eitaa logo
اتاق ِ۴۷۰ .
4.8هزار دنبال‌کننده
248 عکس
19 ویدیو
0 فایل
- هوالمعشوق . شاید که خدا با شعر قلبمان را شکل داد . آن روز می‌آید که بر بال ِاشعار ، لحظه‌ی دیدارمان بر صفحه‌ی تاریخ رقم بخورد . - اینك من می‌نویسم ، تو بخوان . - کپی ؟ فرهنگ حسنۀ فوروارد .
مشاهده در ایتا
دانلود
*
ای موذن بعد اتمام ِاذانت جان ِمن ، اندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو :)) .
به جز تو قلبِ خودم را به هیچکس نسپردم ، تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی .
شبیه فتح خرمشهر ! وقتی فاتحت هستم ، دقیقا حال من مثل جهان آراست باور کن .
*
دل‌ و‌ جانم به تو مشغول‌ و نظر در چپ و راست ؛ تا ندانند حریفان که تو منظور منی .
اگر حقیقت را بخواهید، روز عاشورا هنوز به شب نرسیده است 🖤 . - شهیدآوینی
*
تو اگه گل بودی میشدی رز ، اگه نیاز بودی میشدی بغل ، اگه اهنگ بودی میشدی بی کلام ، اگه صدا بودی میشدی صدایِ موجِ دریا ، اگه توصیف از زیبایی بودی قطعا میشدی ماه 💗 .
به یاد ‌ِاولین بیت از کتاب ‌ِخواجه افتادم ، شروع عشق شیرین است و بعدش دردسر دارد .
*
من میگم وقتی میبینمش ؛ صدای پمپاژ خون تو قلبم رسوام میکنه ! تو میپرسی : دوسش داری ♥️ ؟ .
چاقو برای خودكشی راه قشنگی نيست ، وقتی شبی از چشم هايت می‌توان افتاد .
*
قلبم اندازه‌ی پرنده‌ها بود، منی که تو را به وسعت ِآسمان دوست داشتم . - ایلهان برک
شده نخ‌کش بشود زندگی‌ات بعد ِکسی ، هر چه کوك‌ش بزنی باز به جایی نرسی ؟ .
*
چای دم کن ، خسته‌ام از تلخی نسکافه‌ها چای با عطر ِهل و گل‌های قوری بهتر است .
ببوسمت ؟ حافظ بخوانم ، قهوه دم کنم ، بغلت بگیرم ، بگو چه کنم که از قاب عکست بلند شوی ؟ بیایی و دوباره روی زانوهایم بخوابی و من دوباره احساس کنم دنیا مال من است : )) - مهین رضوانی 💗 .
یه متن طولانی‌مون نشه ؟
اتاق ِ۴۷۰ .
یه متن طولانی‌مون نشه ؟
‌[ یک عاشقانۀ کوتاه ] تا حالا عروسی که شب عروسیش عزادار بشه ؛ دیدی ؟! من دیدم . اون موقع ها تو محله رسم بود ؛ همه عروسیاشونو خونه مادر بزرگم بگیرن . اخه ما پایین شهر بودیم ؛ هیچکس مویی نداشت کف دستش ! فقط خونه ی مادر جون من ؛ حیاط بزرگی داشت و با صفا بود . دختر بتول خانوم با کلی کبکبه و دبدبه ؛ وقتی احمد هشت بار رفت خواستگاریش ؛ جواب مثبت داد ! همیشه فکر میکردم‌ احمد ؛ خواهر منو میخواد ؛ اخه نگاهاش . . هرموقع نذری داشتیم اولین نفر احمد ؛ می‌اومد کمکمون . تا چشش به خواهرم میخورد ؛ رنگ عوض میکرد . نه به نگاهاش به خواهرم ؛ نه به هشت بار خواستگاری کردن از دختر بتول خانوم . بعدها فهمیدم ؛ مامان احمد گفته بود الا و بلا فقط دختر بتول خانوم . بین خودمون باشه ولی احمد واقعا ادم بی عرضه ای بود هیچوقت نمیتونست از چیزی که میخواد ؛ دفاع کنه ! مامانش هرچی میگفت ، جز چشم ؛ هیچی از دهنش در نمی اومد . تو گیر و دار عروسی حواسم به خواهرم بود ؛ انگار یه چیزی گم کرده ؛ همش دنبال این بود که همه چیه مراسم خوب پیش بره . اون شعره چی بود که رو دیوار اتاقش نوشته بود ؟! آها ؛ « تو را باغیر میبینم صدایم در نمی آید ؛ دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید . . » من که بچه بودم ولی تو اوج بچگی ؛ می‌فهمیدم اون گریه های زیر چادر خواهرمو . انگار دلش پیش احمد بود . وقتی بالاخره بزن و برقص شروع شد ؛ و کل دخترای محل چیتان پیتان کرده برای خودشون شادی میکردن تا شاید یکی از مادرایی که پسر جوون دارن بپسندشون ؛ عروس و داماد اومدن ، دختر بتول خانوم همونطوری که فکر میکردم ؛ بهترین ارایش و داشت ؛ دستاش تا ارنج پر طلا بود ؛ میخواست تا یه هفته نقل مجلس زنای محل بشه . اون وسط که داماد اومد و همه پوشیدن خودشونو ؛ نگاه احمد افتاد به خواهرم . بازم رنگش عوض شد مثله همیشه . ولی داماد رفت طبقه ی بالا که برای مردا بود ؛ همه چی خوب پیش میرفت که یهو همهمه شد . انگار احمد وسط مجلس ؛ حالش بد شده بود . وقتی امبولانس رسید و معاینش کردن ؛ گفتن ایست قلبی بوده و تموم کرده ! من اونجا عروسیو دیدم که دامادش مرده ؛ ولی نمیدونم چرا خواهرم بیشتر ناراحت بود . مجلس عروسی که تبدیل عزا شد ! اون شبا تو محلمون غوغا بود . تو اوج بچگی همیشه فکر میکردم ؛ شاید چون قلب احمد گیر خواهرم بود ؛ مرد ! فکر میکردم قلبشو گذاشته پیش خواهرمو رفته . دیشب که بعد هفده سال خواهرم و شوهرش ؛ اومده بودن خونمون مامانم اتفاقی ؛ ماجرای احمدو یاداوری کرد . لبخند رو لب خواهرم خشک شد ، فکر کنم درست فکر میکردم .
*
این حسرت دیرینه به دل مانده که ای کاش ؛ قسمت بشود ثانیه‌ای با تو نشستن .
*
ولی برای حساب کردن قشنگی های دنیا، اونو باید سه بار شمرد .