دوست دارم که خودم را ز خودم دور کنم
خود من با خود من در خود من میجنگد
کلاغها خبری رسانند. اینکه کمپ دیگری پیدا شده، بیایید با اگل سفالگری و رس گردنبند امسالمان را درست کنیم و به یاد ماجراجوییهایمان بیافتیم کلمات که در گوشمان نجوا میشود روی کاغذ جاری کنیم.
بیایید به کلبه پرسی جکسون فن
نجوای کلمات
اردوگاه دورگهها
میخندم اما چشمانم رنگ غم دارد؛
باشم یا نباشم واقعا دنیا چه کم دارد؟
برای گوجه فن که هرروز به حاضران در کلبهاش املت میدهد. به درد و دل آنها گوش میکند. همه از او هدیه میخواند و او بی چون و چرا دوباره تقدیمشان میکند.
بیایید دور هم به صرف املت
املت/Omlet
زندگی در گذر است
آدمی رهگذر است
زندگی یک سفر است
آدمی هم سفر است
آنچه میماند از او
راه و رسم سفر است
برای بهترین اژدهاسوار کل سرزمین که شکارچیان اژدها کلبهاش را ویران کردند اما او بدون توقف از کلبه مخفیاش پرده برداری کرد. بیایید به جمع این از نو شروع کرده بپیوندیم.
همان اژدهاسوار ماهر
انباری کوچک اژدهاسواران