eitaa logo
شماره "۱"
139 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
105 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 𝖲𝗈𝗇𝖽𝖾𝗋 ؛
درود؛ قصد دارم یه تقدیمی کوچیکی بدم. شما این پیام رو ارسال می‌کنید و اسم فیلم مورد علاقه‌تون رو میگید، من اسم چنلتون رو به همراه دیالوگ معروف از فیلم و سریال مورد علاقه‌ی شما با خط خودم می‌نویسم و تقدیمتون می‌کنم. ممبر ها هم می‌تونن شرکت کنن. 𝖳𝖺𝗀
📪 پیام جدید سلام منظورتون از فیلم سه ثانیه، Three Seconds هستش؟ برای تقدیمی پرسیدم ~~ سلاممم، بله اون یکی اسمش (رفتن عمودی) هست اگه اشتباه نکنم. اگه سختتونه حتما بگید یه فیلم دیگه می‌گم، فیلم موردعلاقه زیاد دارم😄 می‌دونم اون زیاد شناخته شده نیست
امروز دیگه می‌خوام بخش جدید داستانک رو شروع کنم🥳😔 البته دیگه داستانک نیست بیشتر شده_ یه فکری هم برای اسمش دارممم
باورتون میشه دو تا لفت داشتیم؟ ما ۱۴۵ بودیم و الان رسیدیم به این تعداد. واقعا دیگه داره حس بدی بهم دست میده
یلدای ما که داره نامبارک میشه، ولی...
یلداتون مبارککک بهتون تبریک میگم که از این فصل سرد و خشک اما زیبا گذر کردین و با خوبی‌ها و بدی هاش ردش کردین، امیدوارم تو زمستون براتون کلی اتفاق قشنگ بیوفته❤🍉✨
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نوری که می‌تابد و جهان تاریک ما را روشن می‌کند، بنگر، او همان قهرمان بدسرشت ما است که با وجود دانشش از سرنوشت خود، باز هم به نجات ما میاید. سالیان پیش بود که جادوگر اعظم برای نوزاد نورانی شعری سرود و آینده‌اش را در آن گنجاند:《او قهرمان بزرگ دوازده پادشاهی و صدها پس از آن خواهد شد، نامش لرزه بر اندام دشمنان خواهد انداخت و شمشیرش برقرار کننده عدل و انسانیت. اما سرشت خوب وی در جوانی نابود می‌شود و مرگی ترسناک به سراغش میاید، تاریکیِ مرگ نورش را می‌بلعد و جهان را در نابودی تنها می‌گذارد. آنجاست که قهرمانی دیگر میاید.》 این پیشگویی تبدیل به طره‌ای زلف سیاه بر روی موهای طلاییش شد، اما او نایستاد، شمشیرش را هر دفعه بیرون کشید و به وقت مرگش نیز خود را تسلیم پیشگویی کرد، و ما باقی ماندیم و تاریکی و امید به ظهور قهرمانی دیگر.
هیچکس نمی‌دانست اگر پسر به شمشیر برسد چه می‌شود، هیچکس به جز مادرش که نگهبانی سنگی بود. این سرنوشت و تقدیر پسر بود و باید انجام می‌شد، دخالت تنها هرج و مرج می‌ساخت، اما‌مگر می‌توان به یک مادر گفت پسرت را نجات مده؟ نه نمی‌توان گفت. پسر قدم به قدم به سوی شمشیر و پذیرفتن شرارت و تاریکی پیش می‌رفت و در آسمان‌ها مادرش با تمام توان با فرشتگان دیگر مبارزه می‌کرد. یک قدم، یک زخم شمشیر بر روی بازو. یک قدم، یک مشت بر روی فک فرشته. یک قدم، یک پر کنده شده از بال. فرشته سنگی، تنها یک وجب فاصله با نجات پسرش داشت، اما نمی‌توان از تقدیر فرار کرد، دست فرشته‌ای دیگر آمد و مچ فرشته سنگی را گرفت. با کشیده شدن دست مادر، پسر نیز به شمشیر دست زد، با جلوگیری از نور مادر، تاریکی نیز پسر را فرا گرفت.
هدایت شده از ستاد مبارزه با بیکارا
بدویید هندونه کنار اسم کانالاتون بزارید
نمی‌دونم چرا ولی می‌خوام انجامش بدم