📪 پیام جدید
پسره به دختره میگه بهش خون میده تا عقلش رو از دست نده. خون نخوردن این چند وقته خیلی سخت تر شده بوده. (اولش که همو میبینن پسره دختره ارو گیر میندازه ولی دختره زخمی اش میکنه و فرار میکنه (چون نمیخواسته کنترلشو از دست بده و بهش حمله کنه) ولی پسره صداش میزنه و دختره میفهمه پسره کیه) دختره اول امتناع میکنه و میگه تو الان دوکی اگه بفهمن به یه هیولا پناه دادی برات بد میشه ولی پسره با شوخی و خنده میگه خب قرارنیست بفهمن چون تو قرار نیست عقلتو از دست بدی چون من هروقت نیاز داشته باشی بهت خون میدم. (چقد چون چون شد...) خلاصه که دختره قبول میکنه و با پسره به دوک نشین میره. ولی برای همه عجیبه که چرا دوک ۲۰ ساله اشون باید یه دختر ۱۷ ساله ارو نونا صدا بزنه. تو عمارت دوک نشین یه باغ گل زر سفید و قرمز بود که
#دایگو
📪 پیام جدید
دختره عاشق اون باغ بود. خلاصه تقریبا دو سه سال بعد شیاطین شمال شرقی شورش میکنن و دوک شمال (همین پسره) به همراه بقیه میرن که شیاطین رو بکشن. دختره تمام مدتی که پسره نبود دلشوره داشت تا ابنکه بعد از دو روز ولیعهد دوک شمال رو زخمی و خونی با خودش میاره دوک نشین و تقاضای پزشک میکنه. دختره سراسیمه میره بالای سر دوک و میبینه علامت ها و نماد های سرمه ای و سیاهی تمام بدن دوک رو پوشوندن. یه نفرین! دختره عصبانی میشه و سر ولیعهد داد میزنه که چه بلایی سر دوک آورده و چون عصبانی شده و کنترلشو از دست داده اون روی غیر انسانی اش نمایان میشه. ولیعهد و بقیه سعی میکنن به دختره که کنار بستر دوک وایساده نزدیک شن و اونو از دوک دور کنن ولی دختره یه همه اظونو دور میکنه و یه سپر جادویی دور خودش و دوک درست میکنه.
#دایگو
📪 پیام جدید
بعد زانو میزنه و مچ دست دوک رو گاز میگیره و شروع میکنه و خوردن خونش. همه سراسیمه سعی میکنن سپر رو نابود کنن و دوک رو نجاات بدن ولی بعد از مدتی ولیعهد جلوشونو میگیره. چون دوک داشت تکون میخورد. دوکی که نمیتونست حتی درست نفس بکشه حالا داشت تکون میخورد کم کم به هوش اومد. همون لحظه سپر از بین رفت و همه اومد دور دوک. دوک بلند شد و دستش رو گذاشت رو سرش و همه خوشحال بودن که نفرین یکم ضعیف شده ولی همون لحظه دختره که از به هوش اومدن دوک خیالش راحت شده بود از هوش میره و میفته زمین. دوک دستور میده از دختره مراقبت کنن و خودش میره تا با ولیعهد حرف بزنه. ولیعهد ماامید شده که دوک به هیولای شمال پنها داده بود و دقیقا از همون وقتی که دختره اومده به ملک اربابی دوک حمله های شمال هم متوقف شدن. ولی دوک خیلی جدی
#دایگو
📪 پیام جدید
به ولیعهد میگه که اگه بخواد به دختره آسیب بزنه براش مهم نیست که باهم بزرگ شدن و مثل برادر میمونن، با ولبعهد میجنگه و حتی اگه لازم شد میکشتش. ولیعهد متاسف و ناامیدانه سر پایین میندازه ولی بعد با یه نگاه خنثی و خشک سر بلند میکنه و به دوک میگه
"_ به عنوان دلیعهد بهت دستور میدم هیولای شمال رو تو ملک اربابی ات زندانی کنی. برام مهم نیست تو ملک چه رفتاری باهاش داری. فقط نذار مردم آسیب ببینن. "
ولیعهد بزرگ ترین کمکی که میتونست رو به دوک کرده بود. دوک تعظیم کرد و از ولیعهدی که داشت اونو ترک میکرد تشکر کرد. ولی هر دو میدونستن این رابطه نزدیک و برادرانه دیگه تموم شده.
وقتی دختره به هوش میاد به دوک میگه میتونه با خوردن خون دوک خونش رو از نفرین تصفیه کنه و نفرین رو به بدن خودش منتقل کنه. دوک شدیدا
#دایگو
📪 پیام جدید
دخالفت میکنه ول یدختره میگه چون خون غیر انسانی داره مقاوت بدنش در برابر نفرین بالاست و میتونه نفرین رو نابود کنه فقط باید نفرین رو ذره ذره منتقل کنه. این میشه که آخر سر دوک موافقت میکنه و پاک سازی نفرین حدودا ده سال طول میکشه. حالا دوک سی و دو سه سالشه و نفرین از بین رفته و دختره ۱۹ سالش. دوک عاشق دختره است و سعی میکنه متقاعدش کنه تا باهاش ازدواج کنه ولی دختره نمیخواد زندگی دوک رو خراب کنه. هرچی بیشتر میگذره قسمت غیر انسانی دختره قوی تر میشه و راحت تر کنترلشو از دست میده. ولی آخر سر دوک تو ۳۵ سالگی خودش و ۲۰ سالگی دختره میتونه متقاعدش کنه که باهم ازدواج کنن. یه زندگی عاشقانه و گوگولی ولی برخلاف انتظار همه تو اون دوران که زوج ها زود بچه دار میشدن، اونا حتی بعد از گذشت پنج سال از ازدواجشون
#دایگو
📪 پیام جدید
هیچ بچه ای نداشتن. چون دختره ممانعت میکرد. یه روز تو ۴۰ سالگی دوک و ۲۱ سالگی دختره، دختره کنترل خودشو از دست میده و روی هیولایی اش میزنه بیرون و کل باغ گل رز رو با جادو نابود میکنه. وقتی خودش رو پیدا میکنه میشینه زمین و شروع میکنه به گریه کردن و دوک هم دلداری اش میده. دختره وسط گریه هاش میگه (عاقا من یه چی رو جا انداختم. اون موقع داشت نفرین دوک رو از بین میبرد. بهش میگه که من نیمه اهریمنم و خون اهریمنی ام هی داره گسترش پیدا میکنه و انقدر ادامه پیدا میکنه تا کاملا اهریمن شم. و واسه همین پلم خون میخواد. هرچی بیشتر خون بخورم زودتر اهریمن میشم. حالا هم که خون تو نفرین داره حتی سریع تر اهریمن میشم (نمیدونم چرا اینارو بهش گفت اینجوری که دوک صد درصد نمیذاره دختره نفرینشو برداره😂💔) ولی خب من به
#دایگو
📪 پیام جدید
هرحال یه روری اهریمن میشم و عمر من تا وقتیه که اهریمن شم چون نمیخوام به عنوان یه اهریمن زندگی کنم و میخوام قبلش بمیرم ولی خب چون عمرم زیاده پس همینجوری اش هم خیلی طول میکشه و تو عمرت همینطوری اش خیلی کمه نمیخوام بدون تو یه زندگی طولانی ارو زندگی کنم. و اگه نفرین عمرتو کم کنه که دیگه هیچی. یه جورایی میگه ببین نفرین یا عمر منو کم میکنه (با سرعت بخشیدن به اهریمن شدنم) یا عمر تورو. حالا من عمرم خیلی بیشتر از توعه بذار عمر منو کم کنه. آره ابنو جا انداخته بودم حالا برگردیم به حال به نظم برید قبل پرانتزو دوباره بخونید که بفهمید کجا بودیم😂💔) من اگه بچه به دنیا بیارم ممکنه خون اهریمنی ام هم بهش منتقل کنم و اونم مثل من هیولا میشه و تازه بچه تورو هم یه جورایی هیولا کردم و در حق توهم ظلم کردم.
#دایگو
📪 پیام جدید
ولییییییی دوک بعد یه مدت اینطوریخ که اصلا برام مهم نیست و من دوستت دارم و اینا تا اینکه تو ۴۵ سالگی خودش و ۲۲ سالگی دختره، دختره ارو قانع میکنه که بچه دار شن. ولی دختره ازش یه قول میگیره اونم اینکه هروقت دختره داشت کامل اهریمن میشد پسره خودش باید بکشتش. (حالا یکم اضافات بگم. دختره میگه که ببین من بالاخره یه روزی اهریمن میشم. و بالاخره یا انقد اهریمنانه رفتار میکنم که یکی میکشتم یا خودم قبلش میرم به یکی میگم عاقا منو بکش چون خودم انقدر ترسو هستم که نتونم خودم خودمو بکشم. حالا من دوست ندارم این زندگی ام که همینجوری پر از درده ارو بدون تو بگذرونم. و ترجیح میدم اونی که منو میکشه تو باشی. ) خلاصه دوک هم قول میده و دختره قول میده که دیگه تا وقتی کامل اهریمن شد اصلا به این موضوع فکر نکنه و قصه
#دایگو
📪 پیام جدید
غصه* اهریمن شدنشو نخوره. دختره یه دوقلوی دختر و پسر سالم بدون هیچ خون غیر انساین ای به دنیا میاره. چند سال مثل یه روج عادی زندگی میکنن تا اینکه دیگه دختره جدی جدی کامل تبدیل میشه. (دوک ۵۵ سالشه و دختره ۲۴) به بچه های خودش حمله میکنه و کلی عمارت رو خراب میکنه. ولی خهی باز کنترل خودشو به دست میاره هنوز کامل کامل اهریمن نشده. به دوک میگه حالا دیگه باید بکشیم. قول بده که وقتی کامل اهریمن شدم (به زور عقل خودش رو نگه داشته و میدونه چند دیقه یا چند ساعت دیگه کامل تبدیل میشه) منو میکشی. از دوک قول میگیره و میگه حالا دیگه خیالم راحته. میتونم دردمو تموم کنم. و کامل تبدیل به اهریمن میشه. فقط هم به دوک حمله میکنه حتی به شوالیه هایی که بهش حمله میکنن هم کار نداره. دوک هم میکشتش. بعد هم تمام دوسال بعدی که
#دایگو
📪 پیام جدید
زنده است رو ساکت و گوشه نشین و منزوی میشه و خیلی زود پیر میشه و وقتی تو پنجاه و هفت هشت سالگی میمره انگار یه پیرمرد هفتاد هشتاد ساله است.
(بله این بود انشای من. ولی وقتی ایده هامو رو کاغذ (البته اینجا کاغذ نیست) پیاده میکنم به اون جالبی ای که تو ذهنمه نمیشه. نمیدونم چرا... آره و خب اینکه بنده چون یک آدم کش بده ای هستم (ینی وقتی یه داستان میسازم حداقل تا سه نسل ادامه اش میدم و الان ولم کنی یه داستان دیگه برا اون دوقلوها میسازم) خیلی استقبال میکنم که داستان دوقلو هارو شما بسازید💖
#little_M
#دایگو
اولندش ایده خفن و نابی بود و جدا لذت بردم.
دومندش من رابطه خواهر گونهی دوک و دختر رو خیلی دوست داشتم ولی با ازدواجشون با اینکه خیل خوشگل و گوگولی بودا ولی یه جوری شدم نظر من بود این.
در کل خیلی قشنگ بود حتما بنویسش، و سعی کن دختره رو هم قوی نشون بدی از دخترای ضعیف خوشم نمیاد😂💔