eitaa logo
دانلود
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ‌‌ای حضرت حاضری که ناپیدایی غایب شده از زشتی و نازیبایی شرمنده که جای آمدن، میگوییم آقا! تو چه وقت پیش ما می آیی ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🔴سلام و درود خداوند بر رزمندگان جبهه مقاومت از ایران تا فلسطین                        ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۲۹ و ۳۰ صدرا فکر کرد : "معصومه هم اینقدر بی‌تابی کرد؟ اگر خودش بمیرد، رویا هم اینگونه بیتابی میکند؟ رها چه؟ رها برایش اشک میریزد؟ یا از آزادی‌اش غرق لذت میشود و مرگش برای او نجات است؟" نگاهش روی تابلوی «وَ إِن‌ یَکاد» خانه ماند، خانه‌ای که روزی زندگی در آن جریان داشت و امروز انگار خاک مرده بر آن پاشیده‌اند... صدرا قصد رفتن کرده بود. با حاج علی خداحافظی کرد و خواست رها را صدا کند. رها، آیه را به اتاقش برده بود تا اندکی استراحت کند. این‌همه فشار برای کودکش عجیب خطرناک است. حاج علی تقه‌ای به در زد و با صدای بفرمایید رها، آن را گشود. _پاشو دخترم، شوهرت کارت داره؛ مثل اینکه میخواد بره. دل رها در سینه‌اش فرو ریخت؛ حتما میخواهد او را ببرد؛ کاش بگذارد بماند! وقتی مقابل صدرا قرار گرفت، سرش را پایین انداخت و منتظر ماند تا او شروع کند . و انتظارش زیاد طولانی نشد: _من دارم میرم، تو بمون پیش آیه خانم. هر روز بهت زنگ میزنم، شماره موبایلت رو بهم بده؛ شماره‌ی منم داشته باش، اگه اتفاقی افتاد بهم بگو. سعی میکنم هر روز یه سر بزنم که اگه کاری بود انجام بدم. خبری شد فوری بهم زنگ بزن، هر ساعتی هم که بود مهم نیست؛ متوجه شدی؟ لبخند بر لب رها آمد.چقدر خوب بود که میدانست رها چه میخواهد. _چشم حتما... شماره‌اش را گرفت و در گوشی‌اش ذخیره کرد. صدرا رفت... رها ماند و آیه‌ی شکسته‌ی حاج علی. رها شام را زمانی که آیه خواب بود آماده کرد. میدانست آیه‌ی این روزها به خودش بی‌اعتناست. میدانست آیه‌ی این روزها گمشده دارد. میدانست مادرانه میخواهد این آیه‌ی شکسته؛ دلش برای آن کودک در بطن مادر میسوخت؛ دلش برای تنهایی‌های آیه‌اش میسوخت. با اصرار فراوان اندکی غذا به آیه داد. حاج علی هم با غذایش بازی میکرد آیه در پیچ و تاب مردش بود.... کجایی مرد روزهای تنهایی‌ام؟ کجایی هم نفس من؟ کجایی تمام قلبم؟ و سخت جای خالی‌اش درد داشت. و سخت بود نبود این روزها... سخت بود که کودکی داشته باشی مردت نباشد برای پرستاری. سخت بود سختی روزگار او. سخت بود که مرد شود برای کودکش؛ سخت بود و شدن. جواب مادرشوهرش را چه میداد؟ 💭به یاد آورد آن روز را: فخر السادات: _من اجازه نمیدم بری! اون از پدرت اینم از تو... آیه تو یه چیزی بگو! 🕊_آیه رو راضی کردم مادر من، چرا اذیت میکنی؟ خب من میخوام برم! دل در سینه‌ی آیه بی‌قراری میکرد. دلش راضی نمیشد؛ اما مانع رفتن مردش نبود. مردش برای می‌جنگید. مردش گفته بود اگر در بودی چه میکردی؟ جزو بودی یا نه؟ مردش گفته بود الان وقت است آیه. آیه سکوت کرد و مردش سکوت علامت رضایت دانست. حال چه میگوید مرد من؟ من شوم؟ من پایت شوم؟مگر قول و قرار اول زندگیمان بودن نیست؟ مگر قول و قرار ما نبود که زنجیر پای هم نشویم؟ زیر لب زمزمه کرد:‌ " یا زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)..." مردش زمزمه‌اش را شنید. لبخند به تمام اضطرابهایش زد، قلبش آرام گرفت. دست‌های لرزانش را مشت کرد؛ مردش خواست: _مامان! اجازه بدید بره! میگن بهترین محافظ آدم، اجلشه، اگه برسه، ایران و سوریه نداره! لبخند مردش عمیق‌تر شد "راضی شدی مرد من..!؟ " مادرشوهرش ابرو در هم کشید: _اگه بلایی سرش بیاد تقصیر توئه! من که راضی نیستم. چقدر آنروز تلاش کردی برای رضایت مادرت مرد! _مادرش چرا نیومده؟ حاج علی قاشق را درون بشقاب رها کرد، حرف را در دهانش مزمزه کرد: _حاج خانم که فهمید، سکته کرد. الان حالش خوبه ها، بیمارستانه؛ به «محمد» گفتم نیاد تهران، مادرش واجبتره! گفتم کارای قم رو انجام بده که برای تدفین مهمون زیاد داریم. آیه آهی کشید. میدانست این دیدار چقدر سخت است. دست بر روی شکمش گذاشت : "طاقت بیار طفلکم! طاقت بیار حاصل عشقم! ما از پسش بر میایم! ما از پس این روزا برمیایم! به خاطر پدرت، به خاطر من، طاقت بیار!" -آیه! پدر صدایش میکرد. نگاهش را به پدر دوخت: +جانم؟ _تو از پسش بر میای! +برمیام؛ باید بربیام! _به خاطر من..به خاطر اون بچه... به خاطر همه چیزایی که برات مونده از پسش بربیا! تو تکیه‌گاه خیلی ها هستی. یه عالمه آدم اون بیرون، توی اون مرکز به تو نیاز دارن! دخترت بهت نیاز داره! +شما هم میگید دختره؟ _باباش میگفت دختره! اونم مثل من دختر دوست بود. +بود... چقدر زود فعل هست به بود تغییر میکنه! _تو از پس تغییرات بر میای، من کنارتم! رها: _منم هستم آیه! من مثل تو قوی نیستم اما هستم، مطمئن باش! آیه لبخندی زد به دخترک شکسته‌ای که تازه سر پا شده بود. دختری که..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۳۱ و ۳۲ آیه لبخندی زد به دخترک شکسته‌ای که تازه سر پا شده بود. دختری که هم‌سن و سال خودش بود اما مادری میکرد برایش، حالا میخواهد پشت باشد، محکم باشد، تکیه‌گاه شود؛ شاید به‌خاطر احسان! _از احسان چه خبر؟ عروسی کی شد؟ رها سر به زیر انداخت و سکوت کرد. _ازدواج کردم. آیه شوکه پرسید: _کی؟ چه بی‌خبر! به دست‌های رها نگاه کرد... حلقه ای نبود! صورتش هنوز دخترانه و دست نخورده بود. قلب داغ دیده‌اش ترسید... از این نبودنها لرزید! _تعریف کن، میشنوم! +اما... _اما نداره، جواب منو بده! این آیه‌ی دقایقی قبل نبود. تکیه‌گاه بی‌پناهی‌های رها بود، دختر دلبند حاج علی بود، دکتر آیه معتمد بود. +خب اون آقایی که باهاش اومدم، صدرا زند..برادر شریک رامینه.... رها تعریف کرد و آیه گوش داد.حاج علی قصه‌ی این مادر و دختر را میدانست، چه دردناک است این افکار غلط... _خدای من! رها چرا منو خبر نکردی؟ رها دستپاچه شد. _به خدا خانواده‌ی خوبی‌ان، اذیتم نمیکنن؛ تو آروم باش! آیه فریاد زد: _چرا اینکارو کردی؟ چرا قبول کردی؟ چرا از اون خونه‌ی لعنتی نزدی بیرون؟ چرا اینکارو کردی؟ به من زنگ میزدی میومدم دنبالت؛ اصلا به احسان فکر کردی؟ اون به جهنم... زندگی مادرت رو ندیدی؟ زندگی خودت رو ندیدی؟ آیه بلند شد و قصد خارج شدن از آشپزخانه را داشت که حاج علی او را نشاند: _آروم باش دختر، کاریه که شده. نمک رو زخم نباش، مرهم شو براش. رها اشک ریخت... برای خودش، برای بی‌کسی‌هایش، برای رهای بی‌کس شده‌اش: _مادرم دستشونه آیه... مادرم! آیه آه کشید: _باید بهم میگفتی! +بهم فرصت ندادن. کاری از کسی بر نمیومد. _حداقل میتونستم کنارت باشم... رها ملتمس گفت: _الان باش! کنارم باش و بذار کنارت باشم... آیه آغوش گشود برای دختر خسته‌ای که مقابلش بود. رها خود را در آغوش خواهرانه‌اش رها کرد. رها مادرانه خرج میکرد، خواهرانه خرج میکرد. ****************** ارمیا نگاه دوباره‌ای به خانه انداخت. دو روز گذشته بود. گوشه‌ای از ذهنش درگیر و دار این خانواده بود. آخر این گوشه‌ی کوچک ذهن، کار خودش را کرد. ارمیا را به آن کوچه کشاند. میخواست حال و روزشان بداند. از زنی که همسر از دست داده و صبور است بداند، از بیقراری‌های پنهانش بداند، از پدری که دخترش را سیاهپوش به خانه آورده بود بداند، میخواست از آیه و نمازهایش بداند، از قدرت دعاهایش بداند، از آه مظلومانه‌ای که گاه به گاه از سینه‌اش خارج و رنج بود و درد بداند، میخواست خدای حاج علی را بشناسد... خدای آیه را بشناسد؛ میخواست بداند آنچه را که هیچگاه نتوانسته بود بداند. در کوچه قدم میزد. موتور در کنارش بود.مقابل در ورودی ساختمان. نه نام خانوادگی حاج علی را میدانست، نه خبری از آنها میشد که ببیندشان! توجهش به خودرویی که مقابل موتورسیکلتش پارک کرد جلب شد. سر چرخاند به سمت مرِد جوانی که از سمت راننده پیاده شده بود. این مرد را دیروز هم دیده بود که از ساختمان خارج شد. _ببخشید آقا. +با منید؟ _بله. ازتون یه سوال داشتم؛ شما تو این ساختمون کسی رو میشناسید که شهید شده باشه؟ یعنی میدونید کدوم واحده؟ مرد که دهان باز کرده بود بگوید اهل این خانه نیست، لب فرو بست و سری به نشان تایید تکان داد. _کدوم واحدن؟ +منم همونجا میرم، با من بیاید. ارمیا با او همراه شد. وقتی زنگ واحد را زد، حاج علی را دید. مرد جوان سلام و احوالپرسی کرد و بعد ارمیا را نشان داد: _ایشون دنبال واحد شما میگشتن. حاج علی لبخند آشنایی زد: _سلام آقا ارمیا! شما اینجا چیکار می کنید؟ ارمیا دست دراز شده حاج علی را در دست گرفت: _خواستم خبری از دامادتون بگیرم. حاج علی هر دو را به داخل دعوت کرد: _لطف کردید؛ فعلا که خبری نیست، اما همین روزا دیگه میارنش. شماها با هم آشنا نشدید؟ و بعد خودش معرفی کرد: _آقا صدرا همسر یکی از دوستان دخترم آیه هستن، چند روزه که همسرشون پیش دخترمن و ما رو مدیون لطفشون کردن. صدرا محجوبانه گفت: _اختیار دارید حاج آقا، انجام وظیفه است. +لطفته پسرم؛ آیه وقتی رها خانم کنارشه آرومتره رها خانم هم همینطوره؛ اما این آقا که دنبال ما میگشت، داستان داره، تو جاده چالوس با هم آشنا شدیم. در جریان برف و بسته شدن راهها که بودید؟ صدرا تایید کرد و حاج علی ادامه داد: _ما هم تو جاده گیر کرده بودیم که به کمک هم و به لطف خدا راه باز شد. ارمیا و صدرا اظهار خوشوقتی کردند. صورت سه تیغ شده این دو مرد اصلا به این خانه و این شهید نمی آمد، انگار وصله‌ای ناجور بودند؛ یعنی حاج علی هم آنان را وصله‌ی ناجور میدانست؟ ارمیا: _اگه..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
سیب بخورید ، دکتر نروید 🔹ضد بیماری پارکینسون 🔹سم زدایی کبد 🔹کاهش خطر ابتلا به دیابت 🔹کاهش کلسترول خون 🔹پیشگیری از ایجاد سنگ کیسه صفرا 🔹مقابله با اسهال و یبوست 🍎🍏🍎🍏🍎
. 👌‌معجزه نوشیدن آب ولرم 💠 ۲ لیوان بعد از بیدار شدن فعال کردن ارگانهای داخلی 💠 ۱ لیوان آب بعد از دوش گرفتن کاهش فشار خون 💠 ۱ لیوان قبل از خواب جلوگیری از سکته مغزی
هدایت شده از کانال توبه
        👇تقویم نجومی سه شنبه👇     👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇             🌏 تقویم همسران 🌍 (اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ سه شنبه 👈 9 بهمن / دلو 1403 👈27 رجب 1446👈28 ژانویه 2025 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌹🌺🌸🌼🌻💐🌷🍃🌿🍀☘🌺 ❤️سالروز مبعث حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله. 🌹🌺🌸🌼🍃💐🌷🍀☘🌿🌺🌸 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز سه شنبه برای امور زیر مناسب است. ✅خواستگاری عقد و ازدواج و عروسی. ✅خرید و فروش. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅دیدارهای سیاسی. ✅مسافرت. ✅دیدار مسولین. ✅و حق خواهی و حق طلبی خوب است. ✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران" را در تلگرام و ایتا جستجو کنید. 🚖سفر : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد خوشرو و دوست داشتنی است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج جدی است و برای امور زیر خوب است: ✳️برداشت محصولات کشاورزی. ✳️ بذر افشانی و کاشت. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️عمل جراحی. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️و شکار نیک است. 🔵نوشتن حرز و سایر ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار مناسب است. 🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.      @taghvimehamsaran 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : ممکن است گروهی به دست فرزند امشب هلاک گردند. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث پشیمانی می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از ترس می شود. ✂️ ناخن گرفتن. سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق آیه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است. قال ذالک بینی و بینک... و از معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن :                 ۰۲۵۳۷۷۴۷۲۹۷ 0912 353 2816‌‌ 0903 252 6300 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب در 👇‌اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال در ایتا و سروش و تلگرام یا روبیکا👇 @taghvimehamsaran ارتباط با ادمین مجموع کانال های نجومی.👇 @tl_09123532816 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🚨شهیدی که ص پیکرش را برگرداند. 💠در هویزه شهید شده بود,اما خبری نبود از پیکرش... با کاروان شیراز رفتم مکه،توی حرم پیغمیر(ص)نشسته بودم که یادش افتادم. عزیزدردانه ام بود،گریه ام گرفت.رو کردم به ضریح پیامبر و گفتم: یا رسول الله! من فرخ ام را از شما میخواهم. ناخوداگاه به ذهنم امد عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم بیندازم توی ضریح به نیت پیدا شدن پیکرش... با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت: حرفی نیست فقط هر کاری میکنید دور از چشم ماموران سعودی بماند. عکس قشنگش را چسباندم به سینه ام،با احتیاط دور وبرم را پاییدم و انداختم توی ضریح. عکس که رها شد از دستم دلم ارام شد. قرار گرفت انگار. چند ماه پس از برگشتنم پیکر فرخ در امد از خاک و شناسایی شد همراه سید حسین علم الهدی ،جمال دهش ور و محسن غدیریان. درست بعد از سه سال و یک ماه پیغمبر(ص) پیکرش را برگرداند. راوی:مادر دانشجوی شهید فرخزاد سلحشور ﺷﻬﺎﺩﺕ و ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ : ﻫﻮﻳﺰﻩ 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهید فرخزاد سلحشور 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️اللهم عجل لولیک الفرج نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز؛ آبی‌ترین بهانه دنیای من سلام!! ما بی حضور چشم تو این جا غریبه‌ایم دستی، سری تکان بده، مولای من سلام! ✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅ 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
_اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد..هر کجا که باشی و در هر زمان تو را با بر‌می‌گزیند🕊•. سلام می کنیم به شهید🕊🌹 و به نیابت از ایشان صلواتی هدیه می کنیم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃