📪 پیام جدید
پرنس کایتو باید برمیگشت ولی برخلاف دفعات پیشین پرنسس چندان آزرده خاطر نبود. او لن را داشت.
"هی لن بیا این کتابو بخون!
...تو بلد نیستی بخونی؟
هیچکس نیست که یادت بده؟
... فکر کنم کلا اینجا هیچکس نیست..."
"یکی هست"
لن به پیانو اشاره کرد.
"این پیشمه"
لبخندش معصومانه بود.
"لن بیا بریم بیرون"
"ولی من اجازه ندارم!"
"فقط تا وقتی گیر نیفتادیم!"
.
.
.
پرنسس با همه عشق و علاقه اش، خواندن و نوشتن را به برادرش می آموخت.
"این کلماتیه کهتوبهم یاد دادی. و همه اشون درون من به آهنگ تبدیل میشن"
روزی رین سوار بر اسبش بود. پروانه ای اسب را آزرد و اسب رم کرد. شاید روح پیشگو داشت کمی مشکل ایجاد میکرد...
رین از روی اسب پرت شد. او مدت ها بیهوش بود. تا اینکه لن خبردار شد.
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
او بی معطلی به بیرون از قصر شمالی شتافت و بر بالین رین رسید. همه متعجب بودند.
"اخه برای چی... گریه میکنی؟"
رین چشم باز کرده بود. و پرنس تبعید شده در قصر بود.
"اون اینجا چیکار میکنه؟!"
پادشاه عصبانی بود.
"تو اجازه نداری اینجا باشی!"
"چرا... چرا ما نمیتونیم باهم باشیم؟!"
لن برای اولین بار گستاخی کرد. برای اولین بار طعم سرپیچی را چشید. هرچند چندان باب میلش نبود.
ملکه پیشگویی پیشگو را بیان کرد و پادشاه تایید کرد. لن از بودن در کنار رین محروم شد. با بیرحمی تمام. او عامل نابودی سرزمین و مقصر آسیب خواهرش خوانده شد. بیگناه.
پرنسس رین، جسمی و روحی آسیب دیده بود. اما تنها چیزی که پادشاه به آن اهمیت میداد جای زخم ها و رابطه با پادشاهی آبی بود.
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
ملکه مامور شد لن را به جایی دور،غیر از قصر شمالی ببرد.جایی که نفرینش آنها را گرفتار نسازد.او جنگ و خشکسالی و سیل را از چشم لن میدید.مردک احمق.آیا او روح خندان پیشگو را نمیدید؟
وقتی ملکه به دیدار لن رفت تا او را از قصر شمالی ببرد سعی کرد موقعیت را برایش روشن کند.
"لن تو هیچ تقصیری نداری جز اینکه با ماه گرفتگی به دنیا اومدی.وضعیت برای رین هم چندان جالب نیست.اون قراره وارث آینده باشه و بار سنگینی رو شونه اشه.برادر کوچک تر پادشاه مدعی سلطنته و نمیدونیم ممکنه چه بلایی سر رین بیاره.همسایه ها هم هستن.امپراطوری زرد قدرتمنده ولی قدرت تو یه چشم به هم زدن میتونه از دست بره.اعلی حضرت انتظار داره وارث بعدی بدون احساسات پادشاهی رو حفظ کنه.ولی رین اینجوری نیست. اون نمیفهمه که رین باهاش فرق داره"
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
"ملکه. شما میخواید منو از خانواده سلطنتی دور کنید. اگه این سرزمین میخواد نابود بشه بذار بشه. من اهمیتی بهش نمیدم. ولی حاضرم برای کسی که میخوام ازش محافظت کنم این سرزمینو نابود کنم. رین به من معنای این دنیا رو یاد داد. برای من رین تمام دنیامه."
لن زانو زد.
"لطفا بذارید ازش محافظت کنم. بهم یاد بدید چجوری ازش محافظت کنم. "
ملکه تامل کرد.
"من بدون اینکه پادشاه بفهمه این کارو میکنم. اگه اتفاقی برای ما افتاد از رین محافظت میکنی؟"
"بدون شک"
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
https://comiko.net/chapter/45880
این لینک مانگاشه. فقط انگلیسیه
اگه خواستید ادامه اشو بخونید
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/7516
کمکی از دستم برمیاد؟ حتی اگه درحد شنیدن حرفات کوچیک باشه...
#little_M
#دایگو
~~~
نه نه خیلی ممنونم حالم خوب شده😊