eitaa logo
دانلود
🌹 از مشهد که آمدیم ایام فاطمیه شروع شده بود.از قم استادی را به خانه مان دعوت کردیم که مُبلغ خارج از کشور بود. در این ایام گاه تا هشتصد نفر را در پایگاه غذا میدادیم. رییس پایگاه بودن در سن و سالی که داشتم کار کوچکی نبود. اما چون عاشق کارم بودم،هم به درس و حوزه میرسیدم هم به پایگاه. روزی یکی از بچه های پایگاه گفت:((خبر داری چیشده؟؟)) _نه چیشده؟ یه نفر از پایگاه برادران نیمه شب جمعی از پسرارو میبره توی یکی از کوچه های حاشیه منطقه تیر اندازی میکنن،بعدم میبردشون غسالخونه! خبر را که شنیدم افتادم دنبال جمع کردن اطلاعات.چه کسی، کجا و چرا؟ همه را روی کاغذ اوردن.وقتش بود تا مسئول این کار گوشمالی داده شود. گزارش را که،رد کردم شنیدم برادران پایگاه در به در دنبال کسی هستند که گزارش کرده. آن روز ها حوزه برادران طبقه بالای حوزه خواهران بود. چند نفری آمدند به پرس و جو تا بفهمند چه کسی این کار را کرده.چه کسی بوده که علیه مصطفی صدرزاده گزارش داده .اما ما هم راهش را بلد بودیم! راه مخفی کاری و ندادن اطلاعات را ! بعد ها که ازدواج کردیم در چشمانم نگاه کردی و پرسیدی:((تو میدونی خبر شلیک شبانه رو کی داده بود؟)) نگاهت کردم و گفتم:((ناراحت نمیشی بگم؟)) _نه به جان تو! _من بودم! دهانت از تعجب باز ماند :((نه!)) _بله! به سرفه افتادی:((ببخش من رو،اون روزا کلی به کسی که مارو لو داده بود،فحش دادم!)) _یادت رفته چی کار کرده بودین؟سه شب پشت سر هم سروصدا راه انداخته بودین،اونم چه جور ! ضمن اینکه شنیدم بعد از اونم بچه هارو برده بودی بهشت رضوان روی سنگ مرده شور خونه خوابونده بودی. خندیدی،از همان خنده های نمکین معصومانه:((چقدر بد و بیراه نثارت کردم عزیز،بی اونکه بدونم کی هستی! یقه مسئول اطلاعات رو چسبیده بودم تا بگه چه کسی گزارش داده. وقتی گفت یه خواهر ،تعجب کردم!)) 🌷 🔸ادامه دارد ... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
علوم کاربردی
سالروز شهادت سرلشکر 💔 شهید منصور ستاری در سال ۱۳۲۷در قرچک ورامین به دنیا آمد او پس از طی تحصیلات متوسطه، وارد دانشکده افسری شد. پس از طی مدارج علمی از جمله رادار کنترلی، دوره کنترلر شکاری را ، در آمریکا و اخذ لیسانس برق و الکترونیک از دانشگاه تهران، به خدمت ارتش درآمد و در شمار افسران خوش فکر و مدیر نیروی هوایی قرار گرفت. شهید ستاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در طول هشت سال دفاع مقدس، با قبول مسؤلیت های مهم فرماندهی، معاون عملیاتی، فرماندهی پدافند هوایی و معاون طرح و برنامه، خدمات شایانی به نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران ارائه داد. وی در بهمن ۱۳۶۵به واسطه شایستگی و لیاقت، به سمت فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و در طی هشت سال مسئولیت فرماندهی این نیرو، با اجرای ده ‌ها برنامه و طرح مختلف، توان رزمی نیروی هوایی ارتش را افزایش داد. شهید ستاری سرانجام در تاریخ 15/10/ ۱۳۷۳به همراه چند تن از مسئولان نیروی هوایی، در مسیر برگشت از کیش به تهران، در مراسم فارغ التحصیلی گروهی از دانشجویان دوره خلبانی در پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان شرکت کردند. پس از اقامت دو ساعته در اصفهان در راه بازگشت، هواپیما، دچار سانحه شده پس از آتش گرفتن سقوط کرد. در این حادثه، شش امیر نیروی هوایی ارتش از جمله سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی (فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران) به همراه سرلشکر ستاری و شش تن از خدمه پروازی به درجه رفیع شهادت نائل شدند. شهید ستاری هنگام شهادت، چهل و شش ساله بودند. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید منصور ستاری 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشای خیس من😭 🦋 گواه این غمه.... 💔 سه هرچی صدات کنم😔 شنبه دلم میگه کمه.... 💔 های نگاه کنی به من...💚 جمکران تو این شلوغیا.....💛 🦋 تو رو قسم میدم..💖 یامهدی به مادرت بیاااا.....🤎 ادرکنی 🖤 🖤 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 كبوترانه پريدند عاشقان خدا به بی‌‌ كرانه ترين سمت آسمان خدا وعرش زير قدم هايشان به خود لرزيد چه سربلند گذشتند از امتحان خدا 💔 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
1_1591030576.mp3
15.65M
به باغبون بگویید دیگه لاله نکاره ! گوشه گوشه این سرزمین لاله زاره! 💚 @Tobeh_Channel
         👇تقویم نجومی یکشنبه👇      👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                (تقویم همسران) اولین و کاملترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. ✴️ یکشنبه 👈17 دی/ جدی 1402 👈24 جمادی الثانی 1445👈7 ژانویه 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ⛔️امروز نیز قمر در برج عقرب سیر می کند و تقارن دارد با نحس. ⛔️اول صبح صدقه فراموش نگردد. 👼 مناسب زایمان نیست. ✅از مباشرت به قصد فرزند اوری احتیاط شود. @taghvimehamsaran 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️بذر افشانی. ✳️ابیاری. ✳️درختکاری و جابجا کردن درخت. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️عمل جراحی چشم مثل آب مروارید و... ✳️مرحم گذاشتن بر جراحات و دمل ها. ✳️و استحمام نیک است. 🔵امور نگارش ادعیه و حرز و نماز آن خوب نیست. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث اصلاح امور است. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث دفع صفرا می شود. 😴😴تعبیر خواب. خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است. یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکة... و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را خصومتی یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد. @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب: کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین 🆔👇 @tl_09123532816 لینک گروه در پیام رسان ایتا و سروش و بله👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹 ما عاشقان آرمان و هدفمان بودیم آقا مصطفی! ما بچه های دهه شصت .طوری که مادرم میگفت:((سمیه،رختخوابت رو هم ببر همون جا بنداز تا شبا زحمت اومدن به خونه رو نکشی.)) سبحان میگفت:((نمیدونی این آقا مصطفی مربی ما چقدر خوبه!)) سجاد میگفت:((اگه خوب نبود جای تعجب داشت،کسی دوست من باشه و خوب نباشه؟!)) سجاد و سبحان برادر های گلم بودند.آن قدر که با سجاد رفیق بودم با کس دیگری نبودم.اما فقط یکسال با هم تفاوت سنی داشتیم.برای همین حرف او برایم حجت بود. چند روز قبل از ایام فاطمیه ،دری از چوب برای ماکت سفارش داده بودیم.اماده شده بود،اما بزرگ در آمده بود.نیسانی گرفتیم تا در را ببرند دم مسجد.بلند کردن در برای ما دخترها غیر ممکن بود.دوستم گفت:((سمیه،اون برادر رو میبینی؟اسمش مصطفی صدرزاده س. میره حوزه بسیج برادران .بگو این رو بگذاره توی ماشین.)) نگاه کردم.کنار پیاده رو زیر درخت بید مجنون ایستاده بودی. آمدم جلو و گفتم :((آقای صدرزاده،میشه این دررو بگذارین داخل وانت؟))بی هیچ حرفی به کمک دوستانت در را بلند کردید و گذاشتید داخل وانت. یادم نیست تشکر کردم یا نه.وانت راه افتاد و من هم. بعد ها بود که فهمیدم عادت مرا تو هم داری:اینکه در کوچه و خیابان یا هنگام صحبت با جنس مخالف به زمین نگاه کنی یا به آسمان !مثل آن روزی که فاطمه ی دوساله بغلم بود.از پارک برمیگشتم.گوشی ام زنگ زد:((کجایی عزیز؟)) _پارک بودم ،دارم میام. _من جلوی در خونه م ،صبر کن بیام با هم برگردیم. فاطمه به بغل می آمدم و نگاهم به زیر بود.کفش های آشنایی دیدم که از جلویم گذشتند.کفش ها مردانه بودند با نوک گرد معمولی. از همان مدلی که تو می پوشیدی. تا به خودم بیایم از من دور شده بودی. به عقب برگشتم و صدایت زدم:((آقا مصطفی کجا؟)) اِ تویی عزیز! _من نگاه نمیکنم ،شماهم؟ هوا سرد است،اما هنوز دوست دارم بنشینم و به عکست نگاه کنم. هنوز چهل روز هم نشده که شهید شده ای و مرا ترک کرده ای.به تو نگاه میکنم و خاطراتمان را مرور میکنم.مرور میکنم و از دل آنها چیزهایی را بیرون میکشم و به زبان می آورم که به سرعت نور از مغزم می گذرند.آیا در برابر چشمان تو در حال جان کندنم؟ 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
‍ 🌹 فروردین ۱۳۸۶بود. ایام عید بود و رفته بودیم شمال،خانه مادربزرگه.باز همان حیاط کوچک باصفا با گل های ناز و اطلسی و یاس و بهِ ژاپنی. باز هوای حریر مانند شمال و بوی گل و طعم دریا . حس میکردم همه یک جور دیگر نگاهم میکنند.انگار رازی در هوا میچرخید.تعطیلات که تمام شد برگشتیم خانه‌. چهارده فروردین که از حوزه آمدم،باز همان رفتار های مشکوک را دیدم. مامان با بابا پچ پچ میکرد ،صحابه با سبحان و سجاد با مامان. در حال رفتن به پایگاه بودم که صحابه مرا کشید گوشه ای:((آبجی خانم یه خبر!)) _بفرما! _بگو به کسی نمیگم! _قول نمیدم.میخوای بگو میخوای نه! _ولی خیلی مهمه! _پس بگو. _قراره فردا برات خواستگار بیاد! نمیدانم چطور نگاهش کردم که گفت:((به خدا راست میگم آبجی!)) _خب حالا کی هست این آقای خوشبخت؟ _مصطفی صدرزاده.مامانش به مامان زنگ زده و گفته میخوان بیان خواستگاری! _مصطفی صدرزاده! _اونم به بابا گفته و موافقتش رو گرفته! سکوتم را که دید،دست هایش را به هم مالید و گفت:((آخ جون،بالاخره یه عروسی افتادیم!)) دوید از اتاق رفت بیرون.سجاد میخواست برود اراک دانشگاه. آمد ساکش را بردارد،به هم نگاه هم نکردیم،حتی خداحافظی هم. گونه هایم سرخ شده بود.صدای مامان را شنیدم که گفت:((علی آقا بریم شیر بخریم؟))هر وقت قرار بود خواستگار بیاید،مامان یادش میفتاد قرار است شیر بخرد و پدر را از خانه بیرون میکشید. بی آنکه به رویم بیاورم کارهایم را کردم و رفتم پایگاه،اما حال درستی نداشتم.مدام جمله ای در سرم میچرخید:آقای صدرزاده میشه این در رو بگذارین داخل وانت؟ چادر سفید گل صورتی ام را روی پیراهنی که تازه خریده بودم،انداختم و دمپایی رو فرشی هایم را هم پا کردم و در حالی که رو گرفته بودم به اتاق پذیرایی رفتم.مادرت بود و خواهرت و زن داداش بزرگت. اولین صحبت از سوی مادرت بود:((شنیدم حوزه میرین!)) _بله! _حوزه قلعه حسن خان؟ _بله! _سطح علمی اونجا چطوره؟ _بدنیست! این بار هم فقط به لب و دهان مادرت نگاه میکردم.هنوز یخ من باز نشده بود که صدای ماشین آمد. _آخ ببخشید .پدرم اومدن! 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرضا مصلی نژاد⭐️ 🌹برای تحصیل به اتفاق عبدالرضا به هنرستانی در شهر لار رفتیم. فصل امتحانات بود و همه درگیر درس و امتحان بودیم که یکی از بچه های ما در خوابگاه پایش شکست. فاصله خوابگاه تا محل امتحان زیاد بود. اگر به امتحانات نمی رسید آن سال مردود می شد. عبدالرضا با اینکه خودش درگیر امتحانات بود، اما روزهایی که این دوست ما امتحان داشت، او را روی دوش خود می گذاشت و به محل امتحان می برد، بعد از امتحان هم او را به همین روش بر می گرداند. امتحانات یک ماه طول کشید، عبدالرضا هم خودش برای امتحان می رفت؛ هم دوستش را برای امتحان کول می کرد و می برد و می آورد. 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید عبدالرضا مصلی نژاد 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
﷽✨✨✨✨✨✨✨﷽ 🔆الهی روزمان را با عطر نام و یاد تو آغاز می کنیم 🔆تو را صدا می کنیم با نامهای نیکویت ... یا ذوالجلال والاکرام خدای من...🍃🌹 این روزها بیشتر حواست به ما باشد... می گویند بزرگترین شکست ازدست دادن ایمان است...🍃🌹 حواست باشد که ما شکست نخوریم.. ما هنوز هم تورا ارحم الراحمین می دانیم.. حتی اگر سخت بگیری..🌿🌹 هنوز هم تو همان خدایی.. اما ما... مگذار که ازدست برویم آرام جان ها.. ما امیدمان به توست..🌿🌹 بر دل و جان ناآرام ما آرامش عطا کن خدای من..🌿🌹 به حضورت.. به نگاهت... به یادت نیازمندیم... ❤️سلام امام زمانم❤️ 💚سلام مهدی جان💚 ای پادشه خوبان☀️ داد از غم تنهایی😔 دل بی تو بجان آمد💔 وقت است که باز آیی💗 ز روی مهر گر شها گذرکنی به کوی ما برآوری به یک نظر تمام آروزی ما 🌸 🌹سلام روزتون مهدوی🌹 📤بانشرمطالب در فراگیری معارف مهدوی سهیم باشیم اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🍃 عــٰاقبت‌دوست‌داشتنت عــٰاقبتشان را‌بہ‌خیر‌کرد 💔 🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃