eitaa logo
عیون .
535 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
نامۀ شمارۀ دَه؛ | مکتوب شده در تاریخِ ۲۳ بهمن ماهِ سالِ دلتنگی . پدربزرگ طبقِ عادتِ دائمی‌اش روی دومین پلۀ دمِ ایوان پارچۀ سفید رنگش را پهن کرد و رادیوی قدیمی و محبوبِ پدرش را هم شبیه به کسی که از جان عزیزتر باشد، کنار خود نشاند و به آوای خوشِ شجریان گوش سپرد که از عمقِ جان « یارم به یک لا پیرُهن » می‌خواند و دل می‌بُرد. فرصت را غنیمت شمردم و دو فنجان چای لب‌سوز ریختم و با لبخندِ ملیحِ همیشگی گوشۀ راستِ پلۀ دوم نشستم و چای را تعارف کردم. لبخندِ کوچکی کنجِ لبش جا خوش کرد و بعد از دمی سکوت کردن، رسید آنچه می‌خواستم و گفت: می‌بینی بابا جان؟ شجریان از یارِ رعنا نغمه سر میده. حرف را در دهان مزه مزه کردم و کمی بعد پرسیدم: عمیق بود عشقتون ؟ بلند بلند خندید و کِش‌دار گفت : اووَه، چجورم‌ بابا جان! اون روزا پای عشق که وسط میومد دل و جون و ایمونتو‌ با هم می‌سوزوند، الان ولی.. کمیابه این سوختن و ساختن‌ها. شجریان می‌خواند و من شعلۀ دل را برافروخته‌تر می‌کردم که پدربزرگ فنجان چای را برداشت و آرام زمزمه کرد: مراقب دلت باش بابا. بهش بفهمون یا گیر نکنه اینور و اونور یا اگه تله به دام افتاد عمیق بیفته و فکرِ رفتن از تله، بپره از سر. او جرعه جرعه چای می‌نوشید و من ذره ذره فکر می‌کردم که چه عمقی در این آتش نهفته که دل، هوای کویِ تو از سرش نخواهد پرید.
چقدر شعبان دوست داشتنیِ.
در خلق حسین‌‌بن‌علی بی‌همتاست، این تافته را خدا جدا بافته است🤍.
امید را با بسامد، ممارست و تکرار بنویس، که این جهان به رنجِ چشم‌ها نمی‌ارزد و لبخند می‌طلبد.
جعبۀ کوچیکِ هدیه با ریزنقش‌ِ گل‌های رنگی رو جلوی چشم‌هام‌ گرفت. چشم‌هایی که تا چند دقیقۀ قبل از ذوقِ کتابِ متفاوت و قشنگی که هدیه داده بود، برق می‌زدن‌. با ذوقی دوباره و پروازِ ستاره‌های دنباله‌دارِ آسمونِ قلبم از نو، جعبه رو باز کردم و گردنبندی رو که با دقت به دستِ عزیزِ ماندگار خریده شده بود رو بیرون کشیدم و پلاکِ طلایی‌ش رو تماشا کردم و بعد از دقیقه‌ای گفت: میبینی؟ یه قلب که توش یه پروانه داره. چشم چرخوندم و نگاهِ پر از شوقم روی چهره‌ش ثابت شد که ادامه داد: «اگر بخوام تفسیرش رو بگم، قلبِ منه‌ که پروانه‌ی قشنگی مثلِ تو سالهاست اومده که اونجا زندگی کنه و من هر روز با پرواز کردن تو آسمونِ قلبم، با لذت تماشاش‌ کنم.» گردنبند رو به گردن انداختم و سبز موندم از اون روز.
[ لبخندِ عمیق * ]
می‌خواست نشان دهد ادب را، یک روز پس از برادر آمد🤍:)))
شبانه به سراغِ انبارِ تعلقاتِ پُر خاطره رفتم، دل را به دریا زدم و از قفسۀ « عزیزِ جان » کاغذِ کوچکی را بیرون کشیدم و بی صدا خواندم: من حسرتِ دیدارِ تو دارم، به که گویم ؟ برای خودم و گوش‌هایی که صدای مرا نمی‌شنیدند زمزمه کردم: به ماه بسپار، او هر شب با جمعی از ستارگان روی سقفِ این اتاق اتراق می‌کنند و مهمانیِ کوچک و آرامی راه می‌اندازند عزیزِ جان. کاغذِ شعرش پروانۀ آبیِ کوچکی شد و برای رسیدن به دستانِ پر مهرِ ماه به سمت او پر گرفت و من فراموش کردم که از او بپرسم: پس حسرت و دلتنگی‌های دائمیِ مرا چه کسی به دستِ او می‌رساند ؟
صدایِ خوشِ بارشِ باران، روحم را با دست‌های سردش نوازش می‌کرد و من روی راکرِ چوبیِ محبوب، رو‌به‌روی شومینۀ آجری و آتشِ سرخش نشسته بودم و «رویای نیمه شب» را برای دومین بار ورق می‌زدم و با لذتی که حاصل از عشقِ نهفته در کتاب بود، آن را خط به خط می‌خواندم.