هدایت شده از انباری کوچک اژدها سواران
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/anbaryyy_e/2767
- چون ... تو هنوزم یه بچه ای . دستت به خون آدم پاکی آلوده نشده . علاوه بر اون ، اون نگهبان ها دشمنان من هستن . هیچوقت بهم وفادار نبودن و نخواهند بود .
- پس تو چی ؟
- من ؟
- برای تو چه اتفاقی قراره بعدش بیفته ؟
- شاید این جا به دست تو بمیرم ... شاید هم روحم رو تسلیم کنم .
- تسلیم کیا ؟
- مردم این شهر .
- ولی ...
- اره میدونم رقت انگیزه .
- مردم همین شهر من رو برای قتل تو فرستادن .
- خب ؟ پس چرا منتظری ؟انجامش بده
- خب ... راستش الان ...اون قدر ها هم مطمئن نیستم که کارشون درست باشه .
- میخوای چیکار کنی ؟
- نجاتت میدم .
- جسمم رو نجات میدی با خاکستر روحم چیکار میکنی ؟
- التیام روحت با خودم .
#سباستینمککویین
#دایگو
هدایت شده از انباری کوچک اژدها سواران
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/anbaryyy_e/2767
- تو واقعا بچه متفاوتی هستی .
- نمی خوام به آدم خوب دیگه رو هم از دست بدم .
- میخوای وارث من بشی ؟
- فکر کنم تنها راهی باشه که بالاخره مردم این شهر درکت کنن.
- اگه تو پیشم بمونی دیگه نیازی به این شهر و مردمش ندارم .
- چشمات دیگه متلاطم نیست . آروم شدی .
- تو آرومم کردی . اولین کسی هستی که اینطور درکم کرده.
زن بار دیگر برای آخرین بار پلک زد و بعد چشمش را بر هوای ابری و سردی که به صورت اش می خورد بست و روی دستان کودک بیهوش شد.
آن روز هیچکس نفهمید بین آن دو واقعا چه اتفاقی افتاد ولی بعد از آن ناممکن هم ممکن شد.قلبی سنگی و سخت نرم شدودرنگاه کودک غرق شد . در آخر که می داند که پایان چیست ولی همه این را به عنوان پایان بانوی خون می دیدند.
پایان
#سباستینمککویین
#دایگو