📪 پیام جدید
پوست سفید، موهای مشکی، چشمان خاکستری، و خاطراتی که قفلشان شکسته بود و به ذهن یوکیگین هجوم می آوردند.
"_ بپر! بپر توش!
یوکیگین کودک با شادی تمام در چاله آب کوچکی که پس از باران تشکیل شده بود، پرید.
بدو الان از اتوبوس جا میمونیم!
یوکیگین نوجوان با تمام سرعت پشت سر پسر مو مشکی ای میدوید تا به اتوبوس برسد.
_من وانیلی میخوام!
یوکیگین در کنار پسر جوان موشکی ای، با لذت شیر بستنی کاکائویی اش را میخورد.
_شیرو وایسا!
پسر مومشکی به یوکیگین التماس میکرد.
_ اون منو گول زد! اون تمام مدت دلیل مرگ مامان بود و اینو میدونست ولی تو بغل من میخندید!
یوکیگین عصبانی بود. با خشم میغرید.
_ اون فقط یه بچه بوده!
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
_ مامان بخاطر نجات اون دختر پرید تو یه رودخونه طغیان کرده. و اون دختر دو سال دوست دختر من بوده و بهم نگفته! دو سال معشوقه من بوده و این قضیه رو از من پنهان کرده. من میخواستم باهاش ازدواج کنم کورو میفهمی؟
آسمان غرید و شروع کرد به باریدن.سرتا پای دو پسری که جلوی در دانشگاه ایستاده بودند، در کمتر از چند ثانیه خیس شد.
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
_تو میدونستی.
یوکیگین فریاد زد.
_تو میدونستی کورو و به من نگفتی!
پسر مومشکی روبه رویش، سرش راپایین انداخت.
_نمیخواستم رابطه اتون خراب بشه...
_تو برادر دوقلوی منی. تو همیشه، همه جا پیشم بودی. تو دیدی که بعد از مرگ مامان خونواده امون چطور شد. کورو تو همه چی رو میدونستی و به من خیانت کردی!
یوکیگین چرخید و بی هدف به سمت پاساژ رو به رو، قدم در خیابان لیز از باران گذاشت.
_شیرو وایسا!!!
یوکیگین نور شدیدی را در سمت چپش دید...
بوی لنت سوخته ماشین می آید...
طعم خون بر زبانش میلغزد...
صورتش خیس و سرد است...
رد قرمزی روبه رویش بر زمین میبیند...
صدای همهمه و آژیر و فریاد و گریه ی مضطرب یک پسر مومشکی را میشنود...
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
همه چیز مانند یک فیلم که به انتها برسد، یک دفعه قطع میشود. بوها، طعم ها، حس ها، تصویرها، صداها. فقط انگار این فیلم هیچ تیتراژی ندارد..."
یوکیگین به چشم های خاکستری پسر رو به رویش نگاه میکند. موهای سیاهش در باد تکان میخورند.
_کورو...
یوکیگین تا به حال با افراد خاص حرف نزده بود.
_تو برگشتنی...
پسر مومشکی لبخند زد.
_میدونستم بدون من جایی نمیری. ما همیشه با هم بودیم. تو هیچوقت منو تنها نمیذاری.
دستش را در دست چپ یوکیگین قرار داد. یوکیگین دستش را گرفت و او را به خود نزدیک کرد.
#little_M
#دایگو
📪 پیام جدید
_ مرگ معشوقه ایست زیبا...
با دست هایی باز...
در انتظار تو...
او را در آغوش بگیر...
سفت و محکم...
گویی نفس هایت به او بند است...
او را بچرخان...
با او برقص...
با معشوقه خود عشق بازی کن...
باشد که گرفتار زندگی ابدی شود هرکه نتواند دید...
یوکیگین پسر مومشکی را در آغوش کشید و چرخاند. پسر لبخند زد و با آواز اسکلت ها، به همراه یوکیگین، زیر باران، بر همان آسفالتی که روزی خون سر شیرو بر آن ریخته بود رقصید.
نور چراغ، بوق ماشین، صدای سایش لاستیک بر آسفالت. جمعیت همانند سه سال پیش، در خیابان بین دانشگاه و پاساژ جمع شدند. پسر جوانی همانند سه سال پیش، بر زمین افتاده بود و خون سرش آسفالت را آبیاری میکرد. با این تفاوت که این دفعه برخلاف سه سال پیش، موهای پسر جوان مشکی بود.
#little_M
#دایگو
این یکی از خوش وایب ترین و قشنگ ترین و دارک ترین چیزاییه که تا به حال خوندمزگزونزپیتیتوز
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Nummer_ett/7952
من توی پرایوتم فور کردم
بده؟
-مالیس
#دایگو
~~~
نه باو فقط برام عجیب بود😄