#گپ_روز
#موضوع_روز : «اگر جهانبینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمیرسد!»
✍️ یکسال پیش بود. دستم بند بود و پاهایم خیس، داشتم حیاط کوچکمان را میشستم.
دیدم تلفن سه بار پشت هم، بیوقفه زنگ خورد. با خودم گفتم حتماً مسئلهای اورژانسی است.
• شیر آب را بستم و شلنگ را انداختم وسط حیاط و دویدم به سمت اتاق.
• صدایش مضطرب بود با یک عالمه بغض که هر لحظه میخواست بترکد.
گفت: امروز جواب پاتولوژیام را گرفتم.
گفتند آن سه تا توده که در ماموگرافی دیده شده بودند بدخیمند، و باید این عضو کاملاً تخلیه شود.
• گفتم: یکی از دوستانم جراح حاذقی است که بطور تخصصی در همین زمینه کار میکند. همین الآن زنگ میزنم و با او هماهنگ میکنم، تو حرکت کن به سمت مطبش.
دوستِ جراحم نیز تشخیص پزشک قبلی را تأیید کرد و یک نوبت جراحیِ زود به او داد.
ولی او نرفت ... چون از جراحی وحشت داشت.
• یکسال را با انواع و اقسام دستورات طبهای دیگر مشغول شد تا اینکه صبحِ دیروز فهمیدم، چندین قسمت از بدن او درگیر این سرطان شده و بخاطر درگیری فضای لگنی دیگر توان راه رفتن ندارد. افتاده در رختخوابِ انتظارِ مرگ!!!
• دیشب پسرم بیمقدمه پرسید : تکلیف جبهه اصلاحات برای ما که مشخص است هیچ،
واقعاً در این هیاهویِ رسانهای و میدانی که از رقابت میان کاندیداهای انقلابی ایجاد شده، تکلیفِ مردم چه میشود؟
• گفتم: تکلیفِ هر کس را جهانبینی او مشخص میکند! اگر جهانبینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمیرسد!
• گفت: یعنی چی؟
• گفتم: اگر خاله ریشهی همان سه تا توده را میخشکاند در بدنش، امروز این تودهها از جاهای دیگر نمیزدند بیرون!
• گفت: چه ربطی دارند اینها باهم!
• گفتم: این حدیث را هزار بار استاد خواند برایمان؛ ریشهی حق در عالَم، امامِ حق است و ریشهی جور، امامِ جور! و اگر جهانبینی کسی جهانبینی وسیعی باشد میرود سراغ قطع ریشهی ظلم در جهان! که یکباره همه چیز را سامان دهد!
✘ اگر جهان، با «امام حق» تنظیم شود، و مردم حرکتِ صحیح به سمتِ امام حق را در جهانِ درونشان آغاز کنند؛ جهانِ بیرون اثرات این تعادل درونی را از خود بروز خواهد داد.
√ جهانبینی هر کاندیداست که وسعت برنامهها، سطح توکل و میزان ارادهی او را مشخص میکند.
کسی که جهانی فکر میکند: ریشهی اصلاح معیشت و رشد فرهنگ و .... در ایران را همان میداند که ریشهی انواع فسادها در فلان قاره و فلان کشور جهان است.
او خیز برمیدارد ریشه را تغییر دهد! جهش اینگونه ایجاد میشود. با اصلاح جهانبینی مردم.... اصلاح جهان درون، اصلاح حکام و مدیران و تمام جامعه را در پی دارد وگرنه چه بسیار آسایشها که آرامش با خود نداشتند.
• گفت: من دارم میفهمم شما چه میگویید!
• ادامه دادم :
برای همین است دستهای از مردم، دو دل میشوند، چون جهانبینی تمدنی انقلاب را هنوز باور نکردهاند. و بسیار اندکند آنان که به تراز دولت کریمه و برای تغییر تمدن جهان، فکر میکنند و برنامه دارند.
• هیچ فرقی میان دلسوزی و کارآمدی کاندیداهای جبهه انقلاب نیست: مگر در وسعت جهانبینیشان!
دیگر این ماییم که باید انتخاب کنیم بر اساس کدام جهانبینی انگشتمان را بر جوهر میزنیم!
ـ تغییر تمدن فاسد و حیوانیِ جهان که ریشهاش مدیریت غیرِ تخصصی و غیرالهی جهان است؟
ـ یا اصلاح موقت مشکلات معیشتی و ... که البته محال است بدون حذف ریشه، برای همیشه درمان شود، فقط ممکن است که با یک مسکّن تخفیف یابد!
حرفمان که تمام شد: آرامشش را از جنس بوسیدنش میشد فهمید!
@ostad_shojae
#گپ_روز «من خودم را تنها مقصرِ این اتفاق میدانستم.»
#موضوع_روز : تفاوت دولت های انسانی (اسلامی) با دولتهای طبیعت محور
✍️ شروع طوفانالاقصی بود که یک موج قدرتمند دابسمش «سلام یا مهدی» در شبکههای اجتماعی شکل گرفت و بدنبال آن، این سوال ترند اول و موضوع داغ دنیا شد:
Who Is Imam Mahdi?
این درد که جهان میخواهد او را بشناسد ولی آنچه که موتورهای جستجو به او پیشنهاد میدهند در خوشبینانهترین حالت زندگینامه، تاریخ تولد و غیبت، علائم ظهور، خروج سفیانی، نبرد قرقیسیا و .... است و تمام... دردی بود که به استخوانم میزد!
• هیچ کلیدواژهای نبود که موتورهای جستجو روی آن بنشینند و بیاورندش بالا تا به جستجوگر بگویند؛ کسی که دنبالش میگردی؛ هیچ کجا نیست! همینجاست در جهان درون تو! و تو باید او را در درون خودت سرچ کنی!
• جایی نبود نوشته باشد: سری بزن به درون خودت، هر وقت خودت (انسان) را شناختی و قوای پنجگانهات را کشف کردی، و بخش فوقعقلانی (انسانی)ات را باور کردی، چشمانت او را خواهد دید!
او کسی است که صاحب این قوه (روح) بینهایت و کمالخواه توست، و تو از همان روح ِکامل خلق شدهای.
کسی نگفت تو قبل از آنکه بپرسی «امام مهدی» کیست؟ باید بپرسی «من کیستم؟»
و باز کسی نگفت تو همان نطفهی بالقوهای که باید با او به سمت مقام خودت (انسان کامل) حرکت کنی!
✘ آنجا بود که من خودم را تنها مقصرِ این اتفاق میدانستم... و میدانم و خدا بر صدق این جمله گواه است.
زیرا تمام این سوالها در سایت منتظر پاسخ دارند ولی هرگز برای جهان در دسترس نبودهاند.
این بود که تصمیم گرفتیم: سایتی را با همین موضوع و بر اساس مسیری که خداوند برای شناخت حجتش معرفی کرده، ایجاد کنیم! (آنکس که خودش را بشناسد خدا را شناخته، و هرکه خدا را بشناسد نبی او را میشناسد، و هر که نبی را بشناسد، امامش را )
• این سایت برای معرفی امام مهدی علیهالسلام، چرخ میزند در جهان درون آدمها!
اول آینه میگیرد که باور کنند تمام غیب، گسترهی زندگی و ارتباطات آنهاست و اگر امروز در حصر بدن و ارتباطات زمینی گیر کردهاند، فقط بخاطر این است که نمیدانند پادشاهند ! پادشاهی که خدا آسمان را برای پرواز گاه و بیگاه آنها خلق کرده است.
پادشاهی که دقیقاً میتواند آنقدر بزرگ شود که درزمین جای خدا، نماینده باشد.
نماینده... یعنی کسی که آینه میشود و دیگری را به بقیه می نمایاند!
• اواسط کار بودیم که رسیدیم به روزهای پرالتهاب جهان و تظاهرات گسترده جهانی ضد صهیون .
با خودم میگفتم طغیان مردم غرب در برابر تمدن طبیعتگرایی، ظاهرِ قضیه است!
باطنش طلب یک جایگزینِ طاهر است! یک تمدن تمیز! و ما باز هم با اینهمه منابع شیعه هنوز آمادهی معرفی تمدن الهی نیستیم... و باز من تنها مقصرِ این اتفاق بودم. داشتم این محتوا را در دستم... ولی تبدیل نشده بود !
• هفته پیش اولین فاز این پروژه تمام شد. لینکش را برایتان میگذارم.
اما این پروژه بقدر وسعت صاحبش، فاز دارد که باید رشد کند و کامل شود.
دیروز که نتیجهی انتخابات رفت به سمتِ یک انتخاب آخرالزمانی، دیدم تنها علّت درست یک انتخاب که مانع افتادنها و کج رفتنها میشود : «انسان شناسی» است!
انسانشناسی میدهد ⬅️ امامشناسی
انسانشناسی میدهد ⬅️ زمانشناسی
انسانشناسی میدهد ⬅️ فوریت شناسی
انسانشناسی میدهد ⬅️ فتنه شناسی
انسانشناسی میدهد ⬅️ مسئولیت شناسی
√ دیدم نه تخریب لازم است، نه تعریف!
کافی است مردم خودشان و جایگاهشان را در قلّه نهایی تاریخ، و نقششان را در گامهای نهایی قبل از قلّه ادراک کنند. دیگر با شناخت جهانبینی کاندیداهای حاضر، و مقایسهی شاخصههای حکمرانیِ انسان محور، به سادگیِ خوردن یک لیوان آب، قادرند درستتر را از درست، یا درست را از غلط تشخیص دهند.
• این بود که سیرِ محتوایی این هفتهی صفحات استاد همین شد! و از امروز خدمتتان تقدیم میشود :
یکشنبه : تفاوت دولت های انسانی (اسلامی) با دولتهای طبیعت محور
دوشنبه : شاخصههای مدیر تراز در دولت انسانی (اسلامی)
سه شنبه : سیر حرکت تاریخ بسمت ظهور موعود و حساسیت و جایگاه زمان کنونی در این سیر تاریخی
چهارشنبه : لزوم ایجاد دولت (مدل) مقدمه ساز برای محکم کردن پایه های تمدن نوین اسلامی
پنج شنبه : نقش ما در زمان حساس کنونی (رسیدن انقلاب به مرحله نهایی بلوغ)
برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده
این سیر پنج گانه محتوایی، اولین خروجی سایت Who Is Imam Mahdi است که میتوانید این سایت سه زبانه را که تازه فاز اول تولید را از سر گذرانده و در مرحلهی تکمیل و رشد است در آدرس زیر ببینید👇
whoisimammahdi.com
کم کم تمام نواقصش را رفع و آنرا برای استفاده بیشتر و بهتر رشد خواهیم داد انشاءالله. از طریق پشتیبانان صفحات اجتماعی برای شنیدن تمام نظرات و پیشنهادات شما به گوشیم.
@ostad_shojae
#گپ_روز «شاخصههای انتخاب اگر واضح باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!»
#موضوع_روز : شاخصههای مدیر تراز در دولت انسانی (اسلامی)
✍️ شاید پنجاه تا پارچهفروشی را گز کرده بودیم!
به هر مغازه که وارد میشد درمورد پارچهای که مدنظرش بود توضیح میداد و فروشنده هر مغازه، شبیهترین پارچه به توضیحاتِ او را برایش باز میکرد!
از نحوه حرکت ابروهایش کاملاً میشد فهمید که : «این یکی هم نه»!
انگار گوشهایش تعریف و تمجید فروشندهها را از آنهمه پارچه نمیشنید اصلاً.
• کودکش خسته شد و من بیشتر از آن کودکِ طفل معصوم!
گفتم : اگر اجازه بدهی ما به هتل برگردیم، شما دنبال این پارچه باز هم بگرد.
مثل اینکه از این پیشنهاد به وجد آمده باشد، ابروهایش از هم فاصله گرفتند و خندهی مرموزی آمد به لبانش و دست پسرکش را گذاشت در دست من و رفت!
• چند ساعت بعد با پارچهای که دقیقاً همان جنس و رنگ مورد نظرش را داشت برگشت.
و چنان نشاط داشت که...
مطمئناً اگر من جایِ او بودم از خستگی نابود شده بودم!
گفتم : این همه ساعت را دنبال این پارچه بودی؟ خیلی از پارچههایی که دیدیم از این بینهایت بهتر بودند. گفت : نه آنها به کارِ مدلی که من انتخاب کردم نمیآمدند.
• چند ساعت بعد همه خواب بودند و من روی بالکن آن اتاق رو به حرم به این فکر میکردم که : شاخصههای انتخاب اگر واضح باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
او میدانست برای هدفش، فقط فلان پارچه به کارش میآید!
نه تعریف آنهمه فروشنده تصمیمش را عوض کرد، و نه این تعجب من او را پشیمان.
※ با خودم گفتم : تردیدها زمانی سراغ ما میآیند که آگاهیمان کافی نیست!
نمیدانیم نقطهی هدف کجاست؟
برای رسیدن به آن هدف، چه ابزاری لازم داریم؟
و نقطهای که در آن ایستادهایم چقدر تا هدف فاصله دارد؟
• شنبه در جلسهی چینش محتوای صفحاتمان نیز دوباره تکرار کردم:
شاخصههای انتخاب اگر واضح باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
اینکه جریان امروزِ جامعه را تخریبها و هوچیگریها به خطا میبرد یعنی فعالیتهای فرهنگی در موقع خودش موثر نیفتاده است! و جامعه هنوز شاخصههای یک دولت تراز انسانی را که توان برقراری عدالت و آزادی را در تمام ابعاد وجودی مردم داشته باشد؛ نمیشناسد.
•این بود که محور دومین روز از مسیرِ محتوایی تعریف شدهی ما در صفحات استاد شجاعی، برای نزدیک شدن انتخابات به یک انتخابات تراز، «شناسایی شاخصههای مدیر تراز در دولت انسانی» است.
هدف را اگر بشناسیم و شاخصه دست مان باشد، محال است هیچ پارچهفروشی نظرمان را عوض کند.
@ostad_shojae
#گپ_روز خانهی آنها بوی مرگ میداد، بوی مرگ عشق!
#موضوع_هفته : سیر حرکت تاریخ بسمت ظهور موعود و حساسیت و جایگاه زمان کنونی در این سیر تاریخی
✍️ هفت هشت سالی بود باهم زندگی که نه، یکدیگر را تحمل میکردند!
دیگر در آن خانه، اثری از حیات وجود نداشت. انگار دو تا ربات را گذاشتی داخل یک آپارتمان و گفتی باهم غذا بخورید و تلویزیون ببینید و ... همین!
بوی زندگی در یک خانه را نیاز نیست که نزدیک آن خانه باشی تا حس کنی، بوی زندگی از همه جای عالم حس میشود. و خانهی آنها بوی مرگ میداد، بوی مرگ عشق!
• وقتی میخواستند از هم جدا شوند، گفتم: برگردید عقب!
به شب خواستگاریتان که بعد از چند سال انتظار در هیجان بدست آوردن یکدیگر تا صبح نخوابیدید. خیلی زود این هیجان فروکش کرد و روزمرگی و ... سپس نفرت جایش را گرفت!
امروز که از دادگاه بدونِ همدیگر برمیگردید خانههایتان، فکر کنید هشت سال پیش است و هرگز همدیگر را ندیدهاید.
هر دوی شما باید بزودی وارد یک زندگی جدید شوید!
واردِ زندگی یک نفر دیگر !
بروید یاد بگیرید هیجان بدست آوردن آن یک نفر جدید را چگونه میتوانید در تمام عمر حفظ کنید! تا لذت بردنتان از آن یک نفرِ بیچاره، فقط به چند ماه اول محدود نشود.
گفتند : تو رو خدا دوباره این کارگاه هایی را که هشت سال است میگویی گوش کن، معرفی نکن به ما ... حوصلهی حرفای این مدلی را نداریم!
هیچ نگفتم و .... چند سالی گذشت.
• چند ماه پیش زنگ زدم به هردویشان!
ازدواج کرده بودند هر دو،
یکیشان یک دختر داشت! و همسرش با وجود زن و فرزند رفته بود سراغ ارتباطات نامشروع خارج خانه و .... از این خانم چیزی جز یک جسد که باز هم بوی زندگی نمیداد نمانده بود.
دیگری هم در زمان نامزدی نتوانسته بود روابط میان همسر و مادرش را مدیریت کند و این نامزدی اصلاً به زندگی زیر یک سقف نرسید.
• به هردویشان گفتم از روزی که به شما گفتم برگردید عقب و فکر کنید هشت سال پیش است، کیلومتر زندگی مشترکتان را صفر کنید و یاد بگیرید آنرا با یک نفرِ نو، از نو بسازید چقدر گذشته؟
گفتند چهار سال و نیم!
• گفتم : شما 12 سال و نیم است که دارید در یک کلاسِ خدا درس میخوانید هِی تجدید میشوید! بدون اینکه بدانید این 12 سال دیگر، هیچ وقت برنمیگردد و شما الآن شبیه جوان هجده سالهای هستید که 12 سال کلاس اول را تجدید شده و با این قد و قواره هنوز در همان کلاس نشستهاید!
• واکنش هر دوشان، در دو مکالمه جداگانه سکوت بود!
گفتم : بروید بالاتر از زمان بایستید و به تاریخ زندگیتان از اول تا اینجا بصورت یکپارچه نگاه کنید! کجا جلوی این عقبماندگی 12 و نیم ساله را میگیرید؟
او که حالا مادر یک عروسک سه ساله بود گفت: همان روز اول که فکر ازدواج افتاد به سرم!
گفتم : فکر کن همین الآن 12 و نیم سال پیش است. و باید آنرا جبران کنی!
اولین قدم آیا این نیست که باید بتوانی مهارت انتخاب درست را بیاموزی ؟
چرا تو فکر میکنی دخترت باید برود کلاس نقاشی تا یاد بگیرد یک درخت بکشد، ولی تو برای طراحی یک ابدیت جاودانه برای خودت و همسر و دخترت نیاز به شناخت و فهم و مهارت نداری؟
گفت این را با تمام جانم فهمیدهام ، کمکم میکنی؟
• اما مردی که حالا چهل و چند سال داشت و دو ازدواج ناموفق را از سر گذرانده بود گفت :
عمر رفته برنمیگردد! تنها زندگی میکنم کیفش را میبرم! اصلاً همهی زنها بدرد نخورند!
گفتم : بدردنخور، همان اندیشه ایست که فقط به «کیف در زمان حال» فکر میکند.
نه تنها به امتداد خودش در دنیای بعد از مرگ فکر نمیکند که حتی خودش را در آستانهی ورود به دنیای کهنسالی و رنج تنهایی آن زمان هم نمیبیند تا برایش چاره کند. تا برایش برنامه بریزد با اینکه بیش از یک دهه از عمرش را دور خودش چرخ زده است و اصلاً این عقب ماندگی آزارش نمیدهد.
※دیشب وقت مناظره یاد این خانم و آقا افتادم.
عقب ماندگیها را فقط کسانی یادشان میماند که خودشان را انسانی میبینند که انتها ندارد! میخواهند جبران کنند، میخواهند تندتر بروند تا تجربیات تلخ گذشته کمرنگ و کمرنگ تر شود.
میروند بالای زمان میایستند و زمانی که در آن قرار دارند را میشناسند. آنوقت میفهمند نقششان در این جایی که الآن ایستادهاند چیست؟ و اولین قدم برای ایفای نقششان دقیقاً کدام نقطه است!
※ آنانکه که میخواهند فقط کیفش را ببرند، هرگز نمیتوانند کیفش را ببرند زیرا:
انسان موجودی لازمان و لامکان است...
کیف کوتاه مدت، آینده حسرت بارِ بلندمدت را خواهد داشت!
※ کارگاه مهارت های زندگی
@ostad_shojae
#گپ_روز : دولتِ کریمه روی آب بنا نمیشود که ...
#موضوع_روز : لزوم ایجاد دولت (مدل) مقدمه ساز قبل از ظهور، برای تحکیم پایه های تمدن نوین اسلامی
✍️ هفت سال پیش بود!
شاهِ خطورات مغزم، ایجاد یک جریانِ نقطهزن در تایملاین کشورهای مختلف دنیا برای معرفی اربعین بود.
• نیروهایِ جهادی که از صفحات رسمی استاد شجاعی به ما مراجعه کردند، تقریباً هزار نفر بودند، و من برای ایجاد ساختاری که در ذهنم برای ساماندهی این پتانسیل بود نیاز به مشورت یک متخصص رسانه در حوزه بینالملل داشتم.
• وقت گرفتم از دفتر یکی از اساتیدی که آنموقعها سمتی در حوزه هنری داشتند.
رفتم و با استقبال گرم ایشان روبرو شدم. هدفی که در ذهنم داشتم و آنچه برای نظم این تشکیلات در ذهنم بود را برایش توضیح دادم.
• ساکت نشست و خوب گوش کرد. حرفهایم که تمام شد به عقب رفت و به صندلیاش تکیه داد و چند دقیقه سکوت کرد!
تماشا میکردمش و هیچ نمیگفتم!
با یک حرکت سریع رو به جلو بلند شد ایستاد و گفت : دست بردار! این کار تو نیست!
گندهتر از تو، با بودجههای کلان قادر به انجام چنین کاری نبودند! و ...
• او همچنان حرف میزد و من نمیدانم چرا، نه تهِ دلم خالی میشد و نه حرفهایش از گوشم پایینتر میرفتند! کلماتش انگار در ابتدای مجرای گوش من پودر میشدند و به قلبم نمیرسیدند!
اینکار از نظر من کار سادهای بود، فقط یک برنامهریزی دقیق میخواست که بچهها دقیقاً منطبق بر تواناییهای علمی و تسلطشان به مفاهیم انسانشناسی شیعی و زبانهای گوناگون دنیا در کشورهای مختلف دسته بندی شوند و کلیدواژهها و محورهای فعالیتشان مشخص شود و .....
• شاد و شنگول از دفترش آمدم بیرون!
و تا سه راه طالقانی پیاده رفتم و فکر میکردم!
یادم افتاد داستان خواب امام خمینی (ره) را ... که نقشهی ایران آتش گرفته بود و ایشان با عبایشان خاموشش کردند! و فهمیدند که باید برای نجات ایران تنهایی قیام کنند!
• با خودم گفتم : قیام فقط مخصوص انبیاء و اولیآء الهی نیست که!
هر کسی در دنیا رسالتی در ساخت آینده دارد که باید تنهایی... تنهایی که نه... دونفری (خودش و خدا) باهم بروند و انجامش دهند: انّ معیَ ربّی سیهدین!
• خلاصه رفتم و شروع کردم و کمکم همه باهم کار را یاد گرفتیم و در تایملاینهای مختلف دنیا تقسیم شدیم و شروع کردیم به کار و ایجاد دایرهی اثرگذاری در مخاطبان مورد نظر.
که امروز همین شبکه تعاملی بزرگترین ابزار ماست برای نشر و توزیع محتوای سایتِ
Who is Imam Mahdi
• چند وقت پیش تماسی داشتم از طرف ایشان برای حمایت از یک محتوای بینالمللی، که فهمیدم میدانند «کار به سرانجام رسیده» و آن کاری که ایشان میخواهند بسترش مهیاست الحمدالله...
و دیشب تمام خاطره این ماجرا در زمانِ مناظره با من بود!
از جنس مناظرهها کاملاً مشخص بود: دو جهان متفاوت با دو جهانبینیِ متفاوت روبروی هم نشستهاند، و کلماتشان در ابتدای مجرای گوش دیگری پودر میشود!
√ جهانبینی یکی؛ جهانبینیِ «شدن» است و «خودمان میتوانیم» ... یعنی ما و خدا دونفری!
√ جهانبینی دیگری؛ جهانبینی «گفتگو و کدخدامحوری» و «کار ما بتنهایی نیست»
• کار سختی نیست فهم مسئله !
برای بینندهای که اندکی فهم توحید داشته باشد و در تمام زندگیاش، فقط باز کردن گرهها را به انگشتهایی که با چشم دیده میشوند نسپرده باشد، و بداند امداد غیب چه شکلی است ؛ «نه تعریف لازم است و نه تخریب»
همین گفتگوها کافی است همان جهانبینی را برگزیند که « امام (ره) از دلِ آن برخاست» و گفت : «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»!
• ایجاد دولتِ کریمه، بیش از یازده قرن است معطلِ این نبرد مانده است:
نبرد «کبر» و «توحید»
این آزمون های آخر قبل از قلّه، آزمونهای انتخابِ سبک ادارهی جهان است! انتخاب ما نشان میدهد که به طلبِ «جهانِ توحیدی» رسیدهایم که امام بیاید و ستونهایش را بنا کند؟ یا هنوز نگرانیمان فقط روسری و سفره و آزادی جنسی است؟
• دولتِ کریمه روی آب بنا نمیشود که ...
دولتی با جهانبینیِ توحیدی و آدمهای موحد میخواهد که این سبک از زندگی را بفهمند و بخواهند.
🌐 whoisimammahdi.com
#گپ_روز : «آ باریکلااااا ... من از اولش میدانستم تو خیلی عاقلی!»
#موضوع_روز : نقش ما در زمان حساس کنونی ( بلوغ انقلاب) برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده.
✍️ الآن را نمیدانم!
ولی هشت نُه سال پیش مهاجرت پزشکان و جراحان حاذق به کشور کانادا مُد شده بود.
• خوب یادم هست که چند سالی را برای اینکه اقامت دائم و شرایط کار قطعی در آن کشور فراهم شود، شش ماه اینجا بودند و شش ماه آنجا!
سرمایههای نخبهی کشورمان، خانوادههایشان را آنجا سُکنیٰ میدادند و خودشان رفت و آمد میکردند، تا شرایط برای مهاجرت کامل با امکانات خاص فراهم شود.
• دورههای فشردهی زبان،
آشنایی با فرهنگ مردم آن کشور،
شناسایی جغرافیایی آن کشور و مراکز تفریحی و خدماتی و درمانی
شناسایی آداب و رسوم و نوع تغذیه مردم آن کشور و ....
مشغلهی این دوره از زندگی تمام این عزیزان بود.
• گاهی با خودم فکر میکردم؛ این هدف چقدر شیرین است که تحمل دوری شش ماهه از خانواده را آسان میکند.
•گذشت و ...
این موج مهاجرت به کانادا هر روز قویتر و طالبش بیشتر میشد.
•همان وقتها بود: به من که پرستاری در اتاق عمل کودکان بودم پیشنهادِ مهاجرت دادند.
اما نه به کشور کانادا، بلکه به مؤسسه منتظران منجی علیهالسلام در ری برای راهاندازی واحد رسانه. جایی که رسالتش «آینده پژوهی، آینده شناسی، و اصلاح جهانبینیِ انسانها برای ورود به دولت کریمه و آینده حتمی و موعود قرآن» بود.
• برخلافِ پزشکانی که خیلی قاطع پیشنهادِ مهاجرتشان را میپذیرفتند، برای من اینکار ساده اتفاق نیفتاد!
چون آنان «جهانِ آینده»ای که قرار بود بدان ورود کنند را به چشم میدیدند،
و من جهت پیوستن به یک جریانِ آیندهساز برای «حکومت صالحان» باید شغلم را ترک میکردم، که نه با چشم دیده میشد و نه معلوم بود کِی اتفاق بیفتد.
• یکسال طول کشید تا به یقین رسیدم؛ امروز اولین پلّه از عاشورای من است، و من باید تازه انتخاب کنم، میخواهم بروم و قطرهای در اقیانوس آینده سازی باشم یا نه ....
• یادم هست روزی که استعفا کردم:
یکی از پزشکانی که نزدیک به دو دهه، باهم کار کرده بودیم و حالا او هم مثل من مهاجر بود (او به کانادا و من به ری)، از من پرسید:
با علاقهی عجیب تو به جراحی کودکان، هرگز فکر نمیکردم، این بخش را رها کنی!
گفتم: گاهی یک عشق میآید و سبقت میگیرد و مجبورت میکند به مهاجرت!
گفت: یعنی میخواهی مهاجرت کنی؟
گفتم: بله!
گفت: آ باریکلااااا ... من از اولش میدانستم تو خیلی عاقلی!
گفتم : نه، تازه عاقل شدهام.
گفت: کارهای مهاجرتت را کردهای؟
گفتم : بله دعوتنامه آمده برایم!
گفت: از کجا؟
گفتم: از #ری !
گفت : کجاااا ؟
گفتم : ری .... از سوی نماینده امام هادی علیهالسلام، حضرت عبدالعظیم حسنی!
گفت : دیوااااااانه 😅.....
خیلی جدی ادامه دادم: میروم برای ساخت جهانِ آینده!
شما میروی کانادا فقط آیندهی خودت را میسازی، من میتوانم اگر از آزمونهای پیاپیِ این عشق بیرون بیایم، علاوه بر شناختن و ساختن جهانِ آیندهی خودم، به بقیه نیز برای ورود موفق به این جهانِ حتمی (حکومت صالحان) کمک کنم!
با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: عاقبت بخیر باشی ... و پسِ سرش را خاراند و رفت!
• سحر دیروز در حرم راه میرفتم و فکر میکردم که این هفت سال از مهاجرت من به ری، پُر بود از آزمونهای انتخاب!
آزمونهای عجیب و غریب!
آیا اهلِ ماندنی یا رفتن؟ بالاخره میمانی پایِ اهل بیت علیهالسلام، یا رها میکنی و میروی؟ ...
✘ در همین فکرها بودم که با جملهای از امام صادق علیهالسلام در ورودی حرم روبرو شدم که این هفت سال هرگز ندیده بودمش:
«مَنِ اتَّقى مِنكُم و أصلَحَ فَهُوَ مِنّا أهلَ البَيت.»
هر کس تقوا کند و «به اصلاح مشغول باشد» از ما اهل بیت است.
و استاد هزار بار گفته بود: ریشهی اصلاح خود و جهان ... فقط یک چیز است: «حاکمیت امام حق بر زمین»
• شبیه تشنهی تبداری که آب گوارایی نوشیده باشد آرام گرفتم و با خودم و گفتم: گاهی شاید امتحانها برای خیلی ها سخت باشد، گاهی هم شاید مشارکت در یک انتخاب که در جهت ایجاد مدل مقدمه ساز برای تحقق تمدن الهی در آینده جهان است، آنقدرها هم سخت نباشد...
ولی جمعیت کثیری را در زمرهی گروهی قرار میدهد که دغدغهی حذف ریشههای طاغوت و حاکمیت توحید را در جهان دارند: یعنی همان «منّا اهل البیت» !
• گاهی چقدر حقیقت واضح است ...
دنبال کسی باشید که دنبال برپایی حکومت صالحان است!
«ولی ما خیلی وقتها چشمانمان به نور حساسیت دارد و نور میزندش..!»
@ostad_shojae
#گپ_روز
#موضوع_روز : مجالس عزاداری، آماده کنندهی جامعه برای ظهور
امروز از اون روزاییه که گپ روز نیومد!
بنظرم موضوع روز اونقدر
مهم
کلیدی
حساس
و راهگشاست،
که بهتره ذهن همه ما در ویدئو و پادکست روز امروز متمرکز باشه.
ببخشید 😎
@ostad_shojae
#گپ_روز : آدم عاشق جرعه جرعه میخورد همهی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.
#موضوع_روز : وفاداری به امام
✍️ از اول هم، با ازدواجشان موافق نبود!
دختر ته تغاریِ زیبارویِ ننهجان، عاشق یک مرد کچل فقیر شده بود که شانزده سال از خودش بزرگتر بود.
و این ننه جان، با اینکه آخر رضایت داد و آنها به هم رسیدند، ولی تا وقتی آقاجان زنده بود، جان به لبش کرد!
• ننهجان اما نمیدانست که در درون این مرد، جهانی جریان دارد که سالها بعد از وفاتش نیز بوی رحمانیتش در خاطر تمام اهالی شهر جا میماند!
• یک روز زیر درخت ازگیل خانه اقاجان داشتم خاک بازی میکردم، که ننهجان از پرچین وسط خانه خودش و خانه آقاجان رد شد و آمد آنجا!
شروع کرد با عصبانیت پشت سر آقاجان حرف زدن، که چرا این وضع زندگی شماست!
این مرد از پس اداره مخارجش برنمیآید، صاحب نوه شدهاید و هنوز هم در همین خانه کاهگلی زندگی میکنید و ... از این حرفهای مسخره !
• او میگفت و عزیزجان هیچ نمیگفت و من زیر درخت ازگیل غصه میخوردم.
صدای دوچرخه آقاجان را پشت در شنیدم که ایستاد!
ولی در باز نشد و او داخل نیامد.
وقتی ننهجان حرفهایش تمام شد و دلش خنک شد و رفت؛ در باز شد و آقاجان با همان چهره باز و لبخند همیشگی با دوچرخهاش آمد داخل!
از شالیزاری میآمد که صاحبش جز به آقاجان اعتماد نداشت، و آنرا داده بود دستش تا برنج بکارد، شریکی!
• آقاجان دوچرخهاش را به دیوار تکیه داد و با زانوهایش روی زمین آمد و دستش را باز کرد و من دویدم و خودم را انداختم در بغلش تا مثل همیشه میان سینهی ستبرش غرق شوم.
دویدم اما اینبار شاد نبودم! و آقاجان اینرا میدانست...
غصه همهی جانم را گرفته بود، و بغض داشت خفهام میکرد.
• سرم را توی گردن آقاجان فرو کردم و اشکم گریبان آقاجان را خیس کرد!
همانجا روی زمین چهارزانو نشست و زیر گوشم گفت : هیش.... باباجان! هیچی نگو.
گفتم : من از او بدم میآید!
آقاجان دستش را پشت سرم گذاشت و دهانش را زیر گوشم ! و گفت : تو نباید حرفهای ننهجان را باور کنی!
او عاشق عزیزجان است ...درست شبیه من!
گفتم : من اما از او بدم میآید!
گفت : هیش ... باباجان! باباها باید عاشق باشند وگرنه بابای خوبی نمیشوند.
گفتم : اینکه شما اینقدر بابای خوبی هستید یعنی عاشقید؟
موهایم را که در میان انگشتانش بود گرفت و بوسید و گفت: آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند:
اول اینکه : برای اینکه عشقشان آزار نبیند، تمام سختیهایی که به آنها میرسد را جرعه جرعه و بی شکایت مینوشند تا آب در دل عشقشان تکان نخورد!
دوم اینکه : تمام آدمهایی را که معشوقشان آنها را دوست دارد، دوست دارند! حتی اگر آنها دوستش نداشته باشند.
• گفتم : اوهوم ... مثل شما !
آقاجان مرا از بغلش زمین گذاشت و بیسکوییت پتیبور پنج تومنیاش را داد دستم و رفت دست و پاهایش را لب حوض بشوید.
اما من همچنان ریز ریز اشک میریختم و کامیون پلاستیکیام را از خاک پر میکردم.
• امروز از صبح درگیر «موضوع روز» امروزم .... «وفا» «وفااااای به امام»...
هر چه فکر کردم دیدم، عشق تنها علّت وفاداری است!
آدم عاشق شود؛ «وفادار» میشود!
تا تقی به توقی میخورد نقاَش را به جان معشوقش نمیزند!
جرعه جرعه میخورد همهی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.
• و من اولین بار اینرا از آقاجان آموخته بودم: « وفا محصول عشق است» و آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند که البته من امروز اسم هر دوی این فرقها را میگذارم : «وفا»
@ostad_shojae |montazer.ir
#گپ_روز : هنوز ما فقط حضرت زهرا سلاماللهعلیها را صاحب عزا میدانیم!
#موضوع_روز : آفتهای عزاداری
• این روزها چقدر حرف، برای زدن هست، نمیدانم چقدرشان را میشود گفت!
این روزها هجوم میآورند تمام حرفهایی که باید وسط مجالس عزاداری، علِت اصلی همه گریهها باشند!
• داشتم با خودم فکر میکردم :
همین الآن وسط تمام هیئتها و مجالس عزاداری، که بندِ محکم زمینند به آسمان و هر سال قلبهای مردهی زیادی را احیاء میکنند:
هزار نیّت و دعا و حاجت، از قلبهای ما میگذرد!
حق داریم ...
کسی را جز این خاندان نداریم، که دست یاری دراز کنیم!
یکی زیر مشکلات زندگی کمرش خم شده، و قرضها که روی قرض تلنبار شده، آرامشش را گرفته!
یکی از سقوط اخلاقی نوجوان و جوانش هراسان است و نور امید و هدایت میخواهد!
یکی بیمار دارد و زیر فشارهای مریضداری برای شفای بیمارش دعا میکند!
• داشتم با خودم فکر میکردم:
۱۴ قرن است ما مفتخریم به عزاء.
عزایی که آب حیات است در رگهای انسانیِ ما.
عزایی که انسانیت را زنده نگه داشته!
ولی نتوانسته این درک را همهگیر کند، که هر چه میکِشیم از همین عاشوراست که قرنهاست برایش رخت عزا به تن میکنیم.
• هنوز فقط حضرت زهرا سلاماللهعلیها را صاحب عزا میدانیم؛ در حالی که صاحب عزای اصلی خودِ ماییم!
که امروز مجبوریم بنشینیم و برای چیزهایی نگران باشیم که اگر دنیا صاحب داشت، اگر مسیر درست را طی میکرد، این مشکلات نبود که گلوی ما را سفت بگیرد و بفشارد.
جهان در تمدن خویش به فنا رسیده است و نیاز به تمدنی دارد که صفر و صدش درست چیده شده باشد !
همان تمدنی که امام حسین علیهالسلام حذف شد، تا این تمدن جهان را نگیرد!
تمدنی که انسان را میبیند، نه این زن و مرد را،
و صفر و صدش را بر مبنای نگاه خدا به این انسان میچیند.
• وسط هیئتها نشستهایم، و نمیدانیم اگر تمدن حاکم بر جهان، تمدن امام معصوم میبود قطعا صفر و صدش معصومانه چیده میشد، یعنی همانطور که خدا میخواست، و اینگونه فقر در تمام ابعادش ما را به ستوه نمیآورد:
ـ فقر در اقتصاد
ـ فقر در فرهنگ و اخلاق
ـ فقر در سلامت
ـ فقر در ....
ما به فقر رسیدیم، چون منبع این تمدن را داشتیم و نفهمیدیم چگونه باید دنیایمان را بر اساس آن اداره کنیم.
• این تمدن، در جهان، بزودی براحتی فراگیر میشود زیرا :
ـ تمدن جهان به نهایت سقوطش رسیده،
ـ و خستگی بشر برای درک یک زندگی آرام، آخرین روزهای بلوغ خود را طی میکند!
✘ کاش هیئتها همه میدانستند:
یک هیئت، آنجا گلِ آخر را میزند که عزادارانش به این اداراک برسند اگر همین الآن دغدغهی نام و نان و سلامتی و ... دارند یعنی صاحب عزا آنهایند!
و باید برای تمدنی انسانی، که دغدغهها هم در آن انسانیاند، تلاش کنند.
برای حاکم کردن آخرین متخصص معصوم که صفر و صد تمدنش را معصومانه ببندد تا «عدالت» ساده ترین خروجی این تمدن باشد.
※ مبانی انسانشناسی در تمدن نوین الهی
@ostad_shojae
#گپ_روز : عاشقهایی که هیچ وقت زیر میز نمیزنند!
#موضوع_روز : عشق تنها ابزار رسیدن به «قدم صدق» است!
✍️ خدا گفت این را، نه من ؛
| مابینِ مؤمنین کسانی هستند که صِدق دارند برای عهدی که با خدا بستند!
بعضیها این عهد را به آخر بردند،
و بعضیها منتظرند تا این عهد را تمام و کمال ادا کنند،
و هیچ وقت عهدشان را تغییر ندادند! | أحزاب / ۲۳
※ این آیه میپیچد شبیه یک درد دنبالهدار در جانم!
| صدقوا ما عاهدوا | ...
ایستادن، با صادقانه ایستادن فرق میکند!
یاد ماجرای (فرزدق) افتادم!
امام به او گفته بود؛ مسلم به تکلیف خویش عمل کرد و تکلیف ما باقی مانده!
• از خودم میپرسم؛ تکلیف من چه میشود یعنی؟
«ایستادنِ از سر صدق» پلّهی قبلیِ مقام محمود است!
اگر استقامت صادقانهی کسی تأیید شود، دیگر بستر کسب مقام محمود، در جان او درست شده است.
• خیال خدا آنقدر از بابت این «عاشقها» راحت است که « و ما بدّلوا تبدیلا» برایشان نازل میکند..
یعنی آنها هیچ وقت زیر میز نمیزنند!
• با همان درد پیچیده، با خودم گفتم :
تهِ قصهی ما چه میشود یعنی؟
ما نیز از آن کسانی هستیم که خدا، «مابینِ مؤمنین» با انگشت نشانشان میگیرد و سری با لبخند به نشانِ تأیید صدقشان، تکان میدهد ؟
« مابینِ مؤمنین» ، یعنی فقط بعضیها که عاشقند !
| مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا. أحزاب/۲۳ |
※ کاش شأن نزول نداشتند آیهها!
انگار هر لحظه در حالِ نزولند ... بی قید زمان و مکان !
@ostad_shojae
#گپ_روز : سه روز است که مرا تنها کردهاید، چرا دست از سرم بر نمیدارید؟ بروید دیگر ...
#موضوع_روز : «چگونه مشکلات و مصائب را راحتتر تحمل کنیم؟»
✍️ نود و یک سالش بود! عمه شهربانو.
ابیات مثنوی را چنان به موقع در میان جملات و حرفهای حکمتآمیزش بکار میبرد که گویی یک استاد دانشگاه ادبیات دارد شعر میخواند.
• همیشه شنیده بودم آدمها وقتی پیر میشوند، نیازشان به توجه بیشتر میشود!
نیازشان به بودن دیگران در کنارشان بیشتر میشود،
نیازشان به حرف زدن با دیگران بیشتر میشود...
اما این پیرزن نورانی هر چه پیرتر میشد نیازش به بقیه کمتر میشد انگار!
• چشمانش سو نداشت، بچه هایش برایش یک آشپزخانهی آسان درست کرده بودند، که بتواند نشسته غذا درست کند، نشسته ظرف بشوید، نشسته تمام وسایلش را جابهجا کند.
ولی با همه اینها از روی چهارپایه کوتاهش افتاد و وضعیتش از اینی که بود بدتر شد.
بچهها آمدند یکی دو روز دورش بودند، و صدایی از او درنمیآمد.
هرکس میآمد دیدنش چیزی جز شکر نداشت! نه از دردی که میکشید لام تا کام حرفی میزد و نه از اتفاقی که افتاده بود.
• دو سه روز گذشت که با مادرم رفتیم دیدن عمه شهربانو!
داشت زیر لب با خودش حرف میزد، متوجه حضور ما که شد ساکت شد و دستانش را باز کرد و مرا سفت بغل کرد. و من مثل همیشه احساس میکردم درون سینهاش را شکافت و تمام مرا در خودش جا داد!
• نیم ساعتی گذشت و دخترِ بزرگ عمه جان کلید کرد که او را ببرد خانه خودش!
چند بار به آرامی گفت، بروید من با شما نمیآیم...
و او همچنان لجاجت میکرد!
کمی تند شد و ابروهایش را درهم برد و گفت: سه روز است که مرا تنها کردهاید، چرا دست از سرم بر نمیدارید؟ بروید دیگر ...
• برایم این جمله عجیب آمد، اتفاقاً همه در این سه روز دور و برش بودند. و عمه اصلاً تنها نبود.
اما با خودم فکر کردم پیر است و فراموشکار!
• چند ثانیهای مکث کرد و اشک از کنار چشمانش ریز ریز پایین آمد.
گفت : بروید ننه جان ... بروید!
من حاضرم هر سختی و مصیبتی را تحمل کنم، ولی مرا خفه نکنید.
وقتی شما هستید اینجا، من تنها میشوم.
وقتی شما نیستید، این خانه رفت و آمدش را دارد! من تنها نیستم!
میآیند و میروند مداااام ....
✘ من آن روز هیچ نفهیمدم از حرفهایش!
تا اینکه چند ماه بعد، هفت روز عمه جان به حالت احتضار رفت!
خواب بود انگار ... ولی معلوم بود که منتظر لحظه موعود است.
• مامان بالای سرش داشت «یس» میخواند که یکهو عمهای که یکهفته خواب رفته بود، شروع کرد زیر لب زیارت عاشورا خواندن. زیارت عاشورا عادت هر صبحش بود از زمانی که دخترِ خانه بود تا همان روز!
مامان گوشش را به لب عمه نزدیک کرد و تمام زیارت عاشورا را گوش کرد.
بعد از اینکه تمام شد؛ عمه دستش را روی سینه گذاشت و یکی یکی
به چهارده معصوم علیهم السلام
به تمام أنبیاء بزرگ
و ملائک مقرب سلام داد و با یک لبخند، آخرین بازدمش را به دنیا فوت کرد و .... تمام.
※ تازه این موقع بود که فهمیدم:
آدمی که در جهانِ درونش، رفت و آمدها در جریان است، آنقدر قوام و قدرت به این جان تزریق شده که در شکستهترین و مصیبتآلودترین روزهای زندگیاش هم، شیرین زندگی میکند.
تلخ کامی در مصیبت مالِ جانهای تنگ است!
که فشارها دستشان میرسد جیغشان را دربیاورد.
کارگاه رشد و قدرت در سایه سختیها
@ostad_shojae
#گپ_روز : «آن پیرزن حجت را بر همه ما تمام کرد!»
#موضوع_روز : بررسی علل عدم بلوغ قلبی شیعیان برای «استغاثه» و «دعا» برای امام مهدی علیهالسلام
✍️ برای موضوع روز امروز، چندین ماه پیش یک «گپ روز» نوشته بودم که یادم رفته بود!
خواستم برای امروز شروع کنم به نوشتن، که همان خاطره و همان شب جمعه و همان پیرزن آمدند جلوی چشمانم!
※ شاید بهتر باشد ننویسم!
آن پیرزن حجت را بر همهی ما تمام کرد. مثالی بالاتر از او سراغ نداشتم!
ماجرایش را در لینک زیر میتوانید دوباره بخوانید:
eitaa.com/ostad_shojae/33914
@ostad_shojae