیفاریا عکس بگیر، واووو گالوم چیه؟ اوه! ورکاس سانریف ورکاس😁
📪 پیام جدید ویدار بچه مهندس چی داره میشه؟ ~~ مسعود و خانم وصال هنوز با هم درگیرن، آقای وصال می‌خواد امتیاز کواتکوپتر رو از جواد اینا بخره، موفق نمیشه، اون پسر معتاده رفت با ماشین بزنه به دکتر توفیقی، سعید هلش داد خودشو انداخت جلوی ماشین، الان فلج شده و باید یه عمل خطرناک کنه شاید بهتر شه، جواد فهمید سعید چی شده و تصمیم گرفت به اون پروژه‌ای که دکتر توفیقی ایما سرش بودن، بپیونده بابا اسماعیل هم مرد، دیگه فک نکنم اتفاق خاصی افتاده باشه...
هیچکس، لازم نیست حتما با هم درباره شهر خرس حرف بزنیما، گفتم بدونی
ریون زود باش هشتگ جدید بزن، اصلا خوشم نمیاد نمی‌دونم کدوم از پیاما مال توعه
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
من یه بار قبل از اینکه کانال بزنم برای بچه‌های ایستگاه تقدیمی داستانی نوشته بودم، که الان یه سریا گفتن نتونستن بخوننش، می‌خوام بفرستم اینجا، دوست داشتین شما هم بخونیدد
برای دسترسی بهتر به اسم‌هایی که عوض کردم: دالدرک: تالور راوی: کایو لورال: ترال مدیا: وارنسیل محیا: فایرا هینامی: فایرا مالیس: نوآ آدرین سلست سیلوانا: الورا سولی: نایا تقدیمی داستانیه و برای درک بهتر (اگه می‌خواید چیزی بفهمید) کلش رو بخونید.
راوی / کایو.......دالدرک/تالور تالور در بازی‌های بچگی همیشه نقش دزدان دریایی را ایفا می‌کرد، او به این خاطر انتخاب می‌شد که مانند همه‌ی آنها رو یکم چشمش، چشم‌بند سیاه داشت. ولی کسی نمی‌دانست چرا. تا اینکه کایو آمد. کایو هم مانند تالور خاص بود، کایو از چشم بند تالور نمی‌ترسید و وقتی آن حادثه پیش آمد کایو به تالور کمک کرد فرار کند. آن حادثه به خاطر چشم زیر چشم‌بند تالور پیش آمد. آن پسر به خاطر چشمی که مادرش می‌گفت مورد خشم مدوسا، آن شکلی شده، حالا سنگ بود. چون نفرین و قدرت تالور یک چشم بود که هر کس به آن نگاه می‌کرد سنگ می‌شد. اما پس از دو سال آنها به خاطر اشتباه کایو گیر افتادند. قدرت کایو جابه‌جایی اجسام و نفرینش محدودیت وزنی اجسام بود. حالا آن‌ها اینجا، درون دفتر مدیریتی کالاگر ایستاده بودند.
زن مو سفید با لبخند بی نقصش روی صندلی نشسته بود. شکست عشقی بده، ولی اگه می فهمیدید رئیس محکم ترین زندان دنیا زنه چیکار می‌کردید؟ کایو جیغ کشید. کمی هم لگد زد که به برخی جاهای برخی نگهبانان خورد. ولی الان کت بسته به همراه تالور رو به روی زن ایستاده بودند و به وراجی های او راجع به زندان گوش می‌کردند. کایو و تالور از بچگی با هم دوست بودند، خیلی از سختی ها را پشت سر گذاشته بودند، ولی... کایو می‌دانست کالاگر سخت است. خیلی سخت. آن‌ها احتمالا در سن جوانی باید در کالاگر جوان مرگ می‌شدند. کایو به تالور نگاه کرد و متوجه شد دارد پوسته‌های لبش را می‌خورد، کاری که وقتی تمرکز می‌کرد، انجام می‌داد. تالور سعی داشت کاغذ زرد و قدیمی و پاره پوره‌ی داخل تابلو را که پشت زن مو سفید بود، بخواند. زبانش باستانی بود، اما به لطف مادرش تالور آن را بلد بود. همان موقع چیزی در ذهن تالور جرقه زد، اما تنها مشکلش این بود کاغذ نصفه بود و این یعنی آنها برای ادامه نیاز به نصف دیگرش داشتند.
مدیر کالاگر بعد از کمی وراجی درباره اینکه بودن در این مکان به نفع اونهاست و نباید اینجا رو یک زندان ببینن تالور و کایو رو رها کرد و به نگهبان ها علامت داد که اونارو ببرن اما کجا؟! بعد از گذشتن از یه راهروی تاریک که با نورهای آبی سردی روشن میشد به یک اتاق یا بهتره گفت سلول بزرگ آهنی رسیدن و نگهبان ها با رفتار بدشون اگرچه خیلی مقاوت کردن اونها رو داخل اون اتاق نسبتا بزرگ انداختن و سریع در و بستن. چیز عجیبی که توجه کایو و تالور جذب کرد، این بود که آنها تنها نبودن و افرادی تقربیا هم سن اونها داخل اتاق بودن شاید حدودا ۸ یا ۹ نفر.