گفتم کاش میشد امشب دست دلمو بگیرم ببرم امانات حرم ، بگم آقا میشه این اینجا امانت بمونه؟ ولی بعد دیدم نه! امانت یهروزی برمیگرده دست صاحبش. من نمیخوام هیچجوره دلمو ازت پس بگیرم. میخوام همیشه همونجا بمونه. مثلا جاش بدی بین گلای بالای ضریحت ، لابهلای شال و تیکه پارچههای تبرکی زائرات. یا مثلا تو یکی از حجرههای طبقه دوم حرم که من همیشه دلم میخواست ببینم یعنی اونجا کجاست. اصلا خلاصه بگم ؟ دلم از زائر بودن خسته شده. دلش میخواد همسایه باشه. دوست صمیمیت باشه. از همون دوستای قدیمی و بامعرفتت.
تو شهر ، مجازی ، تلوزیون همهجا بوی
امامرضا میده. کاش همیشه همینطوری بود.
یوتویوب برام بدون فیلترشکن بالامیاد و
حتی سرعتش از وقتی که به فیلترشکن
وصل میشدم هم بهتره. نکنه دارم میمیرم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش من اوحدی بودم ، به من زنگ میزدی.
یادداشت سه /
سناریوهای زیادی چیدهام. برای روزی که قرار است تمام خیابانهای تهران را به تنهایی فتح کنم. سوار مترو شوم ، در حالی که چاووشی در گوشم میخواند :«از اون دوتا چشم پر از جنون چه خبر ؟» به چشمهای آدمها نگاه کنم و سعی کنم بفهمم در ذهنشان چه میگذرد و با چه رنجی سروکار دارند. میدانم که آخرسر هم نمیفهمم ، اما کاویدن صورتها را دوست دارم. مقصدم بشود سینما و ترجیحا یک بلیط برای یک فیلم طنز. با گذاشتن هر تکه پاپکورن در دهانم اشکهایم را پاک کنم. بعدش برای خودم یک دسته گل بخرم. از آن نرگسهایی که لای روزنامههای کلاسیک پیچیده شدهاند. ترجیحا هوا بارانی شود تا از سر اجبار و از ترس خیس نشدن ، در یکی از کافههای نبش خیابان پناه بگیرم. یک کافه لاته سفارش دهم و چشم بدوزم به قطرههای باران. و دوباره چاووشی برایم بخواند : «من تمومش کردم زندگی ولکن نیست.»
من هنوز تو دورانی زندگی
میکنم که دهه هفتادیا کنکور
دارن و مخاطب عموپورنگ
دهه هشتادیا هستن.
بیاید انقدر شبیه همدیگه نباشیم. دنیا هنوزم به آدمهایی که کتوشلوار رو با کتونی میپوشن یا آهنگای رضا یزدانی گوش میدن نیاز داره.
بچهها ما همین الانشم باختیم. میگم باختیم چون با این حجم از اطلاعات اقناع کننده و خوبی که توی دینمون هست، با داشتن بانک اطلاعاتیِ قدری مثل قرآن ، کم آوردیم. میگم کم آوردیم چون فرهنگ پوچ و متعفن دشمن داره به جوونامون غلبه میکنه. چون ما هیچ استفادهای ازشون نکردیم. ما بلد نیستیم تولید محتوا رو. بلد نیستیم چطوری یه جوونو بکشیم تو آغوش خودمون. تا یاد نگیریم همینطوری بازندهایم. تازه بازیهای بعدی رو بدتر از این میبازیم.