eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
131 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 و اتاق مامان اینا پایین بود البته خب ما ثروتمند نبودیم ولی دستمون به دهنمون می رسه خداروشکر ، وارد اتاقم شدم ، اتاقم بزرگ بود و اتاقم رو خودم چیدمان و تزیین کرده بودم و توی این کارا مهارت داشتم چیدمان اتاقم شهیدانه بود که توش آرامش خاصی داشتم یه تخته قهوه ای که کنارش یه میز کوچیک بود و روش چراغ خواب بود پرده اتاقم توسی بود و یه کمد که بالاش آیینه بود و قوه ای بود آیینه اش ریلی بود و پشت آیینه شانه و عطر و ... بود زیر کمد هم که کشو داشت توش پرونده هام گذاشته بودم یه کمد لباس هم داشتم که رنگ سفید بود و همین طور یه میز و صندلی که لب تابم روش بود کل دیوار رو توسی و سفید کرده بودم و چفیه و عکس رفیق شهیدم روش گذاشته بودم با عکس های خودم و خانواده و خواهر و برادرام. فرش اتاق هم توسی بود یه قفسه هم برای کتاب هام روی دیوار داشتم نگاهی به خودم توی آیینه کردم قدم کمی بلند بود و ریش لبخندی به عکس خودم زدم و لباسام عوض کردم و رفتم داخل دستشویی و دست و صورتم شستم و اومدم بیرون مامان : رضا جانم بیا -چشم اومدم رفتم نشستم پشت و میز و بشقابم دادم تا مامان برام برنج بکشه ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ادامه دارد... ▪️ کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد▪️