👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ چهارشنبه 👈 10 بهمن/ دلو 1403
👈28 رجب 1446 👈29 ژانویه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹اولین نماز جماعت در اسلام توسط پیامبر و علی علیهما السلام. هفت سال این جماعت ادامه یافت و تنها دو نفر به پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا می کردند علی و خدیجه سلام الله علیهما.
🐪 خروج امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه "۶۰ هجری ".و آغاز نهضت حسینی (بوی کربلا و محرم از امروز به مشام می رسد)😭
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅نوشیدن دارو.
✅دیدار روسا و دفتر داران و منشیان.
✅مناظره و گفتگو.
✅درختکاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅و خرید و فروش خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد محبوب و مه رو است.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🌗 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی مناسب است برای امور زیر است:
✳️ختنه نوزاد.
✳️خرید منزل و مسکن.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️انواع تعمیرات.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و درختکاری نیک است.
✳️برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
🔵امور مربوط به نوشتن حرز و نماز آن خوب است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : امکان سقط شدن چنین فرزندی می رود.
💎به کانال ما در موضوع آداب،خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید قیمت مناسب و مطمئن...👇
@Herz_adiye_hamrah
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد باعث قوت دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت خوب نیست.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 29 سوره مبارکه"عنکبوت" است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
@taghvimehamsaran
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
@taghvimehamsaran
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید.
📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇
@taghvimehmsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم
نجومی اسلامی:👇
@tl_09123532816
لینِک کانال در ایتا و سروش و تلگرام 👇
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله.....🌸
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
📌 شهادت سردار غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری
🔹 غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری، در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد. این شهید گرانقدر در نوجوانی در کلاسهای مذهبی که زیر نظر آیتاللّه دکتر بهشتی برگزار میشد شرکت میکرد و شدیدا تحت تأثیر وی قرار گرفت. ایشان پس از گذراندن دروس ابتدایی و دبیرستان وارد دانشگاه ارومیه شد ولی به دلیل فعالیتهای سیاسی، پس از دو سال از دانشگاه اخراج شد.
🔸 سپس به سربازی رفت و در لبیک به فرمان امام خمینی (ره)، از پادگان گریخت. شهید باقری در جریان انقلاب، در تصرف یک کلانتری و نیز پادگان عشرت آباد تهران مشارکت کرد و با پیروزی انقلاب به کمیته انقلاب اسلامی پیوست. وی همچنین مدتی به روزنامه نگاری پرداخت و در سال ۵۸ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شد.
🔸️ او با شروع جنگ تحمیلی، به سوی جبهههای جنوب شتافت و به سرعت، استعدادهایش شکفته شد و در مناصب فرماندهی نظامی سپاه و بسیج رشد کرد تا جایی که فرماندهی چندین عملیات نظامی و موفق از جمله ثامنُ الحُجَج، طریق القُدس، فتح المبین، بیت المقدَّس، رمضان و محرَّم را در برخی محورهای مهم بر عهده گرفت.
🔹️شهید باقری همچنین در آزادسازی شلمچه و خرمشهر نقش مهمی داشت. وی در حالی که سمت جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه را به عهده داشت، در حین یک عملیات اکتشافی و اطلاعاتی در جبهه فکه حضور یافت و بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن، در ۲۷ سالگی شربت شهادت نوشید.
#تقویم_تاریخ
#بهمن_۹
#شهید_باقری
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حسن باقری 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#سلام_امام_زمانم💚🌱
🌱گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد
برای درد فراقت کسی دوا ندهد...
🌱به راه مانده نگاهم بیا گل نرگس
کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد...
#امام_زمان❤
#التماسدعایفرج..
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#اسماعیل_مسعودی🌹
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
یادِ امام زمان عجل الله فرجه الشریف
🔸منتظرِ واقعی همیشه به یاد #امام_زمان است. فرد منتظر هر میزان برای امام دعا کند و درود فرستد، امام نیز به یاد او خواهد بود و دعا خواهد کرد.
با یاد او و دعا و ارتباط معنوی با حضرت دل آرام می گیرد و سبب گشایش و رفع سختی و گرفتاری خواهد شد.
🔸یاد #امام_زمان علیه السلام باید همیشگی باشد و نباید هر وقت توانستیم به یاد او بیافتیم، یا هر وقت گرفتار شدیم نام او را بر لب بیاوریم و بگوییم: «یا صاحب الزمان»
🔸زمان کنکور خیلی ها نذر می کنند و صلوات می فرستند. در حالی که قرآن انتقاد می کند و می گوید چرا هر وقت گرفتار شدید میگویید «یا الله»
فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ ؛(۱) چرا وقتی کشتی ات غرق می شود یاالله می گویی⁉️
🔸یاد موسمی مورد انتقاد است، یاد موسمی کار فرعون است؛ او هم «یاالله» گفت.
فرعون به محض اینکه دید دارد غرق می شود، گفت: " تُبْتُ الْآنَ؛ خدایا من الان توبه کردم."
اصلا قرآن می گوید: وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ(۲)
آنهایی که لحظه مرگ استغفرالله می گویند فایده ای ندارد.
باید توجه کنید توبه دقیقه آخر هیچ فایده ای ندارد. فرعون هم دقیقه آخر توبه کرد،
«یاالله» وقت غرق خاصیتی ندارد.
ما هم وقتی یاد #امام_زمان می کنیم که دچار سختی می شویم، در حالی که باید همیشه به یاد او باشیم و هر روز برایش صدقه بدهیم، در هر خانه ای یک کتاب باشد تا با زندگی نامه امام آشنا بشود و خود را برای رساندن به آن قله آماده کند.
📚۱. عنکبوت، ۶۵.
۲.نسا، ۱۸.
تمثیلات مهدوی؛ حجت الاسلام قرائتی
➖➖➖➖➖➖➖
#تخم_مرغ
👌فواید تخم مرغ آب پز در وعده صبحانه
🔶️ خوردن تخم مرغ آب پز، سالم ترین راه برای خوردن تخم مرغ است، زیرا بدون روغن یا کره پخته می شود که کالری و چربی اضافی بیشتری را به غذا اضافه نمیکند و باعث کاهش وزن می شود.
🔶 تخم مرغ همچنین حاوی مقدار معقولی از ویتامین D، ویتامین E، ویتامین K، ویتامین B6، کلسیم و روی است.
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم
سوره مبارکه ابراهيم آیه ۷
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ
و (نيز به يادآور) هنگامى كه پروردگارتان اعلام فرمود
همانا اگر شكر كنيد قطعاً شما را (و نعمتم را) مىافزايم
و اگر كفران كنيد البته عذاب من سخت است.
#سلام_مولای_مهربانم♥️
پنجره هایِ انتظار؛
یک آسمانِ آبی
پراز ابرهای بهاری میخواهند
و نسیمی که
عطرِپیراهنِ نرگس را بیاورد
#السلام_علیک
#یاصاحب_الزمان【عج】
✅انتشار مطالب بدون ذکر منبع با ذکر حداقل1⃣صلوات جهت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام جایز است✅
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
آنچه روشن بکند صبح مرا
خندهی توست ...
#صبح_بخیر
#شهید_القدس
#شهید_حاجعلی_زاهدی
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۳۹ و ۴۰
تماس قطع شد. نگاهش طفره میرفت از چشمان آیه، اما آیه عطر
مردش را استشمام میکرد.
_داره میاد!
سوالی نبود، خبری بود؛
مطمئن بود و میدانست، اصلا از اول میدانست. این صبحانه برای اوست...
آیه که برخاسته بود، روی صندلی نشست. رها بلند شد و به سمتش دوید. آیه که نشست، دنیای حاج علی ایستاد...
خدایا دخترکش را توان بده!
به داد این دل بِرَس! به داد تنها داشته حاج علی از این دنیا برس! ای خدای فریاد رَس! به داد بیپناهی این قلبها برس!
رها با صدرا تماس گرفت.
بار اولی بود که به او زنگ میزد. همیشه صدرا بود که خبر میگرفت.
+رها! چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
_سلام... دارن میارنش، الان زنگ زدن.
+الان میام اونجا!
تماس را قطع کرد. لباس پوشید.
جواب مادر را سرسری داد. در راه یاد ارمیا افتاد و به او زنگ زد. ارمیا خواسته بود اگر خبری شد به او هم خبر بدهد. تماس برقرار شد و صدای گرفتهی ارمیا را شنید:
_بفرمایید!
+صدرا هستم؛ صدرا زند. منو به خاطر دارید؟
_بله. اتفاقی افتاده؟ خبری شده؟
+دارن میارنش، من تو راه خونهشونم.
_منم الان حاضر میشم و راه میافتم.
+اونجا میبینمت...
رفاقتی بین آنها نبود، اما دلیل مشترکی داشتند؛ دلیلی که آنها را به یک خانه میکشاند.ارمیا سریع لباس پوشید،
کلاه موتور سواریاش را برداشته بود که مسیح
جلویش را گرفت:
_کجا میری؟ تو حالت خوب نیست با این وضع کجا میری!
+دارن میارنش، باید برم اونجا!
_چرا باید بری اونجا؟
+باید برم! نمیتونم بهت بگم چرا، چون خودمم نمیدونم چرا!
_منم باهات میام.
یوسف: _منم میام. میخوام این خانواده رو ببینم.
ارمیا کلافه شد.
_باشه بیایید اما زود آماده بشید، دیرم شده!
همه به سمت خانهی سیاهپوش آیه رفتند. همسایهها جمع شده بودند...اهالی محل آمده بودند... کوچه پر بود از جمعیت...
بوی اسپند بود و همهمه... بوی عزا بود... بویی شبیه آمدن محرّم انگار....
آیه اشکهایش را ریخته بود،
گریههایش را کرده بود. چشمهایش دو کاسهی خون بودند؛ کاش میتوانست در این غم خون گریه کند!
از صبح چشم به راه بود.
پدر را فرستاده بود
گل بخرد. دستهگل زیبایی از گلهای یاس برای او که جانش را برای حفظ حریم یاسها داده بود.
دم در آپارتمان نشسته، انتظار همسر کشید....
همسرش به خانه میآمد...بعد از دو هفته به خانه میآمد، همنفساش میآمد... بیا نفس! بیا همنفس... بیا جان من! بیا که سرد شده خانهات. خانهای که تو گرمای آن
هستی! بیا امید روزهای سردم... بیا که پدرانههایت را خرج دخترکت کنی... بیا که عاشقانه هایت را خرج بانوی قصهات کنی!
رها کنارش بود، تمام ثانیهها؛
حتی لحظهای که نماز ظهر میخواند؛ حتی لحظهای که نهارش را نخورده رها کرد و دم در چشم به راه نشست... تمام لحظهها خواهرانه خرج آیهاش میکرد.
مردی، کمی آنطرفتر میان دوستانش،
خیره به زنی که گاه میافتد روی زانو و گاه با کمک برمیخیزد و گاه کمر خم میکند،چقدر حسرت دارد این زندگی و این عشق؛
اگر روزی بمیرد،...
کسی برای او اینگونه روی زانو افتان و خیزان میشود؟
اصلا کسی برایش اشک میریزد؟
فاتحه میخواند؟
شبهای جمعه کسی به دیدارش میآید؟ چقدر سخت است بدانی جواب تمام سوالهایت یک "نه" به بزرگی تمام دنیاست.
کمی آن سوتر، مرد جوانی به همسری نگاه میکرد کرد که تمام دنیا همسرش میدانند و داشتههایش میگفتند :
"خونبس زن نیست، اسیر است؛ خدمتکار است!"
که حق زندگی را از همسرش میگرفتند،
که رویایی داشت در مقابل رهایش! رهایی که چه زیبا همدلی میکرد برای دوستش.
لحظهای از گوشه ذهنش گذشت :
"کاش لحظهای که برادر خاک کردم، تو
کنارم بودی!"
چقدر حسرت داشت یاد نبود مرهمی روی قلب زخم خوردهاش.
صدرا نگاهی به ارمیا کرد.
نگاه خیرهاش به آیه حس بدی در دلش انداخت، اگر جای آن شهید بود و کسی به همسرش... افکارش را برید، پس راند به گوشهای دور از ذهنش.
جنس نگاه ارمیا #ناپاک نبود...
عاشقانه نبود... #حسرت در نگاهش موج میزد، این نگاه را به حاج علی هم داشت. چیزی در این مرد برایش عجیب بود.
آرام به کنارش رفت:
_تو چرا اینجایی؟
+خودمم نمیدونم.
_دلم برای زنش میسوزه!
+دلم برای خودش میسوزه که اینهمه داشته و قدرشو ندونسته.
_از کجا میدونی که قدرشو ندونسته؟
+چون همه رو جا گذاشته و رفته، به همین سادگی!
_شاید دلیل مهمی داشته، خیلی مَرده به خاطر دیگران از جونش گذشته!
+برای کشورش اگه میمرد یه حرفی، دلیلش هرچی که بود، برای من مسخرهست!
_حتما دلیل محکمی بود که از این زن عاشق گذشته و رفته!
+شاید عاشقش نبوده!
_برادرم تازه مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن و سالها.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۴۱ و ۴۲
_برادرم تازه ها مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن، و سالها برای رسیدن به هم صبر کردن. روزی که جنازهی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچهی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که یادآوریش حالشو بد میکنه؛
اما به نظر من این زن #عاشقتره! خودشو #نمیزنه! داد و فریاد #نمیکنه؛ انگار دوست #نداره دیده بشه، نگاهها رو به سمت خودش #نمیکشه! هربار دیدمش چشماش کاسهی خون بود اما هنوز صدای گریههاشو #نشنیدم. این زن با زن داداش من خیلی فرق داره، شاید چون #نوع_مردن همسراشون فرق داره!
سکوت بینشان برقرار شد.
سکوت بود و اندیشهی این زن!
مسیح و یوسف چشم در خانه میچرخاندند، خانهی حسرتهای ارمیا...خانهی آرزوهای ارمیا...
حاج علی با همکاران مردِ آیه زد.
حواس آیه در پی مردش بود.
بدون شنیدن حرفها هم میدانست مردش نزدیک است، مردش دارد میآید.اگر یعقوب باشی، بوی پیراهن یوسف را استشمام میکنی...دستهایش یخ کرد... پاهایش میلرزید. قلبش یک در میان میزد..
"آرام باش قلب من! آرام باش که یار میآید! آرام باش و بگذار بار دیگر نگاه در چشمانش بدوزم و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار تازه کنم آنگاه دیگر نزن! دیگر کاری به کارت ندارم، الان صبرکن قلب من! بوی لالهی سرخم میآید. "
صدای لاالهالاالله میآید. بوی اسپند میآید.آیه دست به چهارچوب در گرفت. شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند.
"چگونه رفتهای که شهر را سیاهپوش کردهای مرد؟
چگونه دنیا را زیر و رو کردی؟
این شهر به بدرقهی تو آمدهاند؟
این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن...
شهری سیاه پوشیدهاند!
بیانصاف! دلت به حال من نسوخت؟ دلت به حال قلب بیپناهم نسوخت! بیانصاف!این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه سیاهپوشند، من که دلم بند دل توست، چگونه تاب بیاورم وداع را؟مگر اینجا کربلاست که اینگونه مرا میآزمایی؟ من آیهام... من که زینب نیستم! من که ایوب نیستم مرد!"
در آسانسور باز شد... قامت مردش نمایان شد..
"بلندشو مرد! بلند شو که مهمان داری! تو که رسم مهماننوازی بلد بودی! تو که مهماننواز بودی! تو که با پای خود رفتی، با پای خود باید برگردی! بلندشو مرد سرو قامت من! بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را! بلندشو که تو را با آن لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقهات روم! بلندشو مرد من!
قرار نبود بی من سفر روی! قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی!"
ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد.
"خدای من! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانهی همکارش آمده است!"
آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است:
_بابا! میخوام صورتشو ببینم!
+الان نه بابا جان! الان وقتش نیست!
آیه التماسگونه گفت:
_خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا!
کنار تابوت نشست. حاج علی صورتش را باز کرد.
آیه دست بر صورت سفید شدهی مردش گذاشت:
_سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی!همهش دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ حتی نموندی دخترکت رو ببینی؟ مگه عاشق دختر نبودی؟ مگه چند سال انتظار اومدنشو نکشیدی؟ حالا که داره میاد تو کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه؟ من تنها نمیتونم از پس زندگی بربیام! مهدی دخترت چند روزه تکون نخورده ها!
دست روی قلب مردش گذاشت... تپش نداشت، سرد بود و خاموش!
سرش را خم کرد و گوشش را به قلب مردش چسباند. به دنبال صدای قلب مردش میگشت.
آه کشید... مردش رفته بود! هیچ امیدی نبود. یک نگاه دیگر مرا مهمان کن.. یک نگاه دیگر!
"کجا رفتی مرد من؟ دخترت هواتو کرده آقای پدر! دخترت دلتنگ نوازشه... دخترت دلتنگ دخترِ بابا گفتناته... پاشو مهدی! پاشو آقا! قلبم جون زدن
نداره آقا! دستام جون نداره! بدون تو نفس کشیدن سخته! زندگی بدون تو درد داره! آیه رو تنها گذاشتی؟ بهشت و تنها تنها برداشتی؟ من چی؟ چطور به تو برسم؟
قرار ما پرواز نبود! قرار ما پا به پای هم بود! نه بال پرواز و پریدن تنها! شهادتت مبارک..."
رها هق میزد!
حاج علی میشنید، اشک میریخت. صدرا نگاه به صورت مهدی دوخته بود.
ارمیا نگاه به مردی داشت ،
که خوب میشناخت. که روزهای زیادی را کنارش گذرانده بود. مردی که حالا میدانست اصلا
هیچ شناختی از او نداشته.
"شهادتت مبارک همرزم!"
آیه که بلند شد، همه بلند شدند.
خانه را سکوت فرا گرفته بود. گویی همه
مسخ وداع آیه بودند...حاج علی که خم شد و صورت سیدمهدی را بست، مردان کلاه سبز بار دیگر شهید را روی دوش بلند کردند. مسیح و یوسف با چند همکار خود مشغول صحبت بودند.
چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی!.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃