برایت شعر گفتم
تا بخوانی عمق عشقم را ؛
نخواندی بیت هایم را نوشتی
از غزل سیرم .
ای نسیم ِصبحگاهی حد خود را حفظ کن ،
چادر ِبانوی ِمن دارد به دستت میخورد !
ای موذن بعد اتمام ِاذانت جان ِمن ،
اندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو :)) .
به جز تو قلبِ خودم را به هیچکس نسپردم ،
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی .
شبیه فتح خرمشهر ! وقتی فاتحت هستم ،
دقیقا حال من مثل جهان آراست باور کن .
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست ؛
تا ندانند حریفان که تو منظور منی .