eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
بنی اوویچ، پسری بود با چشم‌های غمگین و قلبی وحشی. خطرناک‌ترین روی یخ، تنهاترین در زمین. _شهر خرس
فَک، هرگز با شماره "۱" بازی نخواهد کرد، چون شماره"۱" ویدار بود. در عوض، روی کلاهش می‌نویسد "یک"، و مردان سیاه‌پوش به خاطر این کارش همیشه برای او بلندتر از دیگران می‌خوانند. _شهر خرس
تصمیم‌گرفتم مثل آدرین یه متن درباره ویدار بنویسم.
من و ویدار از خیلی جهات شبیه هم بودیم، هر دومون اون کاری که به نظر درست میومد رو انجام می‌دادیم، و خیلی از مواقع اشتباه بود. اما ویدار قوی بود، اون شجاعت انجام هر کاری رو داشت. شاید این اسم رو انتخاب کردم چون می‌خواستم مثل اون باشم، که وقتی کاری رو که فکر می‌کنم‌ درسته انجام بدم، دیگه نترسم. حتی اگه اشتباه باشه. از طرفی من و ویدار هر دو تامون برای چیزی که دوست داریم می‌جنگیم، حتی اگه راهش اشتباه باشه. اما... ویدار تیمو رو داشت، اون پک‌ها و بقیه رو داشت، من خیلی اوقات حس می‌کنم تنهام. حس می‌کنم اگه یه پوست خرس آتیش بگیره من تنها باید از پسش بر بیام. ویدار اون چیزی بود که می‌خواستم باشم. حالا من ویدارم، یه نویسنده خیال‌پرداز که تو ایستگاه34 زاده شده. من ویدارم، بیرون اومده از دل آپولو، آپولو نسخه شکست خورده و ضعیف من بود، همونی که همیشه دوم بود و مجبور بود بغضی رو پشت خنده پنهان کنه تا بقیه نفهمن چقدر شکست خورده. ویدار می‌خنده، می‌نویسه و ترسی از حرفاش نداره. از قضاوت شدن، از قرمز بودن. ویدار مثل ویداره. من می‌جنگم. کسایی که شوقی برای دیدنم ندارن رو کنار می‌ذارم‌ می‌نویسم و هر آنچه هستم را به نمایش می‌ذارم. من برای عقایدم تو این شهر وحشی می‌جنگم و برام اهمیتی نداره. تصمیمات آنی میگیرم، چون این کار ویدار رو قهرمان کرد و من ویدارم. در آینده خواهم گفت، همه چیز از یک دعوا شروع شد، دعوایی میان بیرتاون و هد، دعوا باعث پایان ویدار و شروع ویدار بود. و همه چیز با یک چالش ادامه یافت. ماجراجویی؟ آه... ماجراجویی دردناک است. و من هم‌تیمی هاکی ندارم، اما شما رو دارم: ایگدراسیل، سولی و آدرین، دالدرک، مدیا، سیلوانا، آرتمیس، لورال، هینامی، سباستین و ریون، کتابخون، سیلنا، راوی، آمایا، آسو، هاتا، محیا، مالیس، نورا، نهان فاذر، سنترال و خیلی‌های دیگه که جا انداختم، مرسی که هستید. _ارادتمند شما، ویدار.
و می‌دونید میراژ از کجا شروع شد؟ میراژ بُعدی از من محتاط است. میراژ دلش می‌خواست دیده بشه، مورد توجه قرار بگیره، استعدادی که نداشته رو حس کنه. میراژ دلش نقاشی می‌خواست و با اعضای ستویا آشنا شد. با کسانی که بی واهمه نقاشی می‌کشند، خطوط را از ته قلب بالا می‌آورند و زندگی می‌کشند. اما میراژ خسته شد، از صداهای تو سرش و اتفاقاتی که داشت می‌افتاد، پس ویدار رو تنها گذاشت و رفت. و من دیگه هیچوقت نتونستم، تبدیل شونده کوچولوم رو پیدا کنم. من روزی میان خطوط شکسته و رنگ‌ها اون رو خلق کردم، و روزی که قلبش شکست هم از دستش دادم. شاید یه روزی دوباره ببینمش، اما مهم نیست آپولو باشم یا ویدار یا میراژ یا حتی چارلی. مهم اینه که بفهمم خودم کیم. و وقتی فهمیدم به شما خبر خواهم داد. چون هیچ دوستی هم‌تیمی نمی‌شود.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
و من آن احساس را عشق نامیدم.
دلگیرم...
کلمات را جوری چید که معنای آنها پنهان شوند و فقط کسانی معنا را بفهمند، که درکش کنند. سپس، شعر زاده شد.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثلا می‌تونید توی یه جمع بزرگ بشینید، لبخند بزنید و حرف بزنید. اما فقط خودتون بفهمید از فشار تنهایی، قلبتون چه جوری ترک بر میداره. نه، تنهایی نیازی به خلوت بودن و سکوت نداره.