eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
878 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ رفته بودیم سر جلسه استاد می‌گفت یه ذکری هست میونبر همه مشکلات...🌿 حلال همه مشکلات... اصلا این ذکر جادو میکنه💭 دفتر و مداد دستم گرفتم ذکر رو یاد داشت کنم...✏️ استاد گفت می‌دونید این ذکر چیه؟! اللهم عجل لولیک الفرج... @Oshagh_shohadam
[🍃💚] ‏عقب موندگی قشنگه!! وقتی مردم، پیشرفت رو توی گناه کردن میبینن(: @Oshagh_shohadam
[]💛🌻[] یک‌بار برای نماز صبح خواب ماند. نور آفتاب از لای پنجره اتاق خورده بود توی صورتش، و چشم‌هایش را باز کرده بود. با صدای گریه‌اش خودم را رساندم توی اتاق! نشسته بود میان رختخوابش و با گریه، پشت سر هم می‌گفت:‌ چرا بیدارم نکردید؟! نمازم قضا شد، خوب شد؟ حالا مگر جرئت داشتم بگویم مادر اصلا هنوز نماز برای تو واجب نیست. فقط قول دادم از آن به بعد یادم نرود صدایش بزنم! راوے: ✍️ 🌿 @Oshagh_shohadam
•°💚🕊°• میگفٺ‌اگھ‌به‌نامحـرم‌نگـ👀ـاھ‌ڪنی؛ راھ‌شهـادت‌بستھ‌میشه . . ♥️ @Oshagh_shohadam
چشمت‌بہ‌نامحرم‌مۍ‌افتد،‌اگر‌خوشت‌نیاید ڪه‌مریضۍ‌!! اما‌اگر‌خوشت‌آمد،‌فوراً‌چشمت‌راببند‌و‌سرت را‌پایین‌بینداز‌و‌بگو:  ((یـــــا‌خیر‌حبیب‌و‌محبوب... )) یعنۍ‌:‌خدایا‌من‌تو‌را‌می‌خواهم،‌این‌ها چیہ؟!،این‌ها‌دوست‌داشتنۍ‌‌نیستند... هر‌چہ‌ڪه‌نپاید‌دلبستگۍ‌‌نشاید .... شیخ‌رجبعلۍ‌خیاط @Oshagh_shohadam
اگࢪ‌خون‌دل‌بود‌،‌ما‌خورده‌ایم . . 🤞🏻!' @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ _چرا می‌خواهید ازدواج کنید؟! مهدیار: --راستش تو فاز ازدواج نبودم؛ یعنی می‌گفتم وضعم بهتر بشه بعد.. --ولی،ولی وقتی شما رو دیدم دیگه تصمیم گرفتم ازدواج کنم "منظورش اینه منو دوست داره؟!" _هدفتون برای آینده چیه؟! مهدیار: --نوکری آقاامام‌زمان(عج) و شهادت ان‌شاءالله "قلبم ریخت" "حتی تصورش هم سخته" _نه،منظورم اینکه برای موفقیت و ...! مهدیار: --باز هم نوکری آقاامام‌زمان(عج) و مزد شهادت --مگه موفقیت بالاتر از شهادت هم هست..؟! "نمی‌خواستم این حرف‌ها رو بشنوم؛ واسه همین بحث رو عوض کردم..." _نگاه کنید، من خانوادم خیلی غیرمذهبی هستن.. _شاید با من ازدواج‌کردن خیلی سخت بشه براتون آخه از مذهبی‌ها بدشون میاد.. مهدیار: --نگاه کنید، من همه چی رو درمورد شما می‌دونم.. --اگر من وااقعااا یه پسر مذهبی باشم باید جوری رفتار کنم که خانواده‌های شما نظرشون درباره مذهبی‌ها تغیر کنه.. --اصلا شاید این امتحان خداست برای من... "چقدر قشنگ حرف میزد" "دوست داشتم ساعت‌ها حرف بزنه و من گوش بدم ولی حیف نمیشه" _من یه دختر متحولیم، یعنی گذشته‌ی من زیاد گذشته‌ی خوبی نبـ... نزاشت حرفم رو ادامه بدم... مهدیار: --گذشته‌ی هر آدمی به خودش مربوطه.. --گذشته زمانی بد هست که شما از آن درس نگرفته باشی.. --من شما رو می‌شناسم و می‌دونم هیچ‌وقت به گذشته برنمی‌گردید و الان ایمانتون شاید از خیلی‌هایی که از بچگی مذهبی بودن بیشتره.. _ممنون _چرا من رو انتخاب کردید برا ازدواج؟! یکم سکوت کرد و به فرش خیره شد؛ لبخند زد و سرش رو آورد بالا... تو چشم‌هام نگاه کرد و گفت: --چون بهتون دل دادم "قلبم هزارتا داشت میزد" "پاهام شل شده بودم" "نفس‌هام سخت میومد" "واقعا داره من رو میگه؟!" "یا خدااا" تو همین افکار چشمم خورد به جیبش؛ یه سوسک در جیبش بود... _واااااای سوسک مهدیار بلند شد: --کوووو کجااااست؟! _در جیبیتونه! یهو یه نگاه کرد و زد زیر خنده _چرا می‌خندینــ؟! _خب بزنینِش.. مهدیار: --این سوسک پلاستیکیه،یادم رفته بزارم خونه نفسم رو دادم بیرون؛ _پس مردم آزار هم هستین..؟! مهدیار: نه،قضیه‌اَش‌ مُفَصَله.. _آهان،که اینطور.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ لباس‌هام رو عوض کردم و پریدم روی تخت گوشیم رو برداشتم.. "هوووووووووووووووو، ده‌تا میسکال از ناری و فاطمه" "فوضول‌هااا" تماس تصویری گرفتیم و از جزء به جزء براشون تعریف کردم ناری: -تو هم دیگه قاطی مرغااا شدی _چـــه جـــــووووورم فاطمه: --مهدیار و هدیه! --چقدر هم بهم میان.. _تـــــــف تو ریاااا.. ناری: -واقعا تف؛ -وای بچه‌ها آقام اومد من برم دیگه.. فاطمه: --خداحافظ فاطمه: --کی میشه من و آقام هم بریم زیر یه سقف؟! _مگه بابات راضی نشده؟! فاطمه: --نه،میگه فقط باید خونه داشته باشه.. --بدبخت آقام هم بیست و چهار ساعته سر کاره.. _ان‌شاءلله درست میشه.. --ان‌شاءلله، خب آجی من هم برم،کاری نداری؟! _قرربونت،یاعلی فاطمه: --علی یارت.. گوشی رو انداختم کنار تخت؛ "واااای خداا یعنی هفته دیگه این موقع من نامزد مهدیار هستم؟!" نمیدونم از شدت شوق چه جوری خوابم برد‌ ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[]🧿💙[] سخن‌شهیدجهاد: امام زمانت را یارے ڪن و خودت را به گونه‌ای آماده ڪن که یارے‌ڪننده‌ے امام‌زمانت باشے.. 🎥 🥀 🌱 @Oshagh_shohadam
⚠️🖐🏻 °(✍)°بزرگی میگفت: °(🦂)°از عَقرب نباید ترسید! °(🕣)°از عَقربه هایۍ باید ترسید °(💭)°که بدون یاد خدا بِگذره! 🚶‍♂ @Oshagh_shohadam
🌱 وصیت‌ نامه‌اش دو خط هم نشد. نوشته‌ بـود: ماننـد کسـانی نبـاشیـد که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودِ آنان را از یادشان بُرد. @Oshagh_shohadam
[]💔🥀[] چقدر برای رفتنت گریه کردم... نمیدانستم آنقدر برایم عزیز بودی و... نمیدانستم... @Oshagh_shohadam