🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت5
میگویند کسانی که درحال احتضارند،همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان میگذرد.من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم،اما به همان سرعت،گذشته از جلوی چشمانم میگذرد.
بیان این همه خاطره باعث نشده آن گُل آفتاب روی صورتت جا به جا شود.پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یاداوری ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند.
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز ،شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم.
آن روزها دو کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق میزد :یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری.
این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه ای را تشکیل میداد. یکی از این کانکس هارا داده بودند به خواهر ها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادر ها.
یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه.
آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران،اما چون سنم کم بود اجازه نمیدادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمیکنند،شدیم مسئول خرید پایگاه.
مثلا اگر شیرینی میخواستند ،چون کهنز شیرینی فروشی نداشت،باهم میرفتیم شهریار،شیرینی میخریدیم و می آمدیم.
از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با آژانس می رفتیم یا با سواری، ایام فاطمیه هم می رفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمـه زهرا سه مرثیه و سرود می خواندیم. پانزده ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیت های جدی تری به من بدهد. سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به جنوب کشور رفتیم، فکر کن آقامصطفی! رفته بودم جاهایی را می دیدم که پدرم سال ها آنجاها جنگیده بود و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همان جا عشقم به شهدا، به همه آنهایی که به دنبال مهتاب می دویدند و خودشان می شدند ماه، بیشتر شد. فکر کن شـب کـه بـه چشم انداز نگاه می کردی، اگر خـوب نگاه می کردی، می دیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است! وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگ تر شده بودم.
بالاخره این یک گل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد.. روی سنگ سرد جابه جا می شوم و با دور تندتری گذشته را مرور می کنم...
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت6
دیگر آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه اندازی و رسیدگی به پایگاه،کار سختی است.شورایی بالاسر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی میکرد.دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود،شد فرمانده پایگاه،اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده . فکرش را بکن!
در هجده سالگی شدم فرمانده.البته زهرا باز هم کنارم بود . رشته او انسانی بود و رشته من تجربی.
مدرسه هایمان هم کنار هم بود.
از خانه تا پایگاه را با هم میرفتیم و برمیگشتیم .برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار.
همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم ،اما قبول نشدم. دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی،سطح بالایی را تجربه کنم،بعد بروم دانشگاه.به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم،تاثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود.
دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم میرفت و هروقت می آمد کلی از خوابگاه و درسهایی که میخواند وروح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف میکرد.
خیلی دلم میخواست من هم بروم جامعه الزهرا(س). برای همین به همراه دوتن از دوستانم در دوجا آزمون دادیم:در حوزه شهر قدس و حوزه باقر العلوم ع
حالا ضمن آنکه حوزه میرفتم،در پایگاه هم مشغول بودم.همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آن ها را ببرم اردوی مشهد.
کاغذی روی بُرد زدم:((هرکس مایل است،برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند.))از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم.بالاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفته ای،هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را.
موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند. بیشتر صندلی ها خالی بود،اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند،حسابی خوش گذشت. اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه ای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما میخواهند بدهند. طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دوپیرزن همراهمان اعتراض کنند. یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمیخورم. هر چه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمیشوم. با دوتا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافر خانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم.قرار داد بستیم و برگشتیم دنبال مسافر ها.قرار شد اول به حرم برویم،نماز صبح بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
📸 میلاد شادکام یکی از شهدای نوجوان حادثه تروریستی کرمان😭💔
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید میلاد شادکام 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
روز 🌤جمعه ...
چشـم در راهیم مــا
یار با ما وعده دیدار دارد جمعهها ♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#روزتون_مهدوی_عاقبتتون_شهدایی
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
•••
♥️⃟🕊دل ڪه هوایے شود...
پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند.
و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد...✨
📎بیایید دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها ڪنیم...
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
⚘🌿بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌿⚘
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌿⚘
✋🏻#سلام_بر_شهـــــداء✨
هدیه به ارواح طیبه شهــدا، سلامتی وتعجیل در ظهـور مولا صاحب الزمان #صلـــوات🍃♥️
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
. 👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
. (تقویم همسران)
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ شنبه 👈16 دی / جدی 1402
👈 23 جمادی الثانی 1445👈 5 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴 وفات مرحوم محقق حلی (ره) 176 قمری.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛 دوشنبه 18 دی ساعت 40 دقیقه بامداد قمر از برج خارج می گردد.
✅اولین روز هفته را با صدقه آغاز بفرمایید.
👶 زایمان مناسب و نوزادی که در این روز به دنیا بیاید زیبا خوشرو و زندگی اسوده ای خواهد داشت. ان شاء الله.
🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت : مسافرت مکروه است حتما همراه صدقه باشد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی .
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️برای پیوستن به کانال ماکلمه" تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
✳️درمان بیمارب های عفونی.
✳️مرحم گذاشتن بر زخم.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️آبیاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️جراحی چشم.
✳️کشیدن دندان.
✳️درختکاری.
✳️و جابجایی و نقل و انتقال نیک است.
🔵امور نگارش ادعیه و حرز و نماز آن خوب نیست.
📛برای پیوستن به کانال ماکلمه" تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید .
👩❤️👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت .
👩❤️👨 امشب:( شب یکشنبه) حدیث یا دستورخاصی وارد نشده است .
@taghvimehamsaran
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حزن و اندوه است .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب فرج و نشاط می شود .
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 24 سوره مبارکه"نور "
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم...
و از مفهوم و معنای آن استفاده میشود که خواب بینده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش اید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند.ان شاء الله شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.برای پیوستن به کانال ما کافی است کلمه" تقویم همسران" رادر تلگرام و ایتا جستجو کنید.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
@taghvimehamsaran
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی....👇
@tl_09123532816
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت7
راننده که بار دیگر اسباب و اثاثیه ها را در قسمت بار اتوبوس جا داده بود،گفت:((از وسط بازار رضا برین تا به نماز برسین،چون اگه از این خیابونی که درش هستیم برین،دیر میشه.))
راه افتادیم. هر کس را میدیدی دوان دوان میرفت تا به نماز برسد،اما من مانده بودم و دو پیرزنی که لنگان لنگان می آمدند و من هم از سر اجبار پا به پایشان. به خودم هم لعنت میفرستادم که،سمیه برای چی خودت رو گرفتار کردی؟ببین همه رفتن و تو موندی با این دوتا پیرزن!
جلوی صحن که رسیدم دوتا ویلچر به دست جلو آمدند:((مادر ها بنشینید تا شمارو به صف نماز برسونیم.))
آن ها نشستند و ویلچر ها به سرعت حرکت کردند.من هم پا به پایشان می دویدم تا آنکه به صف جماعت رسیدیم و در صف جا گرفتم:
سمیه خانم ببین خدا چقد هوات رو داشت!دیدی تو هم به نماز صبح رسیدی!
آره آقا مصطفی ،به نماز صبح رسیدم و بعد ها به تو.
آن روز در آن پگاه آبی طلایی،نمیدانستم که تو در راهی و نمیدانستم یک قدم مانده به صبح.
همان روز زنگ زدم به خانم نظری :((سلام خانم نظری.ما رسیدیم.))
_سلام به روی ماهت.کجا؟
_مشهد دیگه!
_مشهد؟اونجا چی کار میکنین؟
_اومدیم زیارت .الان رو به روی حرمیم.گوشی رو گرفتم رو به حرم و گفتم به امام سلام بدین.
_رو بروی حرم؟با کی؟
_خودمون دیگه!من و چند تا از بچه ها.
_مردتون کیه؟
_آقای راننده.
_راننده بخوره توی سرمن! واقعا روتون میشه این رو به کسی بگین.
چهار تا دختر آستین سرخود راه افتادین بدون مرد رفتین مشهد؟
آن قدر سر و صدا کرد که بدون خداحافظی گوشی را قطع کردم.
هفته ای که مشهد بودیم جدا از زیارت،در جوار حرم بودن حال خوشی برای ما ساخته بود.اما مصیبت وقتی بود که یکی سرگیجه میگرفت،یکی دل درد و یکی سُرُم لازم میشد.خلاصه یک پایمان مسافرخانه بود،یک پایمان دار الشفای حضرت.بعد هم فکر تهیه صبحانه و ناهار و شام.آنجا هتل که نبود آقا مصطفی !
مسافر خانه بود.پیرزن ها هم تمناهایشان تمامی نداشت ؛مارا ببر بازار ،مارا ببر بازار،مارا ببر فلان گردشگاه،فلان امامزاده حاجت میدهد برویم آنجا.و خلاصه،هفته اینطوری گذشت،فقط آخر شب ها مال خودمان بود که میرفتیم زیارت،صورتمان را میچسباندیم به قبه های ضریح و التماس دعا وخواستن همسر خوب و بچه هایی صالح.سفر که تمام شد با یک بغل خاطره طلایی برگشتیم که از همه مهم تر،اجابت دعایم بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت8
از مشهد که آمدیم ایام فاطمیه شروع شده بود.از قم استادی را به خانه مان دعوت کردیم که مُبلغ خارج از کشور بود. در این ایام گاه تا هشتصد نفر را در پایگاه غذا میدادیم. رییس پایگاه بودن در سن و سالی که داشتم کار کوچکی نبود. اما چون عاشق کارم بودم،هم به درس و حوزه میرسیدم هم به پایگاه.
روزی یکی از بچه های پایگاه گفت:((خبر داری چیشده؟؟))
_نه چیشده؟
یه نفر از پایگاه برادران نیمه شب جمعی از پسرارو میبره توی یکی از کوچه های حاشیه منطقه تیر اندازی میکنن،بعدم میبردشون غسالخونه!
خبر را که شنیدم افتادم دنبال جمع کردن اطلاعات.چه کسی، کجا و چرا؟
همه را روی کاغذ اوردن.وقتش بود تا مسئول این کار گوشمالی داده شود.
گزارش را که،رد کردم شنیدم برادران پایگاه در به در دنبال کسی هستند که گزارش کرده.
آن روز ها حوزه برادران طبقه بالای حوزه خواهران بود.
چند نفری آمدند به پرس و جو تا بفهمند چه کسی این کار را کرده.چه کسی بوده که علیه مصطفی صدرزاده گزارش داده .اما ما هم راهش را بلد بودیم! راه مخفی کاری و ندادن اطلاعات را !
بعد ها که ازدواج کردیم در چشمانم نگاه کردی و پرسیدی:((تو میدونی خبر شلیک شبانه رو کی داده بود؟))
نگاهت کردم و گفتم:((ناراحت نمیشی بگم؟))
_نه به جان تو!
_من بودم!
دهانت از تعجب باز ماند :((نه!))
_بله!
به سرفه افتادی:((ببخش من رو،اون روزا کلی به کسی که مارو لو داده بود،فحش دادم!))
_یادت رفته چی کار کرده بودین؟سه شب پشت سر هم سروصدا راه انداخته بودین،اونم چه جور ! ضمن اینکه شنیدم بعد از اونم بچه هارو برده بودی بهشت رضوان روی سنگ مرده شور خونه خوابونده بودی.
خندیدی،از همان خنده های نمکین معصومانه:((چقدر بد و بیراه نثارت کردم عزیز،بی اونکه بدونم کی هستی! یقه مسئول اطلاعات رو چسبیده بودم تا بگه چه کسی گزارش داده. وقتی گفت یه خواهر ،تعجب کردم!))
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
علوم کاربردی
سالروز شهادت
سرلشکر #منصور_ستاری💔
شهید منصور ستاری در سال ۱۳۲۷در قرچک ورامین به دنیا آمد او پس از طی تحصیلات متوسطه، وارد دانشکده افسری شد. پس از طی مدارج علمی از جمله رادار کنترلی، دوره کنترلر شکاری را ، در آمریکا و اخذ لیسانس برق و الکترونیک از دانشگاه تهران، به خدمت ارتش درآمد و در شمار افسران خوش فکر و مدیر نیروی هوایی قرار گرفت. شهید ستاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در طول هشت سال دفاع مقدس، با قبول مسؤلیت های مهم فرماندهی، معاون عملیاتی، فرماندهی پدافند هوایی و معاون طرح و برنامه، خدمات شایانی به نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران ارائه داد. وی در بهمن ۱۳۶۵به واسطه شایستگی و لیاقت، به سمت فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و در طی هشت سال مسئولیت فرماندهی این نیرو، با اجرای ده ها برنامه و طرح مختلف، توان رزمی نیروی هوایی ارتش را افزایش داد. شهید ستاری سرانجام در تاریخ 15/10/ ۱۳۷۳به همراه چند تن از مسئولان نیروی هوایی، در مسیر برگشت از کیش به تهران، در مراسم فارغ التحصیلی گروهی از دانشجویان دوره خلبانی در پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان شرکت کردند. پس از اقامت دو ساعته در اصفهان در راه بازگشت، هواپیما، دچار سانحه شده پس از آتش گرفتن سقوط کرد. در این حادثه، شش امیر نیروی هوایی ارتش از جمله سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی (فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران) به همراه سرلشکر ستاری و شش تن از خدمه پروازی به درجه رفیع شهادت نائل شدند. شهید ستاری هنگام شهادت، چهل و شش ساله بودند.
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید منصور ستاری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشای خیس من😭 🦋
گواه این غمه.... 💔 سه
هرچی صدات کنم😔 شنبه
دلم میگه کمه.... 💔 های
نگاه کنی به من...💚 جمکران
تو این شلوغیا.....💛 🦋
تو رو قسم میدم..💖 یامهدی
به مادرت بیاااا.....🤎 ادرکنی
🖤 #اللهمعجللولیکالفرج 🖤
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🍃
كبوترانه پريدند
عاشقان خدا
به بی كرانه ترين سمت
آسمان خدا
وعرش زير قدم هايشان
به خود لرزيد
چه سربلند گذشتند
از امتحان خدا
#لاله_های_پرپر 💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃